اخلاق معاشرت‏

جواد محدثى

- ۸ -


البـتـه كـه نـگـاه جـدى بـه حـيـات و شـناخت ناب از فلسفه زيستن و توجه به عقبه ها و گـردنـه هـاى پـر پـيـچ و خـم و آيـنـده دشـوار و اسـرار آمـيـز وجـود مـا بـه حـدى مـشـغـول كـنـنـده اسـت كـه اگـر كـسـى بـه هـمـيـن جـهـات ، لب از خنده و زبان از شوخى و عمل از مزاح برگيرد، چندان قابل ملامت و نكوهش نيست .
ايـنـك نـگـاهـى گذرا به برخى احاديث مى افكنيم كه اساسا از مزاح ، نهى مى كند، يا از افـراط در شـوخـى بـر حـذر مـى دارد، يا به عوارض و پيامدهاى اخلاقى و اجتماعى زياده روى در مزاح يا شوخيهاى بى حساب و لجام گسيخته و بى ملاحظه نسبت به حيثيت و آبرو و شخصيت ديگران اشاره دارد. با توجه به اينكه دين ، مزاح را از اخلاق شايسته يك مومن مى داند، نهى از مزاح در موارد ديگر، جاى تامل دارد.
امام باقر (عليه السلام ) به همران بن اعين فرمود:
اياك والمزاح ، فانه يذهب هيبة الرجل و ماء وجهه ؛(262)
از شوخى بپرهيز، چرا كه شوخى هيبت و آبروى انسان را مى برد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
لا تمزح ، فيذهب نورك ؛(263)
شوخى مكن ، كه فروغت مى رود.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
كثره المزاح تذهب بماء الوجه و كثرة الضحك تمحو الايمان ؛(264)
شوخى بيش از اندازه و بسيار، آبرو را مى برد و خنده زياد، ايمان را محو مى كند.
ز شوخى بپرهيز اى باخرد   كه شوخى تو را آبرو مى برد
در آداب و اخـلاق مـسـافرت ، در احاديث متعددى ، چند چيز جزء جوانمردى و فتوت به شمار آمـده اسـت ، يـكـى هـم مـزاح اسـت ، امـا بـه شرطى كه معصيت و گناه نباشد، يا موجب خشم و نـارضـايـتـى پـروردگـار نـگردد. المزاح فى غير المعاصى . كثرة المزاح فى غير ما يسخط الله عزوجل(265)
در سخنى هم امام صادق (عليه السلام ) فرموده است :
ان الله يحب المداعب فى الجماعة بلا رفث ؛(266)
خـداوند شوخ و مزاح كننده و بذله گو در ميان جمع را دوست مى دارد، اگر به گناه كشيده نشود.
امام كاظم (عليه السلام ) نيز در توصيه به يكى از فرزندانش چنين مى فرمايد:
...اياك و المزاح ، فانه يذهب بنور ايمانك و يستخف مروتك ؛(267)
از شوخى پرهيز كن ، كه نور ايمانت را مى برد و مروت تو را سبك مى سازد.
امـام زيـن العـابـديـن (عـليه السلام ) در حديث بلندى كه به خصلتهاى گناهان و آثار و عواقب سوء آنها پرداخته ، از جمله گناهانى كه پرده حيا و عصمت را مى درد، شرابخوارى ، قـمـاربـازى و پرداختن به لغويات و شوخيهايى مى شمارد كه براى خنداندن مردم به كار گرفته مى شود(268).
شـايـد اشـاره بـه آثـار سـوء اخـلاقـى و روحـى دلقـك بـازيـهـايـى بـاشـد كـه عـده اى شـغـل خـود را انـجام حركات سبك و خنداندن مردم ساخته اند و مردم را از واقيات حيات و عمق بينش و نگرش به زندگى و مراعات آداب و سنن دور مى دارند.
