بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۹ -


از آن كس كه تو را به باد تهمت و ناسزا مى گيرد رو گردان و با گفتن يك سلام (يا با سلامتى و ملايمت) از كنارش بگذر، كه تنها كسى سالم ماند كه دهان خود را لجام كند. اگر به درد سكوت بميرى به از آن است كه پاسخ دهى ، چه بسا سخنى كه اجل افراد بسيارى را سر آورد.

و فِى النبوى صلى الله عليه و آله و سلم : لا يستكمل احدكم حفيفة الايمان حتّى يخزن لسانه .(229)

و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه : هيچ يك از شما به كمال حقيقت ايمان نرسد تا اين كه زبان خود را حبس ‍ كند.

و سئل محمد بن واسع : هل عرفت ربك ؟ فسكت ساعة ثم قَالَ: من عرف الله قَلّ كلامه و دام تحيره .

از محمد بن واسع پرسيدند: آيا پروردگارت را را شناخته اى ؟ زمانى سكوت كرد، سپس گفت : هر كس خدا را شناخت سخنش ‍ اندك و حيرتش (در عظمت حق) دائم گشت .

و قيل ((العارفون على الحقيقة صم و بكم)). معناه : اءنّ من عرف الله حق معرفته قلّ كلامه و سماعه و نظره فِى غير ذات الله سبحانه ، و فنى عن رؤ ية الاعمال ، و صار متحيرا مع الاتصال و مستقرا اليه فِى جميع الاحوال ، و منقطعا عن الحال الى ولىّ الحال ، قائما بالامور بحقايقها لا بالحسبان فانها راءس الخسران و به زلت عن منازل الصديقين اقدامهم .

و گفته شده : ((عارفان در حقيقت كر و لالند)). معناى اين سخن اين است كه : هر كس خدا را چنان كه بايسته است شناخت ، گفتن و شنيدن و ديدنش در غير مورد خداى سبحان اندك شود، و از ديدن اعمال فانى گردد، و با اتصال به حضرت او حيران و واله شود، و در تمام حالات در مقام حضور استقرار يابد، و از حال بريده به صاحب حال پيوندد، و حقيقتا به انجام امور پردازد نه با پندار كه آن سر زيانكارى است و قدم هاى چنين كسانى (كه با پندار سر و كار دارند) از منازل صديقان لغزيده و به دور افتاده اند.

قَالَ بعض اهل المعرفة : ((من عرف الله حق معرفته كَلّ لسانِهِ و دهش عقله)). و اى دهشة اشد من دهشة العارف ؟ اءنْ تكلم بحاله هلك و اءنْ سكت احترق .

يكى از اهل معرفت گفته : ((هر كس كه خدا را آن چنان كه بايسته است شناخت ، زبانش گنگ و عقلش مدهوش گردد)). و كدام دهشتى از دهشت عارف بيشتر است ؟ اگر از حال خود گويد هلاك شود، و اگر سكوت كند جانش آتش گيرد!

و فِى (( نهج البلاغه)): اللسان سبع اءن خلى عنه عقر.(230) اءِذَا تم العقل نقص الكلام .(231) و من علم اءن كلامه من عمله قلّ كلامه الا فيما يعنيه .(232)

در ((نهج البلاغه)) آمده : ((زبان درنده اى است كه اگر آزاد گذارده شود مى درد)). و فرموده : ((چون عقل كامل شود سخن كاهش ‍ يابد)). و فرموده : ((و هر كس بداند سخن او از اعمالش محسوب است سخنش جز در موارد لازم كاهش يابد.))

قَالَ بعض الحكماء: لساءِنَّكَ سبع ، فان خليته و لم تحفظه اكلك .

يكى از حكماء گفته : زبانت درنده اى است كه اگر آزادش نهى و حفظش نكنى تو را مى خورد.

