اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۷ -


غرور و خودبينى

اشاره

يكى از رذايل اخلاقى كه نه تنها در ميان علماى اخلاق معروف و مشهور است در ميان توده‏هاى مردم نيز از جمله صفات زشت‏شناخته شده مى‏باشد <غرور» است. اين صفت رذيله موجب از خود بيگانگى و جهل نسبت‏به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيت فردى و اجتماعى خود و غوطه‏ور شدن در جهل و بى‏خبرى است.

غرور انسان را از خدا دور مى‏كند و به شيطان نزديك مى‏سازد، واقعيت‏ها را در نظر او دگرگون مى‏كند و همين امر سبب خسارت‏هاى شديد مادى و معنوى مى‏گردد.

افراد مغرور هميشه در جامعه منفورند و به خاطر توقع نامحدودشان گرفتار انزواى اجتماعى مى‏شوند.

غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبر و عجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت‏به ديگران و تحقير آنها مى‏شود.

مى‏دانيم يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا <غرور» او بود و يكى از علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبياء وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.

اقوام پيشين در برابر دعوت انبياء همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.

فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشت‏شومى كه عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند.

<غرور» گاه در يك فرد پيدا مى‏شود و گاه قوم و ملت‏يا نژادى در چنگال اين رذيله اخلاقى گرفتار مى‏شوند و بى شك قسم دوم خطرناك‏تر است; زيرا گاه كشور يا دنيايى را به آتش مى‏كشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود كه حد اقل يكى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانى‏ها بود.

با اين اشاره، نخست‏به سراغ تفسير واژه <غرور» در منابع لغت و كتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آيات و روايات و تفسير و تحليل آنها مى‏رويم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پيامدها و راه درمان آن سخن مى‏گوييم.

1- مفهوم غرور

اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به كار رفته و در گفتگوهاى روزمره فارسى زبانان نيز كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آن به كار مى‏رود.

<راغب‏» در كتاب <مفردات‏» واژه <غرور» (به فتح غين كه معنى وصفى دارد) را به معنى هر چيزى كه انسان را مى‏فريبد و در غفلت فرومى‏برد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطان تفسير مى‏كند.

در <صحاح اللغة‏»<غرور» به معنى امورى كه انسان را غافل مى‏سازد و مى‏فريبد (خواه مال و ثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن) تفسير شده است.

بعضى از ارباب لغت - به گفته <طريحى‏» در <مجمع البحرين‏» گفته‏اند: <غرور چيزى است كه ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است‏».

در كتاب <التحقيق فى كلمات قرآن الكريم‏» بعد از نقل كلمات ارباب لغت چنين آمده است: <ريشه اصلى اين واژه به معنى حصول غفلت‏به سبب تاثير چيز ديگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فريب و نيرنگ و نقصان و شكست و... مى‏باشد».

در <المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء» كه از بهترين كتب اخلاق محسوب مى‏شود و تكميل و تهذيبى است‏براى <احياء العلوم‏» <غزالى‏» چنين مى‏خوانيم: <غرور عبارت است از دلخوش بودن به چيزى كه موافق هواى نفس و تمايل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان يا فريب شيطان است و هر كس گمان كند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادى يا معنوى باشد و اين اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگيرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى‏دانند در حالى كه در اشتباهند بنابراين اكثر مردم شرورند، هر چند شكل غرور آنها و درجه آن متفاوت است‏». (1)

در تفسير نمونه در معنى اين واژه چنين آمده است: <غرور» بر وزن(جسور) صيغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را از اين رو <غرور» مى‏گويند كه انسان را با وسوسه‏هاى خود فريب مى‏دهد و غافل مى‏سازد و در حقيقت‏بيان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده، هر مقام وسوسه‏گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع <غرور» داخل است.

غرور در قرآن مجيد

اين واژه در قرآن مجيد كرارا به كار رفته و در آيات ديگرى گرچه اين واژه ديده نمى‏شود ولى مفهوم و محتواى آن را در بر دارد، در آيات زير دقت كنيد:

1- ...قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (سوره‏اعراف،آيه‏12)

2- فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين... قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (سوره‏هود،آيات‏32و27)

3- قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما انت علينا بعزيز (سوره‏هود،آيه‏91)

4- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلاتبصرون × ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين (سوره‏زخرف،آيات‏52-51)

5- ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون (سوره‏آل‏عمران،آيه‏24)

6- فعقروا الناقة فعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين (سوره‏اعراف،آيه‏77)

7- ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور (سوره‏حديد،آيه‏14)

8- هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لايفقهون × يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون (سوره‏منافقون،آيات‏7و8)

9- فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن (سوره‏فجر،آيه‏15)

10- ام يقولون نحن جميع منتصر × سيهزم الجمع و يولون الدبر (سوره‏قمر،آيات‏44و45)

11- وذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا (سوره‏انعام،آيه‏70)

12- يا ايها الناس... ان وعد الله حق فلاتغرنكم الحياة الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور (سوره‏لقمان،آيه‏33)

ترجمه

1- (خداوند به شيطان) فرمود: <در آن هنگام كه به تو فرمان دادم چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟!» گفت: <من از او بهترم! مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل‏»!