آيـا جـز ايـن اسـت كـه چـهـره هـاى دلقـك و انـسـانـهايى كه حرفه بازيگرى در خنداندن و لودگى و مسخرگى دارند، و شوخيهاى جلف و سبك و نسنجيده و دور از وقار مى كنند، به طـور طـبـيـعى هيبت و وقار انسانى خود را از دست مى دهند و در نظرها سبك جلوه مى كنند. اين مضمون ، در احاديث بسيارى مطرح شده است .
امام على (عليه السلام ) فرموده است :
من كثر مزاحه استخف به و من كثر ضحكه ذهبت هيبته ؛(269)
كسى كه زياد شوخى كند، به سبب همان سبك مى شود و هركه زياد بخندد، هيبتش مى رود.
اگـر در حـديـث اسـت كـه : الكـامـل مـن غـلب جـده هـزله ؛(270) كـامـل اسـت كـه جـد او بـر شـوخـى اش غـلبـه و فـزونـى داشـتـه بـاشـد، نـفـى اصـل شـوخـى و مزاح و هزل را نمى كند، بلكه شوخيهاى بى رويه و مزاحهاى خارج از حد را مى گويد كه جديت حيات را تحت الشعاع قرار مى دهد.
شوخيهاى بدفرجام
وقـتـى شـوخـى ، از مـرز اعتدال فراتر كشيده شود، موجب تحقير و اهانت مى گردد و طرف شـوخـى بر مى آشوبد و در دفاع از آبروى خود و حفظ موقعيتش به مبارزه و برخورد مى پردازد.
اينجاست كه شوخى تبديل به كدورت و دشمنى مى شود.
نمونه هاى فراوانى مى توان يافت كه يك مزاح بيجا و نسنجيده كه بى حرمتى به كسى يـا گـروهـى تـلقـى شـده اسـت ، خـشـم آنـان را بـرانـگـيـخـته است . در ضرب المثلهاى ما تـعابيرى همچون شوخى شوخى آخرش به جدى مى كشد(271) وجود دارد كه گوياى عواقب ناهنجار برخى شوخيهاست . همين مضمون در مثلهاى عربى نيز آمده است :
المزاح مقدمه الشر.
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرمود: لا تمازح ، فيجترء عليك ؛(272) شوخى مـكـن كـه بـر تـو گستاخ مى شوند. اين ، اشاره به از بين رفتن مهابت و حرمت مزاح كننده دارد كـه وقـتى با شوخى ، حريم خود را شكست و ابهت و وقار خويش را زير پا گذاشت ، راه براى ديگران باز مى شود كه به حرمت شكنى بپردازند.
در حديث ديگرى كه امام صادق (عليه السلام ) به مومن الطاق دارد به آثار سوء و خلاف انگيز مزاح اشاره دارد. حضرت ، ضمن وصاياى مفصلى به وى مى فرمايد:
ان اردت ان يـصـفـو لك ود اخـيـك فـلا تماز حنه و لا تمارينه و لا تباهينه و لا تشارنه ؛(273)
اگـر مـى خـواهـى دوسـتـى بـرادرت بـا تـو صـاف و زلال و بى آلايش بماند با او شوخى ، جدل ، مفاخره مخاصمه و كشمكش مكن .
روشـن اسـت كه اين چهار عمل ، گاهى نوعى تعرض به حريم شخصيت ديگرى محسوب مى شود و آن صفاى برادرى و دوستى را مى آلايد.
بـه هـر حـال ، در شـوخـى كـردن بـا ديـگـران ، هـم بـايـد ظـرفـيـت طـرف مـقـابـل سـنـجـيـده شـود، هـم از افـراط و زيـاده روى پـرهيز گردد، هم از تحقير و توهين و اسـتـهـزاء ديـگـران اجـتـنـاب شـود، هـم وقـار و هـيـبـت خـود شـخـص مـحـفـوظ بماند. نشاندن گـل لبـخـند به چهره ها به قيمت خورد كردن شخصيت يك انسان ، و ايجاد شادى در عده اى به بهاى غمگين ساختن يك مسلمان ، زيبنده و شايسته نيست . ددر مساءله طنز و برنامه هاى فـكـاهـى و عروسكى صدا و سيما نيز، به لحاظ اينكه گاهى اهانت به اشخاص حقيقى مى شـود و تـعرض به آبرو و حيثيت آنان به شمار مى آيد، برخى به طور جدى مخالفند و آنـان را از نـظـر فـقـهـى و شـرعـى بـى اشـكـال نـمـى دانـنـد. اعـتـدال در هـر امـرى پـسـنـديـده اسـت ، در مزاح و شوخى نيز همچنين ، تا معاشرتها پاك و دوستيها با دوام و رابطه ها صميمى و برادرانه باشد.
