بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲۸ -


يكى از بزرگان دين يهود آن قدر خدا را عبادت كرد تا مانند خلالى نحيف و لاغر شد. خداوند به پيامبر زمانش وحى فرمود كه به او بگو: به عزت و جلال خودم سوگند، اگر آن چنان مرا عبادت كنى تا چون دنبه اى كه در ديگ جوشان آب مى شود، آب شوى ، هرگز از تو نخواهم پذيرفت تا اين كه از درى بر من وارد شوى كه تو را دستور داده ام .

اى عزيز! موسى را با كمال استعداد مرتبه نبوت و درجه رسالت و اولوالعزمى كه داشت در بدايت حال ده سال ملازمت خدمت شعيب مى بايست تا استحقاق شرف مكالمه حق يابد و بعد از آن كه به دولت كليم اللهى و سعادت و كتبنا له فِى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء(729) رسيده بود و پيشوايى و مقتدايى دوازده سبط يافته و جملگى تورات از تلقين حضرت عزت تلقى كرده ديگر باره در دبيرستان تعلم علم لدنى از معلم خضر التماس ابجد متابعت مى بايست كرد كه : هل اتبعك على اءن تعلمن مما علمت رشدا،(730) و آن كه معلم او را اولين تخته الف و باى اءِنَّكَ لن تستطيع معى صبرا(731) نويسد.

سورى كه در او هزار جان قربان است   چه جاى دهل زنان بى سامان است

و شيخ فريد الدين عطار ميگويد كه : ((قومى از اولياء الله مى باشند كه ايشان را مشايخ طريقت و كبراى حقيقت ((اويسيان)) مى گويند، و ايشان را در ظاهر به پيرى احتّى اج نبود زيرا كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را در حجر عنايت خويش پرورش مى دهد بيواسطه غيرى ، چنان كه اويس را داد، و اين به غايت رتبه عالى است ، تا كه را اين جا رسانند و اين دولت به كه رو نمايد، ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء.(732)

و همچنين بعضى اولياى روى زمين كه متابعان آن حضرتند بعضى طالبان را به حسب روحانيت تربيت مى كنند بى آن كه او را در ظاهر پيرى باشد.

و اين جماعت را نيز داخل ((اويسيان)) نامند. و شيخ ابوالحسن خرقانى از باطن بايزيد استفاضه مى نمود چنان كه حكايت او بيايد. و خواجه حافظ شيرازى نيز نسبت به پيرى ظاهرا نداشته است ، و خواجه نظامى گنجوى نيز از اين قبيل است چنان چه خود اشاره نموده است :

چو از ران خود خورده بايد كباب   چه گردم به دريوزه چون آفتاب
اگر به ز خود گلبنى ديدمى   گل سرخ يا زرد ازو چيدمى

و شيخ نظامى سرحلقه اويسيان از متقدمين است ، و از متاخرين خواجه حافظ و شيخ بديع الدين الملقب به شاهمدار)).(733)

اى عزيز! كارخانه الهى است ، عجايب و غرايب بسيار است ، اما مرد آن است كه سير و سلوك خود را به سرحد واحديت رساند، اما بى ارادت به شيخى بسيار كم اتفاق مى افتد چنان چه در اشعار مولوى اشاره به آن رفته است .

پس اى عزيز! هرگاه اين تخم سعادت و هدايت در دلت پديد آيد، در پرورش آن به نيابت و خلافت شيخى كه نايب امام است محتاج باشى كه آراسته به شريعت ظاهره و طريقت باطنه شده باشد. و قطع نظر از آن چه كه ذكر شد از آيات و روايات و كلمات اخيار، آفات راه و شبهات بسيار است و عقبات و كؤ ود(734) بى شمار. بسيارى از مردم مانند فلاسفه و دهريه و معطله و براهمه و مباحيه تنها به راه رفتند و در مزلات افتادند و دين را به باد دادند، و ساير اهل بدع و اهواء چون صاحب راه را نشناختند هر يك در شبهه افتاده از راه دور بيفتادند و هلاك شدند.