و فِى ((مجالس الصدوق)) (ره) عن الصادق عن آبائه عليهم السلام ، عن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : من عرف الله و عظّمته منع فاه من الكلام ، و بطنه من الطعام ، و عنى نفسه بالصيام و القيام . قَالَوا: بآبائنا و امهاتنا انت يابن رسول الله ! هؤ لاء اولياء الله ؟ قَالَ: اءنّ اولياء الله سكتوا فكان سكوتهم فكرا، و تكلموا فكان كلامهم ذكرا، و نظروا فكان نظرهم عبرة ، و نطقوا فكان نطقهم حكمة ، و مشوا فكان مشيهم بين النَّاس بركة ؛ لولا الآجال اَلَّتِى قد كتبت عليهم لم تستقر ارواحهم فِى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب .(233)

و در ((مجالس صدوق)) از امام صادق ، از پدرانش عليهم السلام ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : هر كس خدا را شناخت و او را بزرگ داشت ، دهانش را از سخن ، و شكمش را از طعام باز دارد، و خود را با روزه و نماز به زحمت و رياضت اندازد.

گفتند: پدر و مادرمان فدايت اى رسول خدا! اينان اولياى خدايند؟

فرمود: اولياى خدا سكوت كنند و سكوتشان تفكر است ، و سخن گويند و سخنشان ذكر است ، و نظر كنند و نظرشان عبرت است ، و به نطق آيند و نطقشان حكمت است ، و راه روند و راه رفتنشان ميان مردم بركت است . اگر اجلهايى كه خداوند بر ايشان معين فرموده نبود، از بيم عذاب و شوق به ثواب ، روحشان در كالبدهاشان آرام نمى گرفت .

و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اربع لا يصيبهن الا المؤ من : الصمت و هو اول العبادة ، و التواضع لله سبحانه ، و ذكر الله تعالى على كل حال ، و قلة الشى ء - يعنى المال -.(234)

و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : چهار چيز است كه جز مؤ من بدان ها دست نيابد: سكوت ، كه آن آغاز عبادت است ، و تواضع در برابر خداى سبحانه ، و ذكر خدا در هر حال ، و كمى مال .

و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : سكوت اللسان سلامة الانسان .(235)

و فرمود: سكوت زبان ، سلامت انسان است .

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : بلاء الانسان من الانسان .(236)

و فرمود: بلاى انسان از زبان است .

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : سلامة الانسان من حفظ اللسان .(237)

و فرمود: سلامت انسان از نگهدارى زبان است .

قَالَ بعض الحكماء: احفظ لساءِنَّكَ عن خبيث الكلام و فِى غيره لا تسكت اءن استطعت . فاما السكينة و الصمت فهو هيئة حسنة رفيعة عند الله عز و جل لاهلها و هم امناء اسراره فِى ارضه .(238)

يكى از حكماء گفته : زبان خود را از كلام زشت نگه دار، و اگر مى توانى در غير سخن زشت سكوت مكن . و اما وقار و سكوت براى اهل خود هيئت زيبا و بلندى مرتبه نزد خداى عز و جل است ، و آنان امينان اسرار خداوند در زمين اويند.

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : طوبى لمن انفق فضلات ماله ، و امسك فضلات لسانه .(239)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خوشا حال كسى كه زياديهاى مالش را انفاق كند، و زيادى هاى زبانش را نگه دارد.

و فِى كتاب ((الشهاب)) عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : املاء الخير خير من السكوت ، و السكوت خير من املاء الشر.(240)

و در كتاب ((شهاب)) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : سخن گفتن خير بهتر از سكوت است ، و سكوت بهتر از سخن گفتن شر است .

و فيه عنه صلى الله عليه و آله و سلم : اءنّ الله عند لسان كل قائل .(241)

و فرمود: خداوند نزد زبان هر گوينده اى حاضر است .

و قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام : المرء مخبوء تحت لسانه . فزِن كلامك و اعرضه على العقل و المعرفة ، فان كان لله و فِى الله فتكلم به ، و اءنْ كان غير ذلك فالسكوت خير منه .(242)

و امير مؤ منان عليه السلام فرمود: شخصيت مرد زير زبانش پنهان است ، پس سخن خود را بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه دار، پس اگر براى خدا و در راه خداست ، بگو، و اگر جز اين است پس سكوت بهتر از آن است .

