دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۳ -


دروغ‏هاى گوناگون

ليسيدنى ابليس

هشتمين خليفه پيغمبر اسلام‏صلى الله عليه وآله حضرت امام رضاعليه السلام از نياى بزرگوارش‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت مى‏كند كه آن حضرت دروغ را ليسيدنى ابليس خوانده‏است. (1) .

هر خوراكى كه بسيار مورد علاقه باشد، ليسيدنى خواهد بود. در تعبيرات عاميانه‏مى‏گويند: آن قدر خوب است كه بايد ليسيدش. خوراك خوش‏مزه و لذيذ را نه تنهامى‏خورند، بلكه كاسه‏اش را نيز مى‏ليسند.

ابليس، آن قدر دروغ را مانند خوراك ليسيدنى دوست مى‏دارد تا آن كه آن راليسيدنى بشر قرار داده است، يعنى بشر را به دروغ گويى شايق ساخته. آرى اين نكته،قابل انكار نيست كه بسيارى از افراد بشر، كاسه ليس ابليس هستند و روزگار خود رادر اين دام شيطان به سر مى‏آورند.

گوناگونى دروغ

همان طور كه ليسيدنى‏هاى مردم گوناگون است و هر كسى خوراكى را بسياردوست مى‏دارد، دروغ هم گوناگون است و هر دروغ گويى با نوعى از دروغ سر و كاردارد. اختلاف دروغ‏ها بر اثر اختلاف دروغ گوهاست كه هر يك با ديگرى از نظرروحيه يا موقعيت‏يا وضع اقتصادى يا جهات خانوادگى يا تعصبات يا حرص جاه ومال يا محروميت‏ها يا موفقيت‏ها يا شهر و ديار اختلاف دارند و به طور كلى همان‏طور كه هر كسى با ديگرى از نظر اوضاع و احوال و شرايط زندگى يكسان نمى‏باشد،دروغ‏هايى را كه دروغ گوها بدان عادت كردند نيز يكسان نمى‏باشد.

دروغ لافى

دروغ گويى كه مى‏پندارد با دروغ كسب حيثيت مى‏كند، پيوسته دروغ‏هايى درافتخارات خود مى‏بافد. او در سخن مى‏لافد و پز مى‏دهد، خود را از خاندانى بزرگ ونامى معرفى مى‏كند و مدايح بسيارى در وصف پدر و مادر و نياكانش مى‏گويد يا آن كه‏دم از ثروت سرشار و مال و منال بى شمار مى‏زند.

به خاطر دارم كه كسى مى‏گفت: پنج ميليون تومان قالى به اسلامبول فرستاده‏ام، درصورتى كه در نهان ورشكست‏بود و مى‏خواست ورشكستگى خود را پنهان دارد.

يا آن كه دم از علم و دانش مى‏زند و خود را سر آمد دگران ادعا مى‏كند و بالاخره هردروغ گويى كه فاقد چيزى است كه داشتن آن را شرف و آبرو مى‏داند، به كمك دروغ‏مى‏خواهد خود را واجد آن بنماياند، غافل از آن كه لاف در نظر خردمندان، هيچ گونه‏تاثيرى ندارد و لاف زن را از آن چه كه هست، كوچك‏تر و پست‏تر معرفى مى‏كند.

دروغ در فقر

آن كه خواستار جلب عواطف و كمك ديگران مى‏باشد، به دروغ ادعاى فقرمى‏كند، از زندگى خويش شكايت مى‏كند، گدايى مى‏كند، در وصف پريشانى خويش‏داد سخن مى‏دهد و روضه زن و فرزند مى‏خواند، شايد بهره‏اى برگيرد، شايد مهرى ازخود در دل‏ها جاى بدهد و رحمتى را بر انگيزد; اين گونه دروغ‏گوها اضافه بردروغ‏گويى، داراى پستى طبع نيز مى‏باشد. چه بسا در ميان اينان، سرمايه داران وثروتمندانى نيز يافت‏شوند، ولى گدا طبعى آن‏ها سبب مى‏شود كه از اين وسيله گند ونامشروع نيز دست‏بر ندارند و بر ثروت خويش بيفزايند.