تو چون مورى و اين راهى است همچون موى بت رويان   مرو زينهار بر تقليد و بر تخمين و بر عميد
به صاحب دولتى پيوند اگر تو زندگى خواهى   كه از يك چاكر عيسى چنين معروف شد يلدا

و با وجود يافتن و به دست آوردن همچنين مرشدى ، طلب هدايت و ارشاد از جناب بارى تعالى به تضرع و ابتهال بايد نمود.

به خدا ار كسى تواند بود   بى خداى از خداى ، برخوردار

هداية : [رد يك شبهه]

و اگر كسى با وجود آن چه مذكور شد نفسش غرور نمايد كه دليل اين راه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و لطف حق (735) بس است و قرآن و علم شريعت بيان راه خداست ، و به شيخ و مربى چه حاجت است ؟ جوابش آن است كه : شك نيست در اين كه دليل و قافله سالار اين راه جمال آفتاب صفت محمد مصطفِى صلى الله عليه و آله و سلم است و ائمه هداى عليهم السلام است كه : و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا،(736) و لطف حق و قرآن و علم شريعت بيان راه است ، و لكن مثال آن همچنان است كه اطباى حذاق آمدند و الهام حق ايشان را مدد كرد تا به عمرهاى دراز رنجها بردند و سعى ها نمودند و انواع مرض ‍ بشناختند و به خواص ادويه اطلاع يافتند و معاجين و ادويه و اشربه بساختند و داروخانه ها از آن پر كردند و در كتب طبى شرح صلاح و فساد هر يك بدادند و تصانيف بسيار در طب علمى و عملى بنهادند، بعد از آن بعضى شاگردان خلف از ايشان علوم آموختند و بر قانون ادويه اطلاع يافتند و در خدمت آن اطبا ممارست و معالجت كردند و بر قانون استادان به طبيبى مشغول شدند و جمعى ديگر را كه استعداد تحصيل آن علوم داشتند تربيت كردند و در اين كار به كمال رسانيدند و همچنين قرنا بعد قرن از هر طايفه شاگردان به عمل مى آمد تا بدين وقت ، اگر كسى را در اين زمان بيمارى باشد چه كند؟ به كتب رجوع كند، به نظر عقل خويش تصرف كند و به اطبا التفات نكند و بدون معرفت و تجربه در طب خود را به نظر خود معالجه كند؟ يا به خدمت اطبا رجوع نمايد و اصحاب تجارب آن علم را خدمت نمايد و تسليم تصرف ايشان شود و هر معجون و شربت كه ايشان مى دهند اگر تلخ است و اگر شيرين نوش كند، و به هواى خود در خود تصرف نكند كه جان شيرين بر باد دهد؟

همچنين در قرآن مجيد جمله علوم طب دينى كه به معالجه فِى قلوبهم مرض (737) تعلق دارد حاصل است كه : و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا،(738) و داروخانه اى است كه جمله معاجبين و اشربه و ادويه در وى جمع است كه : و لا رطب و لا يابس الا فِى كتاب مبين ،(739) و: فيه تبيان كل شى ء،(740) و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم طبيب حاذق در دين بود كه هر بيمارى را معالجه به صواب مى نمود كه : اءِنَّكَ لتهدى الى صراط مستقيم ،(741) و صحابه شاگردان خلف ، كه علم طب از آن حضرت حاصل كردند و تجربه و ممارست عملى يافته اند قرنا بعد قرن ؛ تابعين از صحابه تجارب حاصل كرده اند الى يومنا هَذَا، و هر يك را خداوند تبارك و تعالى نظرها مى بخشيد تا هر آفت مزاج را آن قوم مى شناختند و در انواع علوم و طب دينى كه شريعت است علمى و عملى بساختند، و لكن در اين وقت صاحب واقعه ، معالجه خود از كتب ايشان به نظر عقل نتواند كرد، اگر چه در اين علم به كمال باشد. پس طبيب حاذق تجربه پيشه بايد كه معرفت به امزجه مختلفه داشته باشد و بر قانون علمى و عملى اطلاع تمام يافته باشد و امراض و علل بشناسد تا هر بيمارى را معالجه تواند كرد خصوصا سالك اين راه پرخطر، چه عيسى عليه السلام مى فرمايد: لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين .(742) و سير مبتدى از روش موران ضعيف كمتر باشد.