و فِى ((الكافى)) عن ابى الحسن عليه السلام : من علامات الفقه : الحلم و العلم و الصمت ، اءنّ الصمت باب من ابواب الحكمة ، اءنّ الصمت يكسب المحبة ، اءِنَّهُ دليل على كل خير.(243)

و در ((كافى)) از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: از نشانه هاى دانايى : بردبارى و دانش و سكوت است ، سكوت درى از درهاى بهشت است ، سكوت محبت مى آورد، راستى كه سكوت راهنماى هر خيرى است .

و فِى آخر: انما شيعتنا الخُرس .(244)

و در حديث ديگرى است كه شيعيان ما بى زبانند.

و فِى آخر عن ابى عبدالله عليه السلام : لا يزال العبد [المومن] يكتب محسنا مادام ساكتا، فاءِذَا تكلم كتب محسنا او مسيئا.(245)

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام است كه : پيوسته بنده نيكوكار نوشته شود تا زمانى كه ساكت باشد و چون سخن گويد نيكوكار يا بدكار نوشته شود.

و فِى ((التحصين)) عن عكرمة ، عن عبدالله بن عمر قَالَ: بينا نحن حول رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : اذ ذكرت عنده الفتنة ، قَالَ: فقَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اءِذَا رايت النَّاس ‍ مرجت عهودهم ، و خفرت اماناتهم ، و كانوا هكذا - و شبّك اصابعه - قَالَ: فقمت اليه فقُلْتُ: الله اكبر! كيف افعل عند ذلك جعلنى الله فداك ؟ قَالَ: الزم بيتك ، و امسك عليك لساءِنَّكَ، و خذ ما تعرف ، و ذر ما تنكر، و عليك بامر خاصة نفسك ، و ذر عنك امر العامة .(246)

و در ((تحصين)) از عكرمه ، از عبدالله بن عمر روايت كرده است كه گفت : ما اطراف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه سخن از فتنه در ميان آمد، آن حضرت فرمود: فتنه زمانى است كه ببينى پيمان هاى مردم شكسته شود و در امانتهاشان خيانت شود - و انگشتان خود را درهم نموده ، فرمود - و همه اينگونه شوند.

من برخاستم و گفتم : الله اكبر، فدايت شوم من در آن وقت چه كنم ؟

فرمود: در خانه بنشين و زبان خود در كش و آن چه [از دين] مى شناسى عمل كن و آن چه را نمى شناسى رها ساز، و به شخص ‍ خود پرداز و كار عموم را رها كن .

و عن ابن عباس : لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله فان الكلام بغير ذكر الله تعالى قوة للقلب ، و اءنّ ابعد الخلق من الله تعالى القلب القاسى .(247)

و ابن عباس گفته : به غير ذكر خدا سخن زياد مكنيد، كه سخن در غير ياد خدا موجب سنگدلى است ؛ و دورترين آفريدگان از خداى متعال دل سخت است .

و لما اهبط الله تعالى آدم عليه السلام فاوحى اليه : يا آدم اقلّ كلامك ترجع الى جوارى .(248)

و چون خداوند متعال آدم عليه السلام را از بهشت فرو فرستاد به او وحى فرمود كه : اى آدم ! از سخنت بكاه تا به جوار من باز گردى .

قيل لعيسى عليه السلام : دُلّنا على عمل ندخل به اَلْجَنَّة ، فقَالَ عليه السلام : لا تنطقوا ابدا.(249)

به عيسى عليه السلام گفتند: ما را به عملى رهنمون شو تا به آن داخل بهشت شويم . فرمود: هرگز سخن مگوييد [گفتند: نمى توانيم ، فرمود: پس جز خوبى سخن مگوييد].

فصل [12]: [در ترك لقمه حرام و شبهه ناك]

و از جمله وصايا ترك لقمه حرام و لقمه شبهه است ، زيرا كه قُلْتُ طعام وقتى مثمر ثمرات مذكوره مى شود كه از ممر حلال باشد.