22 - تشويق
هـرچـنـد از مـقـوله هـايى چون تشويق و تنبيه ، در مباحث تربيتى گفتگو مى شود، ولى از آنجا كه رفتار تشويق آميز، يكى از شيوه هاى نيك در معاشرت و برخورد با ديگران است ، مورد بحث قرار مى گيرد.
انسان و نياز به ((تشويق ))
اغـلب يا همه افراد، به لحاظ برخوردارى از غريزه حب نفس ، دوست دارند كه مورد توجه و عـنـايـت قـرار بـگـيـرند. توجه به اين نياز، در حدى كه به افراط كشيده نشود و آثار سـوء نـداشـتـه بـاشـد، عـامـلى در جـهـت تـغـيـيـر رفـتـار يـا ايـجـاد انـگـيـزه عمل در انسانهاست .
وقـتـى كـسـى را مـورد تـشـويـق قـرار مى دهيم و به خاطر داشتن صفتى يا انجام كارى مى سـتـايـيـم ، در واقـع حـس خـود دوسـتـى او را ارضـاء كـرده ايـم . اين هم ، جاذبه و محبت مى آفريند، هم ، نيت و انگيزه پديد مى آورد يا تقويت مى كند.
هـمـچنان كه از لفظ تشويق نيز بر مى آيد، به معناى بر سر شوق آوردن و راغب ساختن در مـاهـيـت تـشـويـق نـهـفـتـه است . اين كار، نيازمند شناخت ما از روحيات و خصلتهاى روانى اشـخاص به معناى عام ، و از ويژگيهاى روحى فرد مورد تشويق به طور خاص است . در تـشـويـق ، بـايد لفظ، شيوه و برخوردى استفاده كرد كه در درون شخص ، شوق و نيت و عـلاقـه ايـجـاد كـنـد و ايـن مـحـرك درونـى ، او را بـه تلاش بيرونى وادار كند، نه اينكه صرفا يك تحريك بيرونى باشد.
بـعـضـى خـصـلت تـشـويـق ديـگـران را نـدارنـد و بـه دليـل خـودخـواهـى ، غـرور، حـسـد يـا هـر عـامـل ديـگر، هرگز زبان به ستايش و تمجيد از خـوبيهاى ديگران نمى گشايند و گفتن يك كلمه تشويق آميز، برايشان بسيار سنگين است ، هرچند خودشان پيوسته دوستدار آنند كه مورد تشويق ديگران قرار بگيرند.
بـرخـى هـم بـه گـونـه اى تـربـيـت شده اند كه براحتى زبان به تعريف از ديگران و خـوبـيـهايشان مى گشايند و نه تنها تشويق خوبان برايشان سنگين نيست ، بلكه از اين كار، لذت هم مى برند. و...چقدر تفاوت ميان اين دو گونه افراد است !