هر مرد كجا قطع كند اين راه را   كاين راه به پاى هر كسى يافته نيست

پس شيخ مرغ صفت و مريد بى پر و بال چون خود را موروار بر شهپر ولايت او بند مسافت هاى بعيده كه به عمرهاى بخودى خود قطع نتوانستى كرد بر گوشه بال همت شيخ به اندك روزگار قطع كند. سيد اشرف در ((مكاتيب)) آورده كه : ((سالك اگر هزار سال سير به قوت قدم خويش كند يك قدم باشد كه به رهبرى پير راه ديده طى كند، بلكه واجب است كه به دستگيرى دستگير يار سنجيده پى نهد)).(743)

فصل [33]: [در آداب شيخ و مريد]

اى عزيز! چون مريد صادق ارادت در وى پديد آيد، بداند كه ارادت دولتى بزرگ است و تخم جمله ارادات از پرتو انوار حق است چنان كه شيخ ابوالحسن خرقانى مى گويد: ((او را خواست ما را خواست)).

آورده اند كه : يكى از خلفا را جاريه جميله اى بود و علاقه بسيارى به وى داشت . شب بيدار شد جاريه را در فراش نديد، مضطرب بيرون دويد، ديد كه جاريه در فضاى خانه سر را برهنه نموده و در سجده است و با خدا در مناجات مى گويد: اى خداى بى شبه و مثال ، تو را قسم مى دهم به محبتى كه به من دارى همچنين همچنين بكن . خليفه پيش رفت و گفت : همچنين مگو، بلكه بگو تو را قسم مى دهم به محبتى كه من به تو دارم . جاريه گفت : نه همچنين است بلكه از من صحيح است ، من و تو هر دو در فراش ‍ خواب بوديم ، اگر نه محبت او نسبت به من بود چرا تو در خواب ماندى و مرا از فراش به اين جا آورده و به مناجات با خود واداشته ؟)).

اى عزيز! مردى صفت ذاى حق تعالى است تا حق تعالى بدين صفت بر روح بنده تجلى نكند عكس نور ارادت بر دل بنده پديد نيايد. و چون اين تخم سعادت در زمين دل به مواهب الهى افتاد بايد كه آن مهمان غيبى را عزيز دارد و ضايع نكند.

در عشق اگر جان بدهى جان اين است   گر بگذرى از سر، سر و سامان اين است
گر در ره او دل تو دردى گيرد   آن درد نگه دار كه درمان اين است

اى عزيز! ابتداى اين نور چون شرر آتشى باشد، اگر آن را به كبريتى بر نگيرد و به هيزمهاى خشك مدد نكند ديگر باره روى در كمون گذارد.

و عن اهلبيت العصمة عليهم السلام : جدوا و اجتهدوا، و اءنْ لم تعملوا فلا تعصوا، فان من بنى و لا يهدم ارتفع بناؤ ه و اءنْ كان يسيرا، و اءنّ من بنى و يهدم يوشك اءن يرتفع له بناه .(744)

و از هل بيت معصومين عليهم السلام روايت است كه : بكوشيد و سخت جديت نماييد، و اگر عمل نمى كنيد نافرمانى هم نكنيد، چه هر كه ساخت و ويران نكرد بنايش بالا مى رود هر چند اندك باشد، و هر كه ساخت و ويران كرد اميدى نيست كه بنايش بالا رود.

و از اين حديث شريف معلوم مى شود كه اين كس بايد كه دو ركن تقوى كه شطر اكتساب و شطر اجتناب است به عمل آورد تا به درجه اول تقوى كه تقواى عوام است برسد. و اگر [به] اتيان به هر دو شطر نتواند عمده شطرين را كه اجتناب از مناهى است از دست ندهد.