2- اشراف كافر قومش(قوم نوح) گفتند: <ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى‏بينيم! و كسانى را كه از تو پيروى كرده‏اند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمى‏كنيم و براى شما فضيلتى نسبت‏به خود نمى‏بينيم! بلكه شما را دروغگو تصور مى‏كنيم‏»! گفتند: اى نوح! تو با ما جر و بحث كردى و زياد هم جر و بحث كرد!(بس است!) اگر راست مى‏گويى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى‏دهى بياور!

3- گفتند: <اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى‏گويى ما نمى‏فهميم! و ما تو را در ميان خود ضعيف مى‏يابيم و اگر(به خاطر) قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى‏كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى‏»!

4- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: <اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى‏بينيد؟! - مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى‏تواند فصيح سخن بگويد بهترم؟!

5- اين عمل آنها(يهود) به خاطر آن است كه مى‏گفتند: <آتش(دوزخ) جز چند روزى به ما نمى‏رسد(و كيفر ما به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم بسيار محدود است) اين افترا(و دروغى كه به خدا بسته بودند) آنها را در دينشان مغرور ساخت(و گرفتار انواع گناهان شدند) ».

6- سپس(قوم صالح) <ناقه‏» را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: <اى صالح! اگر تو از فرستادگان(خدا) هستى آنچه ما را به آن تهديد مى‏كنى بياور»!

7- آنها(دوزخيان) را صدا مى‏زنند <مگر ما با شما نبوديم؟! مى‏گويند:آرى! ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد و(در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان حق فرارسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر(فرمان) خدا فريب داد»!

8- آنها(منافقان) كسانى هستند كه مى‏گويند: <به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند!» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى‏فهمند - آنها مى‏گويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى‏كنند! در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى‏دانند!

9- اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى‏كند و نعمت مى‏بخشد(مغرور مى‏شود) و مى‏گويد: <پروردگارم مرا گرامى داشته است‏»!

10- يا مى‏گويند: <ما جماعتى متحد و نيرومند و پيروزيم‏»؟! - (ولى بدانند) به زودى جمعشان شكست مى‏خورد و پا به فرار مى‏گذارند.

11- كسانى را كه آيين(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته، رها كن!

12- اى مردم!... به يقين وعده الهى حق است، پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا(شيطان) فريبكار شما را به(كرم) خدا مغرور سازد!

تفسير و جمع‏بندى

نخستين جرقه‏هاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهره شيطان ديده شد و همان گونه كه در اولين آيه مورد بحث آمده هنگامى كه خداوند به او خطاب كرد <چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم‏»، (قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك...) (2)

<شيطان(با لحنى غرور آميز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريده‏اى او را از گل‏»، (قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) (3)

آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادت خود را كه فرمان صريح خداست‏ببيند و در پرتگاه عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود و ملعون شد، بنابراين مى‏توان گفت: همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس است پيشواى مغروران عالم نيز اوست و اين دو، يعنى <غرور» و <استكبار»، لازم و ملزوم يكديگرند!

ابليس بر اثر غرور و استكبار نتوانست‏برترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و همچنان در بيراهه سرگردان است.

در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولوا العزم مى‏رسيم كه به خوبى نشان مى‏دهد يكى از عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه‏اش همان صفت رذيله <غرور» بود، مى‏فرمايد: <اشراف كافر قومش(در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى‏بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده‏اند جز گروهى فرومايه و اراذلى ساده لوح نمى‏يابيم! و فضيلتى براى شما نسبت‏به خود مشاهده نمى‏كنيم بلكه شما را جمعى دروغگو گمان مى‏كنيم‏»، (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين) (4)

و در چند آيه بعد نخوت و غرور خود را بيشتر ظاهر مى‏كنند با صراحت مى‏گويند:

<اى نوح! با ما جر و بحث كردى و زياد سخن گفتى(بس است!) اگر راست مى‏گويى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مى‏دهى بياور»! (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) (5)

معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكه آثار حقانيت را در معجزات نوح مى‏ديدند و احتمال مجازات الهى بسيار قوى بود، نه تنها اعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مى‏كردند!

آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چنبر عذاب الهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين است‏سرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ.

در سومين آيه سخن از قوم شعيب است كه به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبينى شدند و سرنوشتى همانند آنها پيدا كردند، مى‏فرمايد: <آنها به شعيب گفتند: <بسيارى را از آنچه مى‏گويى ما اصلا نمى‏فهميم! ما تو را در ميان خود ضعيف مى‏بينيم و اگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود سنگسارت مى‏كرديم! و تو در برابر ما قدرتى ندارى‏»! (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما انت علينا بعزيز) (6)

آنها در واقع در برابر دلايل منطقى و سخنان سنجيده و معجزات الهى حضرت شعيب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمى‏داد تسليم حق شوند و سرانجام صيحه و صاعقه آسمانى در يك چشم بر هم زدن خانه و كاشانه و خود آنها را به آتش كشيد و در هم كوبيد و چيزى جز پيكرهاى نيم سوخته آنها باقى نماند!