داشـتـن زبـان و لحـن تـشـويـق آمـيـز، مـوهـبـتـى خـدايـى اسـت . نـشـان كـمـال روحى و همت بلند و علاقه به بالندگى و رشد انسانهاست . تشويق ، در نيكان و نيكوكاران ، زمينه بيشتر براى عمل صالح پديد مى آورد و نسبت به بدان و بديها، اثر غـيـر مـسـتقيم باز دارندگى دارد. اگر در جامعه اى ميان نيك و بد فرقى گذاشته نشود و بـه شـايـسـتـگـان فـرزانـه و فـداكـار و فـرومـايگان تبهكار به يك چشم نگاه كنند، اين عامل سقوط اخلاقى و ارزشى جامعه است ؛ صالحان ماءيوس و دلسرد مى شوند و فاسدان جراءت و گستاخى مى يابند. اين مضمون كلام حضرت على (عليه السلام ) است كه در عهد نـامـه اى بـه مـالك اشـتر نخعى نوشت ، او را به اين ارزش گذارى و بها دادن به نيكان صالح فرمان داد:
لا يـكـونـن مـن المـحـسـن و المـسـيـى ء عـنـدك بـمـنـزلة سـواء، فـان فـى ذلك تـزهـيـدا لاهل الاءحسان فى الاءحسان و تدريب لاءهل الاءسائة ؛(274)
اى مالك ...هرگز نيكو كار و بدكار نزد تو يكسان و در يك جايگاه نباشند، چرا كه در اين كار، بى رغبتى نيكو كاران در امر نيكو كارى است ، و ورزيدگى و شوق بدكاران براى بدى است .
تـفـاوت گـذاشـتـن مـيـان نيك و بد در نوع برخورد و احترام و توجه ، نه تنها با عدالت مـنـافـاتـى ندارد، بلكه سوق دادن جامعه به سوى صلاحيتهاست و ارج نهادن به نيكها و نـيـكـان اسـت . ايـن تـفـاوت افـكـار بـه خـاطـر تـفـاوت عـمـل ديـگـران ، هـم در مـحـيـط خـانـه و مـيـان فـرزنـدان قابل عمل است ، هم در محيط درسى و ميان دانش آموزان و دانشجويان . هم نسبت به كارمندان ، سربازان ، خدمتگزاران و اقشار مختلف ديگر.
تناسب تشويق و عمل
هـم در بـحـث تـنـبـيـه و تـوبـيـخ ، هـم در مـقـوله سـتـايـش و تـشـويـق ، بـايـد تناسب ميان عـمـل و ميزان تشويق مراعات شود، تا اثر مطلوب را ببخشد. بدون اين تناسب ، يا افراط مـى شـود يـا تفريط، و هر دو زيانبار است . البته هريك از اين زياده روى يا كوتاهى در تشويق هم ريشه ها و عللى دارد
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
الثناء باكثر من الاستحقاق ملق و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد؛(275)
سـتـايـش بـيـش از حـد اسـتـحـقـاق و شـايـستگى ، تملق و چاپلوسى است . و كم گذاشتن و كوتاهى از حد استحقاق ، ناتوانى يا حسادت است .
ايـن سـخن ، ضمن تاكيد بر همان تناسب ، دو جنبه افراط و تفريط را در اين مساله يادآور مـى شود و به ريشه آن هم اشاره دارد. زياده روى در مدح ، يا يا از جهالت و نشناختن قدر و ارزش كـارهـا و اشـياء سرچشمه مى گيرد، يا نشانه روحيه چاپلوسى و نوكر صفتى و حقارت نفس و روح است . حضرت امير (عليه السلام ) در سخنى ديگر مى فرمايد:
اكبر الحمق الاغراق فى المدح و الذم ؛(276)
بزرگترين نادانى ، زياده روى در ستايش يا بدگويى است .