قَالَ الحكماء: اللقمة خمسة :

لقمة حلال ، و لقمة حرام ، و لقمة شبهة ، و لقمة عادة . فاما اللقمة الحرام فانها تورث فِى القلب العداوة و تجرى على لساءِنَّكَ الكذب و الغيبة .

و اما لقمة الشبهة فتورث فِى القلب الشك و الوسوسة و تجرى على لساءِنَّكَ فضول الكلام و تقسى القلب و تبعث الى اتباع الهوى .

و اما لقمة الشهوة فتورث فِى القلب الامل و تجرى على لساءِنَّكَ فضول القول .

و اما لقمة العادة فتورث القناعة فِى القلب و تجرى على لساءِنَّكَ كلام الحكماء و الامر بالمعروف و نهى عن المنكر.

و اما اللقمة الحلال فتورث فِى القلب رضاء الرب .

حكما گفته اند: لقمه پنج قسم است : لقمه حلال ، لقمه حرام ، لقمه شبهه ناك ، لقمه شهوت انگيز، لقمه عادت .

اما لقمه حرام مورث دشمنى در قلب شود و دروغ و غيبت را بر زبان جارى مى سازد.

و لقمه شبهه مورث شك و وسوسه در قلب گردد و پرحرفِى را بر زبان جاى سازد و دل را سخت نموده و بر پيروى از هواى نفس ‍ برانگيزد.

و لقمه شهوت مورث آرزو در قلب شود و پر سخنى بر زبان جارى كند.

و لقمه عادت مورث قناعت در قلب شود و كلام حكيمان و امر به معروف و نهى از منكر را بر زبان جارى سازد.

و لقمه حلال مورث رضاى از پروردگار در قلب شود.

و فِى ((التحصين)): و فِى الحديث : من اكل طعاما للشهوة حرّم الله على قلبه الحكمة .(250)و من اكل الحلال اربعين يوما نوّر الله قلبه و اجرى ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .(251)

و در ((تحصين)) آورده است كه در حديث است : هر كس طعامى را از روى شهوت و خواهش نفس (نه از روى زيان بدن) بخورد خداوند حكمت را بر دل او حرام فرمايد. و هر كس چهل روز حلال بخورد خداوند دل او را نورانى كند، و چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى سازد.

و قيل : اطب طعمتك تستجب دعوتك .(252)

و گفته شده : طعام خود را پاكيزه ساز تا دعايت مستجاب شود.

و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : من اكل حلال اربعين يوما نور الله قلبه للايمان .(253)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس چهل روز حلال بخورد خداوند دل او را براى ايمان روشن كند.

و عن الصادق عليه السلام : اءنّ لله تعالى ملكا ينادى على بيت المقدس كل ليلة : من اكل الحرام لم يقبل الله منه صرفا و لا عدلا.(254)

و امام صادق عليه السلام فرمود: خداى متعال را فرشته اى است كه هر شب بر فراز بيت المقدس ندا كند: هر كس حرام خورد خداوند هيچ صرف (نافله ) و عدلى (فريضه اى) را از وى قبول نمى كند.

بيان : الصرف : النافلة ، و العدل : الفريضة .

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : لو صليتم حتّى تكونوا كالاوتار، و صمتم حتّى تكونوا كالحنايا لم يقبل الله منكم الا بورع حاجز.(255)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر آن قدر نماز گزاريد تا مثل زه كمان باريك و لاغر شويد، و آن قدر روزه بداريد تا مانند قوس كمان خميده گرديد خداوند از شما نمى پذيرد مگر با پرهيزى كه شما را از گناه و حرام باز دارد.

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : من الشترى ثوبا بعشرة دراهم و فِى ثمنه درهم حرام ثم يتقبل الله تعالى صلاته مادام يلبسه .(256)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس لباسى را به ده درهم بخرد و در آن يك درهم حرام باشد، تا زمانى كه آن لباس را به تن دارد خداى متعال نماز او را قبول نفرمايد.