در چهارمين آيه كه ناظر به داستان فرعون است چهره زشت ديگرى از اين صفت رذيله نيز ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد كه غرور و نخوت چنان مغز او را پر كرده بود كه نه تنها اعتنايى به دلايل روشن موسى نكرد بلكه با سخنانى كودكانه سرپيچى خود را توجيه نمود، مى‏فرمايد: <فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى‏بينيد - من از اين مردى كه از خانواده حقيرى است و هرگز نمى‏تواند فصيح صحبت كند برترم‏»! (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلاتبصرون × ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين) (7)

سپس به سخنان واهى و بى اساسى توسل جست كه اگر موسى راست مى‏گويد چرا موسى دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نيامدند؟!

افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنايى و غرورشان اهميتى به چگونگى سخنان خود نمى‏دادند و بسيار ديده شده كه حرفهاى ابلهانه‏اى مى‏زنند كه حتى نزديكانشان در دل به آنها مى‏خنديدند و به يقين چنين حالتى سد راه همه معارف الهيه و شناخت واقعيات زندگى است.

جالب اينكه موسى(ع) اگر گرهى در زبانش بود مربوط به كودكى بود اما هنگامى كه به نبوت رسيد و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش كرد خداوند به تقاضاى او جامه تحقق پوشيد ولى فرعون بى اعتنا به وضع جديد همچنان به وضع سابق اشاره مى‏كند و لكنت زبانش را يادآور مى‏شود.

در پنجمين آيه اشاره‏اى به قوم يهود دارد كه آنها نيز بر اثر غرور و خودبينى امتيازات نامعقولى براى خود قائل بودند و همين تفكر غلط سبب گمراهى و طغيان آنها شد، مى‏فرمايد: <اين(اعراض و روى گردانى آنها از آيات الهى) به خاطر آن است كه مى‏گفتند: <جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمى‏رسد(و مجازات ما به خاطر گناهان سنگينمان بسيار كم است چون قوم برترى هستيم!) اين افترا و دروغى كه(به خدا) بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود»، (ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون) (8)

تاريخ بنى اسرائيل نشان مى‏دهد كه از گناهكارترين و سركش‏ترين اقوام بوده‏اند و يكى از دلايل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است.

متاسفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهيونيست‏ها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتكب جنايات تازه‏اى مى‏شوند كه چهره تاريخشان را سياه‏تر از سابق مى‏كند.

آنها همه چيز را براى خودشان مى‏خواهند و براى ديگران حقى قائل نيستند خود را قوم برتر مى‏شمرند و ديگران را با ديده حقارت مى‏نگرند.

ششمين آيه ناظر به قوم <صالح‏» است كه آنها نيز چنان مست‏باده غرور بودند كه با صراحت از پيامبرشان تقاضاى مجازات الهى كردند، با اينكه معجزه آشكار او را با چشم خود مى‏ديدند، مى‏فرمايد: <آنها ناقه را(همان شترى كه به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود) پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى را كه ما را به آن تهديد مى‏كنى بياور»! (فعقروا الناقة فعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين) (9)

قرآن به دنبال آن مى‏گويد: <زمين لرزه وحشتناكى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بى جانشان در خانه‏هاشان باقى ماند!(و اين است‏سرانجام يك قوم مغرور و از خدا بى خبر)»!

در هفتمين آيه سخن از دوزخيان است كه در قيامت در ظلمت و تاريكى به سر مى‏برند در حالى كه مؤمنان با نور ايمان در عرصه محشر شتابان مى‏گذرند: <منافقان دوزخى آنها را صدا مى‏زنند كه مگر ما با شما نبوديم؟ مى‏گويند: آرى! و لكن شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد(و در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دو و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان شما را در برابر خداوند به غرور فريب واداشت‏»! (ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور) (10)

سپس در آيه بعد از آن با صراحت‏به آنها گفته مى‏شود كه <امروز هيچ راه فرارى نداريد و جايگاه شما آتش دوزخ است‏».

در اينجا به خوبى مى‏بينيم كه يكى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگال آرزوهاى دور و دراز شمرده شده است.

همان گونه كه در آغاز بحث گفتيم در عنوان <غرور» معنى فريب نهفته شده است، ولى گاه انسان خودش را فريب مى‏دهد و مغرور مى‏شود و گاه شيطان و يا انسانهاى شيطان صفت را.

در هشتمين آيه سخن از منافقان مغرور در اين دنياست كه چگونه در برابر مؤمنان راستين و فقير نمايش ثروت مى‏دادند و آنها را تحقير مى‏كردند، مى‏فرمايد: <آنها كسانى هستند كه مى‏گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند(غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى‏دانند»! (هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لايفقهون) (11)

سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مى‏گويند: <اگر ما(از ميدان جنگ) به مدينه بازگرديم عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى‏دانند»، (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون) (12)

اگر منافقان، <مغرور» نبودند اين گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمى‏كشيدند و به آنها با ديده حقارت نمى‏نگريستند و در وادى خطرناك كفر و نفاق سرگردان نمى‏شدند.