هـر چند سخن از تشويق است ، ولى مدح و ستايش نيز، يكى از جلوه هاى تشويق و روشهاى رغبت آفرينى در افراد به شمار مى آيد
از آنـجـا كـه تشويق براى انگيزش به كار نيك است ، اگر كمتر از ارزش كار و فضيلت صـفـات باشد، موجب كم اهميت جلوه يافتن آن كار و صفت مى گردد. مثلا اگر يك دانش آموز، پـس از يـك سـال تـلاش پـيـگـيـر در امـر تـحـصـيـل و داشـتـن معدل بيست ، فقط با يك بارك الله و احسنت تشويق شود، روحيه خود را از دست مى دهد، يا اگـر ددر بـرابـر فـداكـارى عـظـيم و ايثار چشمگير يك انسان وارسته ، تنها به ستايش مـخـتصرى اكتفا شود، حق او ادا نشده است . بر عكس ، اگر در برابر كار نيك كوچكى عظيم تـريـن تـشويقها بعمل آيد، مثلا در يك جلسه و در يك مسابقه حضورى براى كسى كه يك پرسش عادى را فى المجلس جواب داده ، يك سفر حج جايزه بدهند، اين نيز بد آموزى دارد، هـم ارزش آن جـايـزه لوث مـى شـود، هـم براى آنان كه براى تلاش بيشتر، شايستگيهاى والاتـرى را از نـظـر عـلمى و عملى دارند ولى در مورد تشويق قرار نمى گيرد، دلسرد و مايوس مى كند.
روشهاى تشويق
ايـنـكـه هـركـس را چـگـونـه مـى تـوان بـر سـر شـوق آورد و از كـار شـايـسـتـه او تجليل و تقدير گرد، در شرايط مختلف و نسبت به افراد مختلف متفاوت است . يكى را با لفـظ مـحـبـت آمـيـز و كـلمـات تـحـسـيـن كـنـنـده مـى تـوان تـشـويـق كـرد يـكـى را بـا تـحـويـل گـرفـتـن و بـرخـورد احـتـرام آمـيـز، يـكـى را بـا پـول و جـايزه ، يكى را با مطرح ساختن و نام آوردن . يكى با كتاب و هديه هاى فرهنگى تـشـويـق مـى شود، يكى با لوازم مصرفى و خانگى ، يكى هم با خوراك و اطعام . در همين زمـيـنـه هـم مراعات تناسب ميان نوع تشويق با فرد مورد تشويق ، مهم است . به اين خاطر آنـان كـه بـه مـنـاسـبـتـهـاى مـخـتلف به افراد، هديه و جايزه مى دهند، يا مى خواهند افراد شايسته را مورد تشويق قرار دهند، به اين ريزه كاريها بايد توجه كنند
گـاهـى يـك لوح تقدير و متن زيبا و آراسته شده و قاب شده ، قيمت مادى چندانى هم ندارد، بـراى كـسى بسيار نفيس و ارزشمند و شوق انگيز تر از آن است كه مثلا صد هزار تومان پـول نـقـد به او داده شود. البته گاهى هم برعكس است ، چون ، لوح تقدير براى كسى آب و نـان نـومـى شـود ولى وجـه نـقـد را مـى تـوانـد در پـرداخـت قرض و قسط يا تا مين نيازهاى زندگى به كار بندد.
حـتـى اگـر تـشويقهاى مادى و لوازم مصرفى باشد، باز اين نكته كه به چه كسى ، چه چـيـز هـديـه شـود، مـهم است . طرف به تناسب شغل ، سن ، شرايط زندگى و ويژگيهاى شـخـصـى ، گـاهـى از يـك پـتـو، يـا يـك ضـبـط صـوت ، دوره تـرتـيـل قـرآن ، آلبـوم عـكـس ، لبـاس و كفش ‍ ورزشى ، سفر عمره 9 و سوريه ، اردوى تفريحى ، كتاب ، مدال و...خوشش مى آيد و برايش ارزش دارد.
در مـورد كـتـاب هـم حتى نوع كتاب به تناسب مخاطب مورد تشويق بايد گزينش شود. به بـعـضـى بـايد قرآن و صحيفه سجاديه هديه داد، به بعضى رساله احكام ، به بعضى اخـلاق و تربيت ، به برخى كتاب طباخى و آشپزى ، به بعضى كتابهاى علمى و فنى ، بـه بعضى فرهنگ لغت ، به بعضى دوره تفسير تا به برخى كتاب قصه و رمان ، به بعضى ديوان شعر، به بعضى مجموعه اى نفيس از نقاشى يا خط و...مى بينيم كه هركس از نـوعـى كـتـاب كه مورد علاقه يا نياز او است ، بيشتر لذت مى برد و آن هديه ، بيشتر براى او نقش تشويقى دارد.
حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) در نـهج البلاغه نسبت به رفتار با فرماندهان نظامى و سـران سپاه و ارتش ، به مالك اشتر توصيه مى كند كه آنان را براساس ميزان مواسات و خدمت و تلاش ، مورد احترام و تقدير قرار بده و براى آنكه براى امر مبارزه با دشمن و جـهـاد، يـكـدل بـاشـنـد، زنـدگـى آنـان را تـامين كن و خواسته هايشان را برآور. آنگاه مى فرمايد:
و واصـل فـى حـسـن الثـنـاء عليهم و تعديد ما ابلى ذوو البلاء منهم ، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض ‍ الناكل ؛(277)
پـيـوسـتـه سـتـايـش نـيـك نـسـبت به آنان داشته باش و رنجها و بلاها و آزمونهاى آنان را بـرشـمار، چرا كه ياد كردن بسيار از كارهاى نيك آنان ، شجاع را به شور و جنبش وا مى دارد و سست و بى حال را هم به حركت مى كشاند.
امـام امـت (ره ) از ايـن شـيـوه تـشـويـقـى چـه در آغـاز پـيـروزى انـقـلاب و چـه در طـول سـالهـاى دفـاع مـقـدس اسـتـفـاده مـى كـرد.در آغـاز انـقـلاب كـه عـده اى طـرح انحلال ارتش را مطرح مى كردند، امام از فداكاريها و همدليهاى آنان با ملت ستايش كرد و آنـان را بـه صـحـنـه انقلاب كشيد، و در سالهاى حماسه نيز، زبان و بيان و قلم تشويق آمـيـز حـضـرت امام (قدس سره ) نسبت به رزمندگان و ارتش و سپاه ، نقش ‍ عمده در حماسه آفرينى و خط شكنى و شهادت طلبى و پيروزيهاى ماندگار و پرافتخار داشت .
پـس نـوع تـشـويـق و تـقـديـر از نـظـامـيـان ، كـارمـنـدان ، مـحصلان ، كارگران ، كوچكها، بزرگها، خانمهاى خانه دار، پزشكان و پرستاران و...بايد فرقى كند و متناسب با خود آنـان بـاشـد و نشان دهنده ارج گذارى به كار خاص آنان باشد. تشويق به نحوى بايد بـاشـد كـه تـشـويق شونده ، احساس كند كه ديگران به ارزش كار او پى برده اند و از كارى كه او كرده ، خوشحال و سپاسگذارند.
البـتـه نبايد تشويق ، ايجاد غرور كند.ظرفيت افراد را هم بايد نسبت به تشويق سنجيده شـود. گـاهـى بـچـه هـا بـه خاطر تشويق لوس و بى ادب و پر توقع مى شوند.گاهى بـزرگـتـرها به خاطر نداشتن ظرفيت لازم براى تقدير، خود را مى بازند و متكبر و بى اعـتنا مى شوند يا از رشد و پويايى مى مانند. به اين عوارض منفى هم بايد توجه داشت .بـه فـرمـوده حـضـرت امـيـر (عـليـه السـلام ): كـم مـن مـغـرور بـحـسـن القول فيه ؛(278)
چه بسا كسانى كه با سخن نيك ديگران در مورد آنان ، مغرور مى شوند.
شرايط تشويق
در يـك كـار تشويقى بايد نكاتى مورد توجه قرارا گيرد كه به اثر بخشى تشويق ، كـمك مى كند و بدون آنها يا از اثر مى افتد، يا اثر منفى به بار مى آورد. برخى از اين نكات از اين قرار است .
1 - تـشـويـق ، هـمـراه بـا درك و تـشـخـيـص و كـشـف اسـتـعـدادهـاى رشـد طـرف مقابل باشد.