پول داران اين دسته، ثروت خود را مخفى مى‏دارند، مبادا بيچارگان فاميل،بينوايان دوستان از آنان توقع همراهى داشته باشند، لذا اينان به نادارى تظاهر مى‏كنند.

عده‏اى از تظاهر به فقر، نظر ديگرى دارند و آن اين است كه از شور چشمى مردم‏محفوظ بمانند. اين عادت، در ميان بيش‏تر كسانى كه به سبك قديم فكر مى‏كنند،بيش‏تر يافت مى‏شود.

دروغ در كسب و كار

بسيارى در كسب و كار خود، دروغ مى‏گويند. اينان چنين مى‏پندارند كه بدين‏وسيله، سود بيش‏ترى مى‏برند و با اين گمان باطل، خود را آلوده به گناه مى‏كنند و مال‏حلال خود را تبديل به حرام مى‏كنند. دروغ گويان در كسب و كار، چند قسمند:

عده‏اى كم فروشى مى‏كنند يا اندازه‏هاى خود را كم‏تر قرار داده‏اند يا از مقدارى كه‏خريدار خواسته، كم مى‏كنند، ولى بها را به همان اندازه‏اى كه خريدار خواسته،مى‏گيرند.

قرآن مى‏گويد:

«ويل للمطففين; (2) واى بر مطفف‏ها.» آن گاه خود معناى مطفف را روشن مى‏كند: اوكسى است كه جنسى را كه براى فروختن مى‏كشد، كم مى‏گذارد، ولى هنگامى كه‏مى‏خرد بى كم و كاست، تحويل مى‏گيرد.

قرآن، اين دسته را از روزى بزرگ مى‏هراساند، روزى كه همه مردم در برابرپروردگار مى‏ايستند و بايستى حساب هر چه كرده و هر چه برده و هر چه خورده‏اند،پس بدهند.

عده‏اى تقلب مى‏كنند و جنس آميخته و مخلوط را به نام خالص به مشترى‏مى‏دهند: در شير آب كرده و به نام شير خالص جا مى‏زنند، پارچه پشم و نخ را به نام‏پشم اندر پشم مى‏فروشند، چايى بد را در چايى خوب داخل كرده و به نام چايى‏خوب به مشترى مى‏دهند، طلاى چهارده را به نام طلاى هيجده قالب مى‏كنند، در ميان‏كيسه برنج اعلا، برنج وسط مى‏گذارند و در روغن، چه مى‏كنند، باشد. فطرت انسان ازاين گونه كارها بيزار است. اين گونه دروغ در زبان اسلام «غش‏» ناميده شده.رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:

هر كس در خريد يا فروش با مسلمانى غش كند، از ما نيست و روز قيامت‏با يهودمحشور خواهد شد، زيرا يهودى‏ها، پر غش‏ترين خلق با مسلمانان مى‏باشند.

سومين نوع دروغ در كسب و كار، آن است كه جنس بدى را در ظاهرى فريبنده‏بيارايند و تحويل خريدارش بدهند، خانه‏اى است كه از پاى بند ويران است،رنگ‏آميزى اش مى‏كنند و سر و صورتى بدان مى‏دهند تا خريدار گول بخورد و آن رابه جاى خانه‏اى استوار و محكم بخرد.

دسته‏اى در قيمت‏خريد جنس، دروغ مى‏گويند: اگر ارزان خريد باشد، گران‏خريدش گويند. اين گونه معامله، قطع نظر از دروغ، شايد خالى از اشكال هم‏نباشد.