در نهمين آيه سخن از طبيعت انسان - يا به تعبير ديگر طبيعت انسانهاى تربيت نايافته و كم ظرفيت است - كه به هنگام نعمت و قدرت مغرور مى‏شوند و سركش، مى‏فرمايد: <اما انسان هنگامى كه خداوند او را به عنوان امتحان اكرام مى‏كند و نعمت مى‏بخشد(مغرور مى‏شود و) مى‏گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است‏»! (فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن) (13)

اگر اين سخن از سر شكرگزارى و سپاس پروردگار بود به يقين مايه تواضع و كمك به يتيمان و مسكينان مى‏شد، ولى همان گونه كه لحن آيات بعد از آن نشان مى‏دهد اين سخن از روى غرور و نخوت است و به همين دليل نه تنها اثر مطلوب و سازنده‏اى بر آن مترتب نمى‏شود بلكه سرچشمه سركشى و طغيان مى‏گردد.

در دهمين آيه سخن از مشركان خودخواه و خودپرست مكه است، مى‏فرمايد: <آنها مى‏گويند ما جماعتى متحد و نيرومنديم(و به همين دليل پيروزى با ماست)»، (ام يقولون نحن جميع منتصر) (14)

خداوند به اين مغروران سبك مغز هشدار مى‏دهد كه: <به زودى جمعشان شكست مى‏خورد و پا به فرار مى‏گذارند»! (سيهزم الجمع و يولون الدبر) (15)

در تمام اين موارد به خوبى مى‏بينيم كه غرور و خودبينى عامل مهم گناه و شكست و بدبختى است و قرآن مجيد در يك پيشگويى اعجاز آميز خبر از شكست و ناكامى اين گروه مغرور مى‏دهد، شكستى كه به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.

در يازدهمين آيه سخن از مشركانى است كه دين و آيين حق را به بازى گرفته‏اند و مال و ثروت دنيا آنها را مغرور ساخته است و همين امر سبب كفر و عنادشان با حق شد، مى‏فرمايد: <كسانى را كه آيين(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى(و استهزاء) گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته است رها كن‏»، (وذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا...) (16)

اين تعبير شايد گواه اين باشد كه آنها قابل هدايت نيستند، چرا كه باده غرور چنان آنها را سرمست كرده و زرق و برق دنياى مادى چنان آنها را فريب داده كه به هيچ وجه حاضر به تسليم در برابر حق نيستند و جز سخريه و استهزاء در برابر حق كارى ندارند و اين معنى از عمق فاجعه‏اى كه به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مى‏دهد.

تعبير به <دينهم‏» اشاره به فطرى بودن دين الهى است كه در سرشت همه انسانها حتى مشركان وجود داشته و دارد، يا اينكه اشاره به كسانى است كه حتى آيين بت‏پرستى خودشان را به بازى و مسخره مى‏گرفتند و به خاطر غرور حتى به آن هم پايبند نبودند و يا اشاره به آيين اسلام است كه خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است.

در دوازدهمين آيه به همه انسانها هشدار مى‏دهد و از اينكه فريب زرق و برق دنيا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شيطان بيفتند بر حذر مى‏دارد، مى‏فرمايد: <اى مردم! ... وعده الهى حق است مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد و مغرور سازد و مبادا شيطان شما را فريب دهد»! (يا ايها الناس... ان وعد الله حق فلاتغرنكم الحياة الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور) (17)

جالب اينكه اسباب غرور در اين آيه دو چيز شمرده شده: زرق و برق دنيا» و <شيطان‏» و اين تعبير نشان مى‏دهد كه گاه انسان بى آنكه از زندگى مادى مرفهى برخوردار باشد تنها با مشتى خيالات بى اساس مغرور مى‏شود و براى خود مقام و شخصيتى مى‏پندارد، در برابر حق سركشى مى‏كند و در دام شيطان گرفتار مى‏شود. درست است كه دنياى پر زرق و برق يكى از دامهاى شيطان است ولى گاه خيال و پندار هم سرچشمه نفوذ شيطان مى‏گردد و انسان با آن دلخوش مى‏شود.

نتيجه نهايى

از مجموع آنچه در تفسير و شرح آيات بالا گفته شد اين واقعيت‏به دست مى‏آيد كه مساله غرور و نخوت ازآن‏روزى‏كه‏آدم‏پابه‏اين‏كره‏خاكى‏نهاد،درتمام‏دورانهاى تاريخ و عصر انبياى پيشين تا امروز، يكى از سرچشمه‏هاى اصلى و خطرناك فساد و انحراف و كفر و نفاق بوده است، مطالعه در اين آيات نشان مى‏دهد كه تا چه حد اين صفت رذيله مايه بدبختى گروه عظيمى از انسانها و جوامع بشرى مى‏شود و اگر هيچ دليلى بر زشتى اين رذيله اخلاقى جز همين آيات نباشد كافى است.