و عنه صلى الله عليه و آله و سلم : العبادة مع اكل الحرام كالبناء على الرمل - قيل او الماء -.(257)

و از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه : عبادتى كه همراه با خوردن حرام باشد مانند ساختمان كردن بر روى ريگ - يا آب - است .

و فِى كتاب ((اسرار الامامة)): و فِى الخبر: ترك ذرة من المناهى احب الى الله تعالى من عبادة الثقلين .(258)

و در كتاب ((اسرار الامامة)) آورده : در خبر است كه : رها ساختن يك ذره از آن چه از آن نهى شده است نزد خداى متعال از عبادت جن و انس محبوبتر است .

بيان : انما كان ترك المناهى كذلك لان فيه ترك الشهوة .

ترك مناهى به اين دليل اين قدر پر اهميت است كه در آن ترك شهوت و ميل نفس نهفته است .

و فِى الوحى القديم : الدعاء مع اكل الحرام كناقل الماء فِى المنخل .(259)

و در وحى قديم آمده است : دعا كردن همراه با خوردن حرام مانند آب بردن با غربال است .

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اصل الدين الورع ، كن ورعا تكن اعبد النَّاس . كن بالعمل بالتقوى اشد اهتماما منك بالعمل بغيره ، فاءِنَّهُ لا يقل عمل بالتقوى و كيف يقل عمل يتقبل لقَوْله عز و جل : ((انما يتقبل الله من المتقين))(260) فكان التقوى مدار قبول العمل .

و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((ريشه دين پرهيز است ، پرهيزگار باش تا عابدترين مردم باشى . براى عمل با تقوا بيشتر اهتمام داشته باش تا براى عمل بدون آن . زيرا عمل با تقوا اندك شمرده نشود، و چگونه اندك به شمار آيد كه مورد قبول است به دليل قول خداى عز و جل : ((جز اين نيست كه خداوند عمل را از پرهيزگاران قبول مى فرمايد)). پس تقوا مدارا و محور قبول عمل است .))

و سئل الصادق عليه السلام عن التقوى فقَالَ عليه السلام : اءن يفقدك الله حيث امرك ، و لا يراك حيث نهاك .(261)

و از امام صادق عليه السلام درباره تقوا پرسش شد، فرمود: تقوا اين است كه خداوند آن جا كه تو را فرمان داده گم نكند، و در جايى كه تو را نهى كرده نبيند.

و فِى ((الكافى)) عن ابى عبيدة الحذاء، عن الصادق عليه السلام قَالَ: قَالَ عليه السلام لى : اءلا اخبرك باءشدّ انصافك النَّاس من نفسك ، و مواساتك اخاك المسلم فِى مالك ، و ذكر الله كَثِيرا؛ اما انى لا اعنى ((سبحانَهُ الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر)) و اءنْ كان منه ، و لكن ذكر الله عند ما احل و حرّم ، فان كان طاعة عمل بها، و اءنْ كان معصية تركها.(262)

و در ((كافى)) از ابى عبيده حذاء روايت كند كه گفت : امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا تو را از سخت ترين چيزى كه خداوند بر آفريدگانش واجب كرده خبر ندهم ؟ سپس فرمود: از سخت ترين چيزهايى كه خداوند واجب فرموده اين است كه : با مردم از سوى خودت انصاف دهى ، و در مال خود با برادر مسلمانت مواسات و همكارى كنى ، و بسيار ياد خداوند كردن ؛ و آگاش باش كه منظورم ذكر سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست هر چند كه اين هم ذكر است ، ولى مقصودم ياد كردن خداست نزد حلال و حرام او، پس اگر آن كار طاعت خدا بود عمل كند، و اگر معصيت او بود ترك نمايد.

فالتقوى هى العدة الكافية فِى قطع الطريق الى الله بل هى اَلْجَنَّة الواقية ، و هى الممدوحة بكل لسان فِى قَوْله سبحانه : و لقد وصينا اَلَّذِى نَ اوتوا الكتاب من قبلَكُمْ و اياكم اءن اتقوا الله .(263) وصى بها عباده لمكان حكمة و رحمة .