در گذشته، بعضى از گاراژى‏ها بسيار دروغ مى‏گفتند و معتقد بودند كه اين‏كسب جز با دروغ گفتن، پيشرفتى ندارد، ولى هنگامى كه گاراژى‏هاى راست گوپيدا شدند و توانستند با راست گويى پيشرفت كنند، بطلان نظريه آن دسته ثابت‏گرديد.

درست كارى و خوش خلقى كاسب، بهترين وسيله براى پيشرفت كسب است.چنين كسى به زودى شناخته مى‏شود. در اين هنگام، مشترى از راه دور خواهد آمد واز كنار فروشندگان مشابه خواهد گذشت و به سراغ فروشنده درست كارخوش‏اخلاق خواهد رفت تا كالاى او را بخرد.

دروغ در سياست

كوته نظران چنين مى‏پندارند كه سياست‏با دروغ، همراه است و دروغ گويى بامردم، نشانه سياستمدارى است. به خاطر دارم كه فرماندارى در قم بود كه بسيار دروغ‏مى‏گفت و اگر كسى از او چيزى مى‏خواست فورى وعده‏اى دروغين مى‏داد و اگرمنظور، اقدامى براى اصلاحات شهرى بود، به زودى مى‏گفت: اقدام كرده‏ام واعتبارش را گرفته‏ام و اكنون در جيب من است و به جيبش نيز اشاره مى‏كرد!

وقتى به من مى‏گفت: من از شانزده سالگى تاكنون، وارد شغل‏هاى سياسى بوده‏ام.گويا او دروغ گويى را به شغل‏هاى سياسى تفسير مى‏كرد!

دروغ در سياست، كارش به جايى رسيده كه در باره سياستمداران، چنين مى‏گويند:

دو نفر سياستمدار كه با يكديگر سخن مى‏گويند، هر دو به هم دروغ مى‏گويند وهر دو مى‏دانند كه دروغ مى‏شنوند و هر كدام مى‏دانند كه ديگرى مى‏داند كه دروغ‏مى‏شنود و هر دو از اين دانستن يكدگر هم اطلاع دارند.

آيا اين هم زندگى شد؟ مرده باد اين گونه زندگى كه پايه‏اش بر دروغ نهاده شده‏است. از هيتلر، نقل شده كه مردم، دروغ بزرگ را زودتر از دروغ كوچك مى‏پذيرند!

بنابر اين منطق، مرد سياسى بايستى به ملت دروغ بگويد، به هم پيمان دروغ‏بگويد، به دوست دروغ بگويد، به بيگانه دروغ بگويد، به زن و فرزند دروغ بگويد.آيا به خودش هم دروغ مى‏گويد؟

آيا چنين كسى مى‏تواند اعتماد ملت را به خود جلب كند؟ اينان اشتباه مى‏كنند،زيرا بهترين سياستمدار كسى است كه بهتر بتواند جلب اعتماد كند و جلب اعتماد جزبا راستى و درستى محقق نخواهد شد. اعتماد كه پيدا شد، هر مشكلى حل مى‏شود،بلكه مشكلى پيدا نخواهد شد.

دروغ در عشق

در اين زمان، كسى كه در پى صورتى زيبا بيفتد و در برابر اين تمايلات جنسى‏خود، نتواند مقاومت كند، خود را عاشق مى‏خواند، غافل از آن كه اين، شهوت رانى‏است نه عشق.

گواه بر اين سخن دو چيز است:

يكى آن كه همين آقاى عاشق، اگر پرى روى ديگرى را ببيند به او نيز دل مى‏دهد،بلكه اگر از يارش زيباتر و برازنده‏تر باشد و نتواند از هر دو بهره بردارى كند، از ياردست‏بر مى‏دارد و به دلدار تازه مى‏پيوندد. عاشق و معشوقى كه هر دو، دم از عشق‏مى‏زنند، چرا در مجالس عيش و نوش، هر كدام، يارى ديگر بر مى‏گزينند، بلكه‏يارهايى ديگر، با آن‏ها گل مى‏گويند و گل مى‏شنوند.