نكوهش غرور در روايات اسلامى

مذمت از اين خوى زشت در احاديث اسلامى نيز بازتاب گسترده‏اى دارد:

1- در حديثى از امام اميرمؤمنان(ع) مى‏خوانيم: <سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور!; مستى غفلت و غرور از مستى شراب طولانى‏تر است‏». (18)

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <جماع الشر فى الاغرار بالمهل و الاتكال على العمل; كانون بدى‏ها در مغرور شدن به مهلت الهى و اعتماد بر اعمال(ناچيز) است‏». (19)

انسان عمل خير ناچيزى انجام مى‏دهد و به وسيله آن خود را اهل نجات مى‏داند و آزادى بى قيد و شرطى براى خود قائل است‏يا اينكه گناهانى از او سر زده و مهلت پروردگار سبب غرورش مى‏شود.

3- در حديث ديگرى از آن حضرت مى‏بينيم غرور ضد عقل شمرده شده است، مى‏فرمايد: <لايلقى العاقل مغرورا; آدم عاقل هرگز مغرور ديده نمى‏شود». (20)

4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم كه غرور، انسان را در انبوهى از خيالات گرفتار مى‏سازد و اسباب نجات را از او قطع مى‏كند: <من غره السراب تقطع به الاسباب!; كسى كه سراب‏ها او را فريب دهد و مغرور سازد اسباب(نجات) از او قطع مى‏شود»! (21)

5- همان امام بزرگوار در تعبير زيباى ديگرى در باره گروهى از منحرفان مى‏فرمايد: <زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور; آنها بذر فجور و گناه را افشاندند و با آب غرور و فريب آن را آبيارى كردند و محصول آن را كه بدبختى و هلاكت‏بود درو كردند»! (22)

6- در سخن ديگرى آن حضرت غرور و خودبينى را يكى از موانع پندپذيرى انسان مى‏شمرد، مى‏فرمايد: <بينكم و بين الموعظة حجاب من العزة; در ميان شما و موعظه حجابى از غرور است‏»! (23)

7- و نيز از همان حضرت در جمله كوتاه و پرمعنى ديگرى آمده است: <طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور; خوشا به حال كسى كه عوامل كشنده غرور او را از پاى در نياورد». (24)

آنچه در بالا گفته شد تنها بخش كوچكى از رواياتى است كه در باره خطرات غرور و خودبينى سخن مى‏گويد وگرنه روايات در اين زمينه فراوان است و مطالعه همين بخش براى پى بردن به آثار زيانبار غرور و خطرات آن كافى است.

2- اسباب غرور

بعضى از بزرگان علم اخلاق گفته‏اند غرور از صفات زشتى است كه هر گروهى به نوعى به آن گرفتارند هر چند اسباب و درجات غرور آنها مختلف است.

اسباب غرور و خودبينى بسيار زياد است و مغروران گروه‏هاى مختلفى هستند:

مغروران به علم و دانش و آنها كسانى هستند كه وقتى به مقامى از علم مى‏رسند غرور و خودبينى بر آنها عارض مى‏شود، جز افكار خويشتن را نمى‏بينند و براى افكار ديگران ارزشى قائل نيستند، گاه خود را از مقربان الهى مى‏پندارند و قطعا اهل نجات! اگر كسى كمترين انتقادى از آنها كند ناراحت مى‏شوند و از همه انتظار احترام و پذيرش و قبول را دارند!

گاه مى‏شود كه افراد كم ظرفيت‏با فراگرفتن علم ناچيزى و خواندن كتاب و يا كتابهايى بر مركب غرور سوار مى‏شوند و خود را شكننده صد قفل و صد زنجير مى‏دانند چرا كه تنها صرف مير مير را خوانده‏اند! و اين بدترين نوع غرور است كه عالم و دانشمند را هم از نظر ارزش علمى ساقط مى‏كند و هم از جهت ارزش اجتماعى!

در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: <يابن مسعود! لاتغترن بالله و لاتغترن بصلاحك و علمك و عملك و برك و عبادتك; اى ابن مسعود! به(كرم) خدا مغرور نشو و همچنين به صالح بودن و علم و عمل و نيكوكارى و عبادت‏هايت‏»! (25)

در اين حديث‏به عوامل ديگر غرور از جمله اعمال صالح، انفاق در راه خدا و عبادات اشاره شده كه هر كدام از آنها مى‏تواند عاملى براى مستى غرور گردد.

افراد صالح كم ظرفيتى را مى‏بينيم كه هرگاه توفيق انجام عبادات يا اعمال نيكى پيدا مى‏كنند ناگهان بر مركب غرور سوار شده و خود را اهل نجات و سعادت مى‏شمرند و همه مردم در نظرشان كوچك مى‏شوند و همين امر باعث هلاكتشان مى‏گردد.