و مدد آن نور نار صفت آن است كه خود را به كبريت تصرف شيخ كاملى در آورد تا آن شرر قوت گيرد. و چون مريد صادق جمال شيخ در آينه دل مشاهده كرد در حال بر جمال ولايت شيخ عاشق نشود از تصرف اراده و اختيار خويش بيرون نتواند آمد و در تصرف اراده شيخ نتواند رفت . يعنى مريد وقتى مريد است ((نهج البلاغه)) مريد مراد شيخ بود نه مريد مراد خويش . و چون توفيق تسليم تصرف ولايت شيخ ‌اش كرامت فرمودند بايد كه شيخ همت عالى خويش را بر وى گمارد و مراقب حال او گردد.

اگر چه جمله در اندوه و درديم   يقين دانيم كآخر شاد گرديم
چو خارى هست ريحان نيز باشد   چو دردى هست درمان نيز باشد

و فِى ((روضة الكافى)) عن ابى عبدالله عليه السلام قَالَ: كان المسيح عليه السلام يَقوُل : اءنّ تارك شفاء المجروح من جرحه شريح لجارحه ... و التارك لشفائه لم يشاء صلاحه [فاءِذَا لم يشاء صلاحه] فقد شاء فساده اضطرارا، فكذلك لا تحدثوا بالحكمة غير اهلها فتجهلوا، و لا تمنعوها اهلها فتاثموا، وليكن احدهما بمنزلة الطببيب المداوى ، اءنْ راءى موضعا لدوائه و الا امسك .(745)

و در ((روضه كافى)) از امام صادق عليه السلام روايت است كه : مسيح عليه السلام مى فرمود: كسى كه در صدد مرهم نهادن بر زخم مجروحى نيست با زخم زننده او شريك است . و كسى كه دست از درمان مجروحى بكشد صلاح او را نخواسته ، و [چون صلاح او را نخواسته] ناگزير تباهى او را خواستار بوده است . همچنين حكمت را به نااهلش نگوييد كه به جهل منسوب مى شويد، و از اهلش باز نداريد كه گناهكار مى گردد. بايد كه هر كدام شما چون طبيب حاذقى باشد، اگر جايى براى داروى خود ديد، بنهد وگرنه دست بدارد.

و مريد نيز بايد كه قضيه عليه السلام عليكم بالسمع و الطاعة (746) را بداند و به هيچ وجه از تصرف شيخ بيرون نرود كه در خطر افتد.

و فِى ((مصباح الشريعه)) عن الصادق عليه السلام : و لا طريق للاكياس من المؤ منين اسلم من الاقتداء لانه المنهج الاوضح و المقصد الاصح . قَالَ الله تعالى لاعز خلقه : ((اولئك اَلَّذِى نَ هدى الله فبهديهم اقتده))،(747) و قَالَ الله عز و جل : ((ثم اوحينا اليك اءن اتبع ملة ابراهيم حنيفا)).(748) فلو كان لدين الله تعالى مسلك اقوم من الاقتداء لندب انبياءه و و اولياءه اليه .

قَالَ النبى صلى الله عليه و آله و سلم : فِى القلب نور لا يضى ء الا فِى اتباع الحق و قصد السبيل و هو من نور الانبياء عليهم السلام مودع فِى قلوب المؤ منين)).(749) هَذَا آخر الحديث عن الصادق عليه السلام .

و در كتاب ((مصباح الشريعه)) از امام صادق عليه السلام رايت است كه :

براى زيركان مؤ من راهى سالم تر از اقتداء نيست ، كه آن راه روشن تر و مقصد درست تر است . خداى متعال به عزيزترين خلق خود فرموده : ((اينانند آن هايى كه خداوند هدايت فرموده ، پس از هدايت ايشان پيروى كن))، و فرموده : ((سپس به تو وحى كرديم كه از آيين ابراهيم كه معتدل و حق گراست پيروى كن)).

پس اگر دين خداى متعال را مسلكى استوارتر از اقتدا مى بود همانا پيامبران و اولياى خود را بدان فرا مى خواند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : در قلب نورى است كه جز هنگام پيروى از حق و پيمودن راه مياءِنَّهُ و راست نمى تابد، و آن از نور پيامبران عليهم السلام است كه در دلهاى مؤ منان به وديعت نهاده شده است .