عاشق كسى است كه جز چهره زيباى يار، پرى رخ ديگر را نمى‏بيند، او دل‏بلهوس هر جايى ندارد. او جز دوست چيزى نمى‏خواهد. هوسبازى را عشق ناميدن‏دروغ است و خيانت.

ديگر آن كه بيش‏تر ازدواج‏هايى كه از اين عشق اصطلاحى پيدا شده، طولى‏نكشيده كه به سردى گراييده است. روزنامه‏ها كاريكاتور سير اين عشق و ازدواج رادر چند تصوير كشيده‏اند و گاه كار به جايى مى‏رسد كه دو همسر از هم جدا مى‏شوند،بلكه دوستى ميان آنان تبديل به نفرت مى‏شود، و به ويژه در مرد كه بسيار از زن‏بى وفاتر مى‏باشد.

غريزه مرد كه سير شد، عشقش تمام مى‏شود. اگر آمار طلاق امروز تهران را با آمارطلاق نيم قرن پيش مقايسه كنيم، طلاق آن روز، شايد از يك صدم طلاق امروز كم‏تربشود. ازدواج‏هاى بى دوام، ارمغانى است كه از فرنگ به ايران آمده است. آمار طلاق‏در اروپا و امريكا به طرز سرسام آورى بالا مى‏رود با آن كه طلاق تحت اختيار محكمه‏مى‏باشد.

آرى شهوت رانى را عشق نام نهادن نيز از سوغاتى‏هاى فرنگ است، چنان كه‏ناموس پرستى را حسد نام نهادن و بى غيرتى را خوش قلبى گفتن، بايستى ازدروغ‏هاى غربيان شمرده شود.

دروغ‏هاى تعصبى

تعصب، طرف‏دارى كردن از كسى يا چيزى است، از نظر آن كه بستگى به خودشخص دارد. از عقيده‏اى طرف‏دارى كردن، چون خود بدان معتقد است و به كمك‏ظالمى شتافتن، چون خويش است‏يا دوست گرمابه و گلستان است و شهر و ديارخود را بهترين شهر و ديار دانستن، همگى از مصاديق تعصب مى‏باشد.

تعصب گاه بسيار بسيار مخفى است، به طورى كه خود تعصب ورزنده هم‏مى‏پندارد كه روى حق و حقيقت قدم بر مى‏دارد، نه از روى تعصب. فداكارى در راه‏حق، وقتى زيباست كه براى حق باشد، نه براى خلق. تعصب‏هاى دينى قيمتى ندارد،بلكه گاه زيان خواهد داشت.

آخرين هدف در همه تعصب‏ها، من است. اين عقيده من است. اين روش من‏است. اين برادر من است. اين هم شهرى من است. اين هم كيش من است. از همه‏اين‏ها پشتيبانى مى‏كند، چون از آن اوست. آخرين هدف در حقيقت‏خواهى، حق‏است. اين عقيده، حق است. اين روش، حق است. اين برادر، حق مى‏گويد. اين‏دشمن، حق مى‏گويد. اين خويش، حق مى‏گويد. آن بيگانه هم حق مى‏گويد. از همه‏اين‏ها پشتيبانى مى‏كند، چون حق است.

متعصب و خود پسند مى‏گويد: چون من گفته‏ام، پس صحيح است. حقجوى‏مى‏گويد: چون صحيح است، پس من مى‏گويم. آن مى‏گويد: همه چيز در راه من. اين‏مى‏گويد: من در راه حق.

متعصب در راه مورد علاقه خود، از هيچ گونه گفتار و رفتارى دريغ نمى‏كند، حتى‏از دروغ گفتن هم دريغ نمى‏كند.

پاره‏اى از مستشرقان متعصب در كتاب‏هاى خود، دروغ‏ها گفته و به اسلام‏تهمت‏ها زده‏اند تا از مسيحيت دفاع كرده باشند.