يكى ديگر از عوامل غرور، مغرور شدن به لطف و كرم و مغفرت خداست، افرادى هستند كه بى محابا و جسورانه گناه مى‏كنند، هنگامى كه از آنها سؤال شود اين چه كار زشتى است كه شما انجام مى‏دهيد؟ مى‏گويند: خداوند كريم و غفور و رحيم است، خدايى را كه ما مى‏شناسيم از آن بالاتر است كه گناهان اين بنده ناچيز را به رخ او بكشد و به خاطر آن ما را مجازات كند، اصولا اگر ما گناه نكنيم عفو و كرم خدا چه مى‏شود؟

اين گونه افكار انحرافى و سخنان غير منطقى جرات آنها را در گناه بيشتر مى‏كند و اعث‏سقوط و هلاكتشان مى‏شود!

به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى از اين نوع غرور شديدا نهى شده است در آيه‏6 سوره انفطار مى‏خوانيم: <يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم; اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است‏»؟

اميرمؤمنان(ع) در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: <يا ايها الانسان ما جراك على ذنبك؟ و ما غرك بربك؟ و ما انك بهلكة نفسك؟!; اى انسان! چه چيز تو را بر گناهت جرات داده؟ و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟ و چه چيز تو را به هلاكت‏خويشتن علاقه‏مند كرده است‏». (26)

فرق است‏بين كسى كه گناه مى‏كند و جسور است و گويى خود را طلبكار مى‏داند و بين كسى كه گناهى از او سرزده و شرمنده است و اميد به رحمت‏حق دارد، اولى بر مركب غرور سوار است و دومى دست‏به دامن لطف پروردگار زده است.

جهل و نادانى يكى ديگر از اسباب غرور است، همان گونه كه علم و دانش گاه سبب غرور مى‏شود جهل و نادانى نيز در بسيارى از جاهلان سبب غرور است. در حديثى از اميرمؤمنان مى‏خوانيم: <من جهل اغر بنفسه و كان يومه شرا من امسه; كسى كه جاهل است مغرور به خويشتن مى‏شود و امروزش بدتر از ديروز اوست‏»! (27)

ديگر از اسباب غرور كه گروه زيادى را در كام خود فرو برده است دنيا و زرق و برق دنيا، مال، مقام، جوانى، زيبايى و قدرت است.

افراد كم ظرفيت همين كه به يكى از اين امور نايل شوند فراموش مى‏كنند كه اينها عاريتى است و هميشه در معرض زوال و نابودى قرار دارد. اين فراموشى سبب خودبينى و غرور آنها مى‏شود و اين غرور آنها را از خدا دور و به شيطان نزديك و آلوده به انواع گناهان مى‏سازد.

در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <الدنيا حلم و الاغترار بها ندم; دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن سبب پشيمانى است‏»! (28)

در حديثى از همان بزرگوار مى‏خوانيم: <لاتغرنك العاجلة بزور الملاهى، فان اللهو ينقطع، و يلزمك ما اكتسبت من المآثم; دنيا تو را با سرگرمى‏هاى باطل نفريبد و مغرور نسازد چرا كه سرگرمى‏ها پايان مى‏يابد و گناهش بر تو باقى مى‏ماند»! (29)

از شگفتيها اين است كه همه مردم با چشم خود زوال سريع نعمت‏ها و از ميان رفتن اموال و ثروت‏ها و سقوط حكومت‏ها و قدرت‏هاى دنيوى را همه روز با چشم خود مى‏بينند، اما هنگامى كه خودشان به آن مى‏رسند چنان مغرور مى‏شوند كه فكر مى‏كنند آنچه مربوط به آنهاست جاودانى است و هرگز از آنها گرفته نمى‏شود!

آرى اسباب غرور بسيار متنوع است و رهايى از چنگال آن مشكل و جز در سايه بيدارى و تقوا و سپردن خويش به خداوند و توجه به زوال سريع نعمت‏ها امكان‏پذير نيست.

3- علايم و نشانه‏هاى غرور

نشانه‏هاى غرور گاهى بسيار آشكار است‏به گونه‏اى كه انسان در نخستين برخورد به آن پى مى‏برد و مى‏فهمد كه فلان شخص گرفتار غرور و خودبينى است. بى‏اعتنايى به مردم، بى توجهى به حلال و حرام الهى، رعايت نكردن ادب با بزرگان و ترك محبت‏با دوستان و بستگان، بى‏رحمى نسبت‏به زيردستان، ذكر سخنان ناموزون و دور از ادب، سر دادن خنده و قهقهه بلند، دويدن در حرف ديگران، نگاه‏هاى تحقيرآميز به صالحان و پاكان و عالمان و همچنين راه رفتن به صورت غير متعارف، پا را به زمين كوبيدن، شانه‏هها را تكان دادن، نگاه‏هاى غير متعارف به زمين و آسمان نمودن و حتى گاهى كارهاى ديوانگان را انجام دادن اينها همه از نشانه‏هاى غرور است.