2 - ارزش عـمـل نيك و خصلت شايسته ، شناخته شود و به فرد مورد تشويق هم شناسانده شود .
3 - تشويق رشوه به حساب نيايد و حق و حساب تلقى نشود.
4 - به اندازه و بجا باشد و از حد معمول و متناسب و متعارف ، تجاوز نكند، تا خاصيت خود را از دست ندهد.
5 - هـمـراه و تـوام بـا عـمـل فـرد بـاشـد، چون فاصله زياد بين تشويق و كار نيك ، آن را ارزش و اثـر مـى اندازد و نقش شوق آورى آن از بين مى رود.در حديث است كه : مزد كارگر را پيش از آن كه عرقش خشك شود بپردازيد.
6 - تـشـويـق هـمـراه بـا توجيه و تبيين باشد و فرد بداند كه چرا و به خاطر چه كارى مورد تشويق قرار گرفته است .اين مساله در توبيخ و تنبيه هم هست .همچنان كه مجازات ، بـدون آنـكـه طـرف بـدانـد كـه بـراى چـه تـنـبـيـه مـى شـود، عـامـل بـازدارنـده نـيـسـت ، تـشـويـق بـدون تـوجـيـه و تبيين هم اثر انگيزه آفرينى دارد و تحريكى به كار خير ندارد.
7 - تـشـويق ، با عمل خوب ، تناسب داشته باشد، نه مبالغه آميز، نه كمتر از حد مطلوب . تشويق ، مثل مصرف دارو براى بهبود يك بيمارى است . مصرف بيش از حد يا كمتر از مقدار توصيه شده ، اثر درمانى ندارد، بلكه گاهى هم زيانبار است .
گـاهـى مى توان با تشويق انسانهاى شايسته ، راهى براى جلوگيرى از فساد فاسدان يـافـت .ايـن تـاثـير غير مستقيم تشويق است .پيامبران الهى ، هم مبشربودند، هم منذر. ولى گاهى كار بشارت و تشويق كارسازتر از تهديد و تنبيه و توبيخ است .
حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: بـا پاداش دادن و تشويق نيكو كار، شخص بدكار و فاسد را از بدى و فساد باز داريد:ازجر المسيئى بثواب المحسن .(279)
تشويق نسل جـوان ، در زرورق پـيـچـيـدن و بـاد زدن و هـنـدوانـه زيـر بـغـل آن دادن نيست و تشويق واقعى عبارت است از درك و كشف استعدادهاى فرزندان و ايجاد فـرصـت و مـحـيـط مساعد براى تجلى و شكوفايى آن ... محيط تشويق آميز، عبارت است از پـيـونـد دادن آمـوزش و پـرورش بـه زنـدگـى اجـتـمـاعـى ، آگـاه سـاخـتـن نسل جوان از مسؤ وليتهاى خويش دادن فرصت مناسب براى ايفاى اين مسؤ وليتها.(280)
به اميد آنكه با بهره گيرى از تشويق (بيش از توبيخ و سرزنش )، زمينه هاى مناسبترى براى رشد فضايل اخلاقى در جامعه و خانواده و در رفتار و اخلاق افراد پديد آوريم .
23 - تقدير و سپاس
در برخوردهاى اجتماعى ، يكى از عوامل محبت آفرين و تحكيم روابط، داشتن حالت و روحيه سپاسگزارى وقدردانى و حق شناسى نسبت به مردم است .
همواره سپاس و تشكر، در مقابل نعمت است .نعمت و احسان هم يا مستقيما از سوى خدا به ما مى رسـد، يـا بـنـدگـان خـدا واسـطـه خـيـرنـد و نـيـكـى بـر دسـت آنـهـا جارى مى شود و ما از نـيـكـوكـاريـهـا و يـاريـهـا و مـساعدتهاى مردم بهره مند مى شوى و نعمت الهى از اين طريق شامل ما مى گردد.