پاره‏اى از مورخان برادران اهل سنت ما، در تاريخ دروغ‏هايى آورده‏اند تاوضع دستگاه حاكمه را حفظ كرده و از پيشرفت مذهب اهل‏بيت رسول خداصلى الله عليه وآله‏جلوگيرى كنند.

داستان‏هاى سيف بن عمرو، ابو حيان توحيدى گواه بر اين سخن است.كتاب‏هايى كه اخيرا در مصر چاپ مى‏شود، در آن تحريف مى‏كنند و حقايقى رااز آن اسقاط مى‏كنند و شايد هم اين روش را از بعضى از مطبوعات مسيحى‏آموخته باشند.

دروغ‏هاى ملى

شنيدم پاره‏اى از مورخان يونان قديم، براى عظيم نمايانيدن ملت‏خود، عددسپاهيان خشايار شاه را، هنگام حمله به يونان پنج ميليون تن نوشته‏اند، در صورتى كه‏با وسايل حمل و نقل آن روز و وضع خواربار، حركت دادن ارتش يك ميليون نفرى‏در آن روز محال بوده است. مورخان ترك، براى آن كه شكست ايلدرم بايزيدرا از تيمور، موجه جلوه بدهند، عدد سپاه تيمور را بسيار بيش‏تر از سپاه بايزيد،نوشته و چند برابر آن چه بوده، قلمداد كرده‏اند،در صورتى كه محققان مى‏نويسند:سپاه تيمور، از سپاه ايلدرم كم‏تر بوده و صف سپاه بايزيد، از صف سپاه تيمور درازتر بوده است.

جلال الدين خوارزمشاه با يكى از سلاطين سلجوقى به جنگ پرداخت. دو مورخ‏در دو سپاه بودند و كتاب هر دو در دست است. هر كدام جريان جنگ را به سود اميرخود نوشته‏اند، گويى دو جنگ بوده است.

نسبت‏به افسانه‏هاى ملى، سخنى نمى‏گوييم، ان شاء الله در آينده به طور تفصيل ازافسانه نويسى بحث‏خواهد شد.

دروغ در شهادت

شهادت وقتى است كه چيزى به چشم ديده و يا به گوش شنيده شده باشد و اگر آن‏چيز، ديدنى يا شنيدنى نيست و از صفات معنوى مى‏باشد، بايستى آثار آن، ديده ياشنيده و به طور كلى با يكى از حواس، ادراك شده باشد.

در غير اين صورت، يعنى اگر كسى به چيزى ديدنى شهادت بدهد كه آن را نديده،يا به چيزى شنيدنى شهادت بدهد كه آن را نشنيده و در صورتى كه خود آن چيز ديدنى‏و شنيدنى نيست، آثارش را به حس درك نكرده باشد، اين گونه شهادت، شهادت‏دروغ خواهد بود. از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل شده كه كسى كه شهادت دروغ بدهد، بابت‏پرست مساوى مى‏باشد.

به دروغ خدا را گواه گرفتن

خدا را به دروغ شاهد گرفتن، يكى از زشت‏ترين و قبيح‏ترين دروغ‏هاست. اضافه‏بر اين، بى احترامى نسبت‏به مقام مقدس ربوبى مى‏باشد كه از بى شرمى و بى حيايى‏ريشه مى‏گيرد.