ولى گاه حالت غرور مخفى است و به اين سادگى خود را نشان نمى‏دهد بلكه با دقت مى‏توان به وجود چنين صفتى در خويشتن و يا ديگران پى برد. مانند اينكه بعضى افراد پس از مدت كوتاهى درس استاد را رها مى‏كنند و خود را مستغنى و بى‏نياز مى‏دانند، يا مانند كسى كه علاقه شديدى در خود به انزوا و گوشه‏گيرى از مردم احساس مى‏كند و ممكن است‏بهانه آن را آلوده نشدن به مجالس غيبت و گناه و مانند آن ذكر كند در حالى كه با دقت مى‏يابيم كه عامل اصلى، غرور و خود بزرگ‏بينى است. خود را پاك، آگاه و مؤمن مى‏پندارد و ديگران را ناقص و آلوده.

آرى نه تنها غرور، بلكه بسيارى از صفات رذيله گاهى در زواياى روح انسان پنهان مى‏شوند و خود را به صورت فضايل نشان مى‏دهند، به گونه‏اى كه تشخيص آن جز براى اساتيد هوشيار اخلاق ميسر نيست.

4- آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور

در ميان صفات رذيله شايد كمتر صفتى به اندازه غرور زيان‏آور و مرگبار باشد.

پيامدهاى غرور تمام زندگى انسان را تحت تاثير خود قرار مى‏دهد و دنيا و آخرت را تباه مى‏كند. از ميان آثار زيانبار غرور به امور زير مى‏توان اشاره كرد:

1- غرور، حجاب ضخيمى بر عقل و فهم انسان مى‏فكند و او را از درك حقايق بازمى‏دارد و به او اجازه نمى‏دهد خود و ديگران را آنچنان كه هست و هستند بشناسد و حوادث اجتماعى را درست ارزيابى كرده در برابر آنها موضع صحيح بگيرد.

در بحث‏هاى سابق در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) خوانديم: <مستى غرور از مستى شراب هم سخت‏تر است!» اين مستى همان حجاب غرور است.

2- غرور مايه شكست در زندگى و سبب عقب افتادگى است،يك لشكر مغرور به سادگى جنگ را مى‏بازد،يك سياستمدار مغرور به آسانى زمين مى‏خورد،يك محصل مغرور در امتحانات رفوزه مى‏شود،يك ورزشكار مغرور بازى را به حريف مى‏بازد و بالاخره يك مسلمان مغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهى مى‏سازد. تعبيربه‏<قاتلات‏الغرور»درروايات‏اسلامى‏ممكن‏است‏اشاره‏به‏همين‏معنى‏باشد.

3- غرور تكامل انسان را متوقف مى‏سازد، بلكه مايه انحطاط و عقب‏گرد او مى‏شود; زيرا هنگامى كه انسان مغرور مى‏شود نقايص خود را نمى‏بيند و كسى كه احساس نقصان نكند به دنبال كمال نمى‏رود.

آنچه در حديث اميرمؤمنان در گذشته خوانديم كه مى‏فرمود: <كسى كه جاهل باشد مغرور مى‏شود و امروز او از ديروزش بدتر است‏» اشاره به همين نكته مهم است.

4- غرور سبب فساد و تباهى عمل مى‏شود، زيرا در انجام آن دقتى به خرج نمى‏دهد و همين امر كار او را خراب مى‏كند، يك جراح مغرور ممكن است‏بيمار خود را در كام مرگ فروبرد و يا حد اقل ناقص سازد، يك راننده مغرور گرفتار تصادف‏هاى زيانبار مى‏شود، همچنين يك مؤمن مغرور گرفتار رياء و عجب و ساير امورى كه عمل را فاسد مى‏كند مى‏شود; در حديثى از اميرمؤمنان(ع) مى‏خوانيم: <غرور الامل يفسد العمل; غرور ناشى از آرزوها، سبب فساد عمل مى‏شود». (30)

5- غرور مانع از عاقبت انديشى است، چنانكه در حديثى از اميرمؤمنان آمده است: <لم يفكر فى عواقب الامور من وثق بزور الغرور; كسى كه اعتماد بر غرور و باطل كند از تفكر در عاقبت كارها باز مى‏ماند». (31)

6- غرور غالبا سبب ندامت و پشيمانى مى‏شود، چرا كه انسان نمى‏تواند ارزيابى صحيحى از خود و ديگران را داشته باشد و در محاسبات خود در حركت فردى و اجتماعى گرفتار اشتباه مى‏شود و همين امر او را به ندامت و پشيمانى مى‏كشاند، در همين زمينه در حديث اميرمؤمنان(ع) مى‏خوانيم: <دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن موجب پشيمانى است‏». (32)

7- در يك جمله مى‏توان گفت: افراد مغرور در دنيا و آخرت تهيدست و بيچاره‏اند، چنانكه در حديثى از امام صادق(ع) آمده است: <المغرور فى الدنيا مسكين فى الآخرة، مغبون لانه باع الافضل بالادنى; انسان مغرور در دنيا مسكين و بيچاره است و در آخرت مغبون; چرا كه متاع برتر را به متاع پست‏تر فروخته است‏». (33)

5- طرق درمان غرور

از آنجا كه غرور غالبا ناشى از جهل و عدم شناخت‏خويشتن و قدر و منزلت انسان در پيشگاه خداست نخستين گام درمان اين بيمارى اخلاقى شناخت‏خويشتن و معرفت پروردگار و نيز شناخت لياقت‏ها و شايستگى‏ها در انسانهاى ديگر است.