پس تقوا توشه كافِى براى پيمودن راه ، به سوى خداست بلكه سپر نگهدارنده است . و آن عمل ممدوح و پسنديده اى در هر زبان است آن جا كه خداى سبحان فرموده : ((و به تحقيق به كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و نيز به شما سفارش كرديم كه تقواى الهى پيشه كنيد)). خداوند از روى حكمت و رحمتى بندگان خود را بدان سفارش فرموده است .

و فِى كتاب ((مطالب السؤ ول)): اءنّ عليا عليه السلام ولّى عسكرا رجلا من ثقيف ، فقَالَ هَذَا الوالى : قَالَ عليه السلام لى : اءِذَا صليت الظهر غدا فعُد الىّ. قَالَ: فلما كان الغد و صليت الظهر عدت اليه فلم اجد عنده حاجبا يحسبنى ، فدخلت فوجدته جالسا و عنده قدح و كوز ماء فدعا بوعاء مشدود و عليه خاتم ، فقُلْتُ فِى نفسى : لقد امننى حتّى يخرج الىّ جواهرا، و لا ادرى ما فيه ، فلما كسر الخاتم فاءِذَا فيه سويق ، فاخرج منه فصبّه فِى القدح و صبّ عليه الماء فشرب و سقانى ، فلم اصبر فقُلْتُ: يا اميرالمؤ منين ! اتصنع هَذَا بالعراق و طعام العراق كثير! فقَالَ: اما و الله ما اختم عليه بخلا و لكنى ابتاع مقدار ما يكفينى فاخاف اءن ينفض فيوضع فيه من غيره و انا اكره اءن ادخل بطنى الا طيبا فلذلك احترزت بما ترى ، فاياك و تناول ما لم تعلم حله .(264)

و در كتاب ((مطالب السوول)) آمده است : على عليه السلام ولايت لشكرى را به مردى از قبيله ثقيف سپرد، آن مرد گويد: امام عليه السلام به من فرمود: فردا پس از اداى نماز ظهر نزد من باز گرد. فردا پس از اداى نماز ظهر نزد حضرتش باز گشتم و دربانى نيافتم كه مانع من شود، پس بر آن حضرت وارد شده ديدم نشسته و يك قدح و كوزه آبى نزد ايشان بود. حضرت ظرفِى سر به مهر را طلب كرد. پيش خودم گفتم : حتما مرا امين دانسته و مى خواهد گوهرى را از آن ظرف برايم بيرون آورد، و نمى دانستم در آن ظرف چيست . چون مهر آن را شكست ديدم مقدارى آرد در آن است ، مقدارى از آن را بيرون آورده ، در قدح ريخت و مقدارى آب بر روى آن ريخت و نوشيد و به من نيز نوشانيد. من طاقت نياورده گفتم : اى امير مؤ منان در عراق دست به چنين كارى مى زنيد (سر كيسه را مى بنديد) در حالى كه گندم عراق فراوان است ! فرمود: به خدا سوگند از روى بخل سر آن را مهر نكردم ولى به قدر ضرورت و كفايت خريدارى مى كنم و مى ترسم كه در آن را باز كنند و از غير آن بر آن بيفزايند، و من خوش ندارم كه در شكم خود جز طعام پاكيزه داخل كنم ، و به همين دليل آن گونه كه ديدى احتراز مى ورزم ؛ پس تو نيز از برگرفتن آن چه وجه حلال بودنش را ندانى بپرهيز.

و فِى ((روضة الكافى)) عن ابى عبدالله عليه السلام يَقوُل : اءنّ ولىَّ علىّ لا ياكل الا الحلال لاءن صاحبه كان كذلك و اءنّ ولىّ عثمان لا يبالى احلالا اكل ام حراما لان صاحبه كان كذلك .(265)

و در ((روضه كافى)) روايت كرده كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: دوست على عليه السلام جز حلال نخورد، زيرا صاحب او چنين بود. و دوست عثمان باك ندارد كه حلال مى خورد يا حرام ، زيرا صاحب او چنين بود.