از عيساى مسيح‏عليه السلام نقل است كه حضرتش، اين كار را پيش خداى، اعظم گناهان‏دانسته است. در بعضى روايات نقل شده كه خداى اين دروغ گو را مخاطب قرار داده‏و مى‏فرمايد:

از من ضعيف‏تر نيافتى كه مرا بر اين دروغ، گواه گرفتى؟

دروغ در نقل وقايع

گويند: يكى از دانشمندان فرنگ، ساليان درازى رنج‏برد تا تاريخى براى ما قبل‏تاريخ بنويسد، حتى براى آن كه فكرش آسوده و از شلوغى بر كنار باشد، از شهرخارج شده و در كنارى منزل گزيد و به نوشتن ادامه داد. روزى در همان جا در برابرچشمش واقعه‏اى رخ داد، وقتى كه به شهر آمد، همان واقعه را چندين گونه از مردم‏شنيد. او با خود انديشيد كه اين واقعه‏اى است كه در اين زمان در برابر چشم من‏رخ داده، هر كسى آن را جورى نقل مى‏كند، پس نوشتن تاريخ ما قبل تاريخ چگونه خواهد بود؟! سپس نوشته‏هاى خود را نابود كرد.

داستان يك كلاغ و چهل كلاغ از امثال يا افسانه‏هاى معروف زبان فارسى است.

به طور كلى وقايعى كه در سر گذشت‏ها نقل شده، اگر كسى در تاريخ به دقت‏مطالعه كند، بسيار در ميان آن‏ها دروغ خواهد يافت.

دروغ ننگين

جهاد احد به پايان رسيد. دندان مقدس رسول خداصلى الله عليه وآله با سنگ جفا بشكست.حمزه عموى آن حضرت شهيد شد. پيكر على‏عليه السلام جراحت‏ها و زخم‏هايى برداشت‏كه فتيله در آن‏ها به كار مى‏رفت.

مغيرة بن عاص از دشمنان سر سخت پيغمبر اسلام بود و به دروغ ادعا مى‏كرد كه‏شكننده دندان مقدس رسول با سنگ او بوده و كشنده حمزه، عموى پيغمبر، او بوده‏است. يكى دو سال گذشت و مغيره دگر باره با قواى متحده عرب به جنگ رسول آمد،قريش و عشايرى چند براى نابودى اسلام دست اتحاد داده بودند و به سوى مدينه‏هجوم آوردند. اين جنگ در تاريخ به نام غزوه خندق ناميده شده است.

خدا در اين جهاد، مسلمانان را پيروز گردانيد و كفار شكست‏خوردند و مراجعت‏كردند. در هنگام بازگشتن، مغيره را خواب در ربود، وقتى كه از خواب بيدار شد،ياران رفته بودند. مغيره تنها ماند و خود را در خطر لشكر اسلام ديد. با خود انديشيدكه بهتر آن است، داخل مدينه شود و به خانه برادر زاده‏اش عثمان برود.

از پيراهن نقابى ساخت تا شناخته نگردد و به خانه عثمان رفت. در اين موقع‏ام كلثوم دختر رسول خدا از خديجه همسر بزرگوار آن حضرت در خانه عثمان بود.عثمان با ام كلثوم پس از مرگ خواهرش رقيه، ازدواج كرده بود.

عثمان به حضور مقدس رسول شرفياب شده و پرسيد: شما به عموى من مغيره،امان داده‏ايد؟ پيغمبر تكذيب فرمود و روى خود را به سوى ديگر كرد. عثمان از آن‏سو آمد و پرسش خود را تكرار كرد. دوباره رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله تكذيب فرمود و چهره‏مبارك را بر گردانيد. آن گاه فرمود: تا سه روز به او امان داديم.

مغيره در اين سه روزى كه در پناه پيغمبر بزرگ مى‏زيست، از كرده‏ها و گفته‏هاپشيمان نشد و دست از دشمنى با رسول بر نداشت. سه روز گذشته بود كه او از مدينه‏بيرون رفت و در بيابانى واماند. جبرئيل جايگاه او را به رسول خداصلى الله عليه وآله خبر داد.

زيد بن حارثه و زبير از مدينه خارج شدند و به سراغش رفتند. زيد به خونخواهى‏برادر خوانده‏اش حمزه، او را بكشت.


پى‏نوشتها:

1) بحار الانوار، ج‏60، ص‏217.

2) مطففين (83) آيه 1.