و فِى ((مجالس ابن الشيخ)) عن عمر بن يزيد قَالَ: قَالَ ابوعبدالله عليه السلام : يابن يزيد، انت و الله منا اهل البيت . قُلْتُ: جعلت فداك من آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قَالَ عليه السلام : اى والله من انفسهم . قُلْتُ: من انفسهم جعلت فداك ؟ قَالَ: اى والله من انفسهم ، يا عمر، اما تقراء كتاب الله عز و جل : ((اءن اولى النَّاس بابراهيم للذين اتبعوه و هَذَا النبى و اَلَّذِى نَ آمنوا و الله ولى المؤ منين ))،(750) اما تقراء كتاب الله عز اسمه : ((فمن تبعنى فاءِنَّهُ منى و من عصانى فاءِنَّكَ غفور رحيم)). (751)

در كتاب ((مجالس ابن شيخ)) از عمر بن يزيد روايت است كه : امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى پسر يزيد، به خدا سوگند تو از ما خاندان هستى . گفتم : فدايت شوم ، از آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؟ فرمود: آرى به خدا سوگند از خود ايشانى . گفتم : فدايت شوم از خود ايشان ؟ فرمود: آرى به خدا سوگند، از خود ايشان . اى عمر، مگر كتاب خداى بزرگ را نمى خوانى كه ((سزاوارترين و نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه از او پيروى كرده اند و اين پيامبر و آنان كه ايمان آورده اند، و خداوند ولى و سرپرست همه مؤ منان است))، مگر كتاب خداى بزرگ را نمى خوانى كه (از قول ابراهيم عليه السلام فرموده): ((پس هر كه از من پيروى كند همانا از من است ، و هر كه مرا نافرمانى كند همانا تو (اى خداوند) بسيار آمرزنده و مهربانى)).

و فِى ((نهج البلاغه)): اءنّ اولى النَّاس بالانبياء اعملهم بما جاؤ وا به . ثم تلا عليه السلام : اءنّ اولى النَّاس بابراهيم - الآية - ثم قَالَ عليه السلام : اءنّ ولى محمد صلى الله عليه و آله و سلم من اطاع الله و اءنْ بعدت لحمته ، و اءنّ عدو محمد صلى الله عليه و آله و سلم من عصى الله و اءنْ قربت قرابته .(752)

و در ((نهج البلاغه)) آمده است كه : سزاوارترين و نزديكترى مردم به پيامبران آنانند كه به آن چه آنان آورده اند بيش از ديگران عمل مى كنند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم آنانند كه ...)) سپس فرمود: همانا دوست محمد صلى الله عليه و آله و سلم كسى است كه خدا را اطاعت كند هر چند خويشاوندى و نسبتش دور باشد، و همانا دشمن محمد صلى الله عليه و آله و سلم كسى است كه نافرمانى خدا كند اگر چه خويشاونديش نزديك باشد.

اقول : و من هنا صح ما نقله الشيخ البهايى - فِى ((شرح الاربعين)) عن بعض اهل الاكُمَْل و هو المحقق الدوانى فِى حاشية القديم فِى معرض تحقق الال كلاما حاصله : اءنّ آل النبى صلى الله عليه و آله و سلم مساءله كل من يؤ ول اليه - اليه اءن قَالَ - هَذَا ملخص كلامه ، و هو مما يكتب بالتبر على الاحداق لا بالحبر على الاوراق .(753)

من گويم : و از همين جا درست مى نمايد كلامى كه شيخ بهايى (ره) در كتاب ((اربعين)) (شرح چهل حديث) از يكى از اهل كمال يعنى محقق دوانى در حاشيه قديم خود (شرح هياكل) در تحقيق معنى ((آل)) نقل فرموده كه حاصلش اين است : ((آل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه كسانى هستند كه به او باز ميگردند...)) سپس فرموده : اين خلاصه سخن اوست ، و از جمله چيزهايى است كه زيبنده است با طلا بر احداق نوشته شود نه با مركب بر صفحه اوراق .