تصور نشود كه شكر خدابا سپاس از مردم منافات دارد، بلكه گاهى شكر الهى در سايه تـقـديـر و تـشـكـر و حـق شـنـاسـى از مـردم تـحـقـق مـى پـذيـرد و خـداونـد به اين گونه سپاسگذاريها راضى است ، بلكه به آن دستور مى دهد.
پس ، بحث شكر، اختصاص به زبان ذاكر و قلب شاكر و سجده شكر در برابر نعمتهاى الهـى و در پـيـشـگـاه خـداوند متعال ندارد، بلكه جلوه اى از شكر هم در ارتباط با نعمتها و نيكيهايى است كه از مردم به ما مى رسد و نسبت به آنها هم بايد شاكر باشيم .
جلوه هاى نعمت
در شكر گام اول شناختن نعمت است ، و گام دوم شناخت ولى نعمت . از اين دو شناخت ، حالتى در قـلب انسان نسبت به نعمت دهنده نعمت پديد مى آيد كه او را نسبت به نعمت و صاحب آن ، قـدر دان و ستايشگر و سپاسگذار مى سازد. براى اينكه بنده هاى شكورى باشيم ، ابتدا بـايـد نـعـمـتـهاى خدا را كه از آن برخورداريم ، چه نعمتهاى آشكار و روشن ، چه نعمتهاى پنهان و ناشناخته بشناسيم ، تا حق نعمتها را ادا كنيم .
در سـپـاسگزارى نسبت به مردم نيز توجه به نعمتهاى مادى و معنوى كه از ديگران به ما مـى رسـد، گام نخست پيدايش حالت سپاس ‍ نسبت به آنها است . برخى از اين نمونه ها از اين قرارند:
پدر و مادرى كه در تربيت و رشد ما سهم عمده اى داشته اند،
معلمان و مربيانى كه در تعليم و تربيت ما كوشيده اند،
هدايتگرانى كه ما را با دين خدا و قرآن و معارف اسلامى آشنا ساخته اند،
آنان كه در خوب شدن ما سهمى داشته اند،
كسانى كه در موفقيت علمى ، شغلى ، ادارى ، اقتصادى و رفاه و آسايش ما بهره اى داشته اند،
آنان كه امنيت اجتماعى ما را تامين مى كنند،
آنان كه در گرفتاريها به كمكمان مى شتابند و در مشكلات ، با ما همدردى مى كنند،
كـارگـران ، كـشـاورزان ، دامـداران ، بـاغـبانان ، توليد كنندگان ، صنعتگران ، مخترعان و...كه وسايل زندگى و رفاه انسانها را فراهم مى سازند،
دوستى كه نظر مشورتى اش ما را در كارمان كمك مى كند،
همكلاسى كه در درسها به ما يارى مى رساند،
همسايه اى كه هنگام نياز، از مساعدت دريغ نمى كند،
رسـانـه هـاى گـروهـى و مراكز اطلاع رسانى و چاپ و نشر، كه در ارتقاى سطح فكر و دانش و شناخت ما مى كوشند
و...دهها و صدها شخص و گروه و صنف و نهاد و مركزى كه از سوى آنها متنعم و برخوردار مى شويم .
قـدر دانـى از زحـمـات و خـدمات تلاشگران و خادمان ، آنان را در كارشان با انگيزه تر و مصمم مى سازد و ناسپاسى از آنان ، سست و مايوس و دلسردشان مى سازد.
فـرهـنگ تقدير و تشكر و سپاس و حق شناسى از نيكيها و نيكوكاران از تعاليم اسلامى و بـرنـامـه هـاى ديـنـى است و هر چه اين فرهنگ در بين مردم رواج يابد، كمكى به توسعه خيرات و افزايش و تداوم نيكوكارى و احسان در جامعه است .
در روايات اسلامى ، هم به سپاس از مردم و خوبيهايشان سفارش شده و هم از ناسپاسى و قدر نشناسى نكوهش شده است و ناسپاسان به عنوان رهزنان قلمداد شده اند.
سپاس از مردم
در مقابل نيكى هايى كه از مردم به ما مى رسد، سه حالت مى