قَالَ سهل : ((لو كانت الدنيا دما عبيطا كان قوت المؤ من منه حلالا لان اكل المؤ من بقدر الضرورة و بقدر القوام ، فان زاد فثلث البطن و هو نصف مدّ فِى كل يوم فان زاد فمد، فان زاد فليس بزاهد، و الافضل اءن يطوى سبعة ايام ، و قيل : اربعين . و الاولى اءن ياكل فِى اليوم و الليلة مرة ، و اءنْ خاف من النوم بسبب الشبع فيقسمه قسمين ياكل احدهما عند الافطار و الاخر عند السحر؛ و هَذَا هو سر الامر بالسحور. و المطلوب اءنْ لا تثقل المعدة و يحس بالم الجوع فيحصل التشبه بالملائكة و التخلى للعبادة .

سهل گفته است : ((اگر دنيا يكپارچه خون تازه باشد باز هم قوت مؤ من حلال است ، زيرا خوراك مؤ من به قدر ضرورت و قوام بدن اوست)). و اگر بناست بيشتر بخورد بايد به اندازه يك سوم شكم باشد و آن روزاءِنَّهُ نيم چارك است و اگر بيشتر خواهد، يك چارك ، و اگر بيشتر خواهد زاهد نيست . و بهتر است هفت روز شكمش خالى باشد،(266) و گفته اند: چهل روز. و بهتر است شبِاءَنَّهُ روز يك مرتبه بخورد، و اگر بيم آن دارد كه از سيرى خوابش ببرد آن را دو بخش كند يك بخش را به وقت افطار و ديگرى را به وقت سحر بخورد؛ و فلسفه امر به خوردن سحرى همين است . و مطلوب آن است كه معده را سنگين نسازد و درد گرسنگى را احساس كند تا شباهت به فرشتگان و آسودگى براى عبادت حاصل گردد.

و فِى ((تاويل الايات)) فِى تفسير: اءنّ الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين :(267) و فِى ((الكافى)) عن ابى جعفر عليه السلام قَالَ: وجدنا فِى كتاب علىّ عليه السلام : اءنّ الارض لله يورثها من يشاء - الى آخر الاية -: انا و اهل بيتى اَلَّذِى نَ اورثنا الله الارض ، و نحن المتقون ، و الارض كلها لنا، فمن احيى ارضا من المسلمين فليعمرها و اليؤ د خراجها الى الامام من اهل بيتى و له ما اكل حتّى يخرج القائم من اهل بيتى بالسيف فيحويها و يمنعها و يخرجهم منها كمال حواها رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و منعها الا ما كان فِى ايدى شيعتنا فاءِنَّهُ يقاطعهم على ما فِى ايديهم و يترك الارض فِى ايديهم .(268)

و در ((تاويل الايات)) در تفسير آيه شريفه ((همانا زمين از آن خداست ، آنرا به هر يك از بندگانش كه بخوهد به ارث مى دهد، و عاقبت از آن پرهيزكاران است)) گويد: در ((كافى)) از امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: در كتاب على عليه السلام يافته ايم كه در ذيل اين آيه فرموده : من و خاندان من كسانى هستيم كه خداوند زمين را به ارث به ما داده است ، و ما همان پرهيزكارانيم ، و تمام زمين از آن ماست . پس هر يك از مسلمانانى كه زمينى را احياء كند بايد آن را آباد نمايد و مالياتش را به امام از اهل بيت من بدهد، و آن چه از آن مى خورد بهره اوست تا اين كه قائم اهل بيت من قيام به سيف (قيام مسلحانه) نمايد، پس همه آن ها را تصرف و مرزبندى كند و آنان را از آن بيرون كند - چنان چه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زمين ها را تصرف و مرزبندى نمود - مگر آن چه كه در اختيار شيعيان ماست ، كه با آنان بر سر آن مقاطعه و پيمانكارى كند و زمين را در اختيار آنان وانهد.