فصل [34]: [شرايط شيخ و مرشد]

اى عزيز! چون اين مراتب دانسته شد بدان كه مقامات شيخى و شرائط آن به حد و حصر در نيايد، اما بايد كه چند صفت در او موجود بود كه اگر يك صفت از اين صفت ها ناقص باشد به قدر آن خلل و نقصان در مقام شيخى باشد. و المراد من المقام ما ثبت و اقام ، و الحال ما كان عارضا سريع الزوال .(754)

اول - بايد كه مجذوب سالك باشد، زيرا كه اهل معرفت سه چيز را به غايت اعتبار مى كنند: اول - جذبه ، دوم - سلوك ، سيم - عروج .

جذبه عبارت از كشش است ، و سلوك عبارت از كوشش است ، و عروج عبارت از بخشش است . جذبه فعل حق تعالى است كه بنده را روى به خود مى كشد. بنده روى به دنيا آورده دل به دوستى مال و جاه بسته ، عنايت حق تعالى در مى رسد و روى دل بنده را بر مى گرداند تا بنده روى به خدا مى آورد. و فى الحديث : جذبة من جذبات الحق توازى عمل الثقلين .(755)

آن چه از طرف حق است نامش جذبه است ، و آن چه از طرف بنده است نامش ميل و اراده و محبت و عشق است . توجه بنده هر چه زياده مى شود نامش ديگر مى گردد تا به جايى برسد كه سالك به يك بار ترك همه چيز كند و روى به خدا آورد. آن گاه به مرتبه عشق رسيده است .

و چون اين مقدمات معلوم شد بدان كه : چون يكى را جذبه حق در رسد و آن كس در دوستى خدا به مرتبه عشق در رسد بيشتر آن باشد كه از آن مرتبه باز نيايد و در همان مرتبه عشق زندگانى كند و در همان مرتبه از اين عالم برود، و اين چنين كسى را ((مجذوب)) مى گويند. بعضى باشند كه باز آيند و از خود با خبر باشند، اگر سلوك كنند و سلوك را تمام كنند و جذبه حق به ايشان نرسد اين كس را ((سالك)) گويند.

و شيخ سهروردى در ((عوارف المعارف)) گفته است كه : از اين چهار قسم يك قسم شيخى و پيشوايى را مى شايد و آن مجذوب سالك است .(756)

اى عزيز! چون اين كس از نقصان خبر خبردار شد و در باطن شوقى به كمال كه باعث او باشد بر طلب كمال پديد آيد پس ‍ محتاج شود به حركتى در طلب كمال . و اهل طريقت اين حركت را ((سلوك)) خوانند و كسى كه به اين حركت رغبت كند و لوازم وصول به مطلوب را مرعى دارد ((سالك)) گويند.

پس اى عزيز! از براى تاءكيد و تذكير باز اين ضعيف مى گويد كه : چون دغدغه طلبى در اين كس پيدا شود فرصت را غنيمت داند آن مهمان غيبى را عزيز دانسته ، تربيتش نمايد به مفارقت صورت كثرت و به تدريج . و صورت تدريج بيايد مفصلا اءن شاء الله تب و مجملا آن كه : از مردم منفرد و منقطع شود تا آن كه مناسبتى ميان او و پروردگار وجود يابد، و بعد از اين استعانت يابد به مرشدى راه پيموده شريعت آگاهى كه براى او تعيين نمايد ذكرى كه مناسب او باشد.

دوم : اعتقاد خوبست . بايد كه شيخ به اعتقاد اهل بيت و ائمه اثناعشر عليهم السلام باشد و الا مبدع باشد و مبدع منجى نباشد بلكه هالك و در ضلالت باشد، ((كور را كى رهنما كورى بود))؟ طبيب يداوى و الطبيب عليل .(757)

دليل بر اين كه ناجى ، فرقه محقه شيعه است به جهت حديث متواتر لفظى و معنوى [اى است] كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

و لياتى على امتى ما اتى على بنى اسرائيل ، افترقت امة اليهود على احدى و سبعين فرقة ، و افترقت امة الناصرى على ثنتين و سبعين فرقة ، و ستفترق امتى على ثلاث و سبعين فرقة ، كلهم فِى اَلْنَّار الا فرقة واحدة .(758)

همانا بر سر امت من خواهد آمد آن چه بر سر بنى اسرائيل آمد امت يهود هفتاد و يك فرقه شدند، و امت نصارى هفتاد و دو فرقه و به زودى امت من هفتاد و سه فرقه شوند كه همگى در آتشند جز يك فرقه .

و قد ورد فِى الخبر المتفق عليه فِى تعيين الناجية : و هى اَلَّتِى اتبعت وصيى عليا عليه السلام كما قَالَ فِى الناجية من قوم موسى عليه السلام : اَلَّذِى نَ اتبعوا وصيه يوشع ، و من قوم موسى عليه السلام : اَلَّذِى نَ اتبعوا وصيه شمعون .

و در خبرى كه مورد اتفاق همه است در تعيين فرقه ناجيه وارد شده است كه :

آن فرقه اى است كه از وصى من على عليه السلام پيروى كند، چنان كه درباره فرقه ناجيه از قوم موسى عليه السلام وارد است كه آنان پيروان وصى او يوشع اند، و از قوم عيسى عليه السلام پيروان وصى او شمعون .

و فِى الاخر المتفق عليه : مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها(759) نجا، و من تخلف عنها هلك .(760)

و در حديث ديگرى كه نيز مورد اتفاق همه است آمده : مثل خاندان من مثل كشتى نوح است ، هر كه در آن سوار شد نجات يافت ، و هر كه از آن باز ماند هلاك شد.

و فِى ((مجالس ابن الشيخ)) قَالَ على عليه السلام لراس ‍ اليهود: على كم افترقتم ؟ قَالَ: على كذا و كذا فرقة . قَالَ على عليه السلام : كذبت . ثم اقبل على النَّاس فقَالَ: و الله لو ثنيت الى لوسادة لقضيت بين اهل التوراة بتوراتهم و بين اهل الانجيل بانجيلهمب و بين اهل القرآن بقرآنهم .

افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة ، سبعون منها فِى اَلْنَّار و واحدة منها ناجيد و هى اَلَّتِى اتبعت يوشع وصى موسى عليه السلام .

وافترقت امة النصارى على ثنتين و سبعين فرقة ، احدى و سبعون منها فِى اَلْنَّار و واحدد منها ناجية و هى اَلَّتِى اتبعت شمعون وصى عيسى عليه السلام . و تفترق هذه الامة على ثلاث و سبعين فرقة ، اثنان و سبعون فِى اَلْنَّار و واحدة فِى اَلْجَنَّة و هى اَلَّتِى اتبعت وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم - و ضرب بيده على صدره - ثم قَالَ: ثلاث عشر فرقة من الثلاث و السبعين فرقة كلها تنتحل مودتى و حبى ، و واحدة منها ناجية و هو النمط الاوسط، و اثنتا عشر فِى اَلْنَّار.(761)

و در ((مجالس ابن شيخ)) روايت است كه : على عليه السلام به رئيس يهود فرمود: شما چند فرقه شديد؟ گفت : چندين و چند فرقه . فرمود: دروغ گفتى . سپس به مردم روى كرده فرمود: به خدا سوگند اگربالشى برايم دوخته كنند همانا (بر آن نشينم و) ميان اهل تورات با توراتشان و ميان اهل انجيل با انجيلشان و ميان اهل قرآن با قرآنشان به داورى پردازم . امت يهود هفتاد و يك فرقه شدند، هفتاد فرقه در آتش و يك فرقه اهل نجات ، و آنان گروهى بودند كه از يوشع وصى موسى عليه السلام پيروى كردند. امت نصارى هفتاد و دو فرقه شدند، هفتاد و يك فرقه در آتش و يك فرقه اهل نجات ، و آنان گروهى بودند كه از شمعون وصى عيسى عليه السلام پيروى كردند.

اين امت نيز هفتاد و سه فرقه مى شوند، هفتاد و دو فرقه در آتش و يك فرقه اهل نجات ، و آنان گروهى هستند كه از وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كنند - و دست بر سينه خود نهاده و به خود اشارت نمود - سپس فرمود: از اين هفتاد و سه فرقه ، سيزده فرقه مدعى دوستى و محبت منند، در حالى كه تنها يك فرقه از آنان اهل نجات است ، و آن معتدلان و ميانه روانند،(762) و دوازده فرقه ديگر در آتشند.