اگر انسان به گذشته خويش برگردد كه طفلى بود از هر نظر عاجز و ناتوان و به آينده خويش بنگرد كه پير و ناتوان و از كار افتاده مى‏شود و اگر چند روزى قدرت، مال، ثروت، جوانى و زيبايى دارد، همه آنها در معرض انواع آفات است و طبق ضرب‏المثل معروف <به مالت نناز كه به شبى از بين مى‏رود و به جمالت نناز كه به تبى از بين مى‏رود!» همه اينها آسيب‏پذير است.

و نيز اگر به تاريخ پيشينيان بنگرد و سرعت زوال قدرت‏ها و از ميان رفتن اموال و نابودى امكانات با خبر شود هرگز مست غرور نخواهد شد.

چگونه انسان به عملش مغرور شود و حال آنكه ممكن است‏با ضربه‏اى كه به مغز او تصادفا وارد شود نه تنها همه علومش را فراموش كند حتى نام خود را نيز فراموش كند؟!

چگونه به اموالش مغرور گردد در حالى كه با يك نوسان بازار و پيش آمدن يك حادثه مهم اجتماعى، سياسى و يا نظامى نه تنها همه ثروت خود را از دست دهد بلكه بدهى زيادى به بار آورد؟!

چگونه به قدرتش بنازد در حالى كه ممكن است فردا آن را از دست دهد و پشت ميله‏هاى زندان باشد!

به هر حال آنچه انسان را از مركب غرور پايين مى‏كشد و به مستى غرور پايان مى‏دهد ناخت‏خويشتن و اوضاع جهان و بى اعتبارى و شدت دگرگونى احوال آن است.

قرآن مجيد به مغروران خطاب مى‏كند و با اين سخن بيدارگر به آنها هشدار مى‏دهد، مى‏فرمايد: <اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جائتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون; آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چگونه بود؟ آنها نيرومندتر از اينان بودند و زمين را(براى زراعت و آبادى) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند عمران نمودند و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند(اما آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، آنها به خودشان ستم مى‏كردند». (34)

شبيه همين معنى در سوره غافر آيه 21 و 82 نيز آمده است.

اگر انسان درست‏به جسم و روح و امكانات خود توجه كند كه چقدر آسيب‏پذيرند و چگونه حوادث كوچك مى‏توانند زندگى او را بر هم زنند، هرگز مست و مغرور نمى‏شود، اميرمؤمنان على(ع) مى‏فرمايد: <مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه العرقة; بيچاره آدميزاد! سرآمد زندگيش نامعلوم، علل بيماريش ناپيدا و اعمالش ثبت و ضبط مى‏شود، پشه‏اى او را مى‏آزارد و گلوگير شدن آب يا غذايى او را مى‏كشد و عرق مختصرى او را متعفن و بدبو مى‏سازد»! (35)

در حالات <اياز» وزير معروف مقتدر سلطان محمود غزنوى نقل كرده‏اند كه همه روز در اطاق مخصوصى مى‏رفت و در را مى‏بست و بعد از لحظاتى بيرون مى‏آمد، بينندگان تعجب كردند كه در اين اطاق چه سرى نهفته است كه همه روز <اياز» به آن سركشى مى‏كند، بعد از تحقيق معلوم شد لباس دوران چوپانيش را در آنجا گذارده و همه روز به آنجا مى‏رود و به آن نگاه مى‏كند و مى‏گويد: اياز تو چوپان بودى! اكنون كه خداوند تو را به مقام وزارت رسانده مغرور مباش، از اين بترس كه فردا مقامت را از دست‏بدهى و از گذشته نيز ناتوان‏تر شوى‏»!

اگر همه قدرتمندان چنين اسباب عبرتى در اختيار داشته باشند هرگز مغرور نخواهند شد، ولى متاسفانه هر كس <اياز» نمى‏شود.


1- جلد6، صفحه‏293.

2- اعراف، 12.

3- همان، 12.

4- هود،27.

5- همان، 32.

6- هود، 91.

7- زخرف، 52 - 51.

8- آل عمران، 24.

9- اعراف،77.

10- حديد، 14.

11- منافقون،7.

12- همان، 8.

13- فجر، 15.

14- قمر، 44.

15- همان، 45.

16- انعام، 70.

17- لقمان،33.

18- غررالحكم.

19- همان مدرك.

20- غررالحكم.

21- همان مدرك.

22- نهج البلاغه، خطبه 2.

23- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 282.

24- غررالحكم،5973.

25- مكارم الاخلاق، جلد 2، صفحه 350.

26- نهج البلاغه، خطبه‏223.

27- غررالحكم، شماره 8744.

28- همان مدرك، شماره 1384.

29- همان مدرك، شماره‏10363.

30- غررالحكم، 6390.

31- همان مدرك،7566.

32- غررالحكم، 1384.

33- ميزان الحكمه، جلد3، صفحه‏2237(ماده غرور).

34- روم،9.

35- كلمات قصار، حكمت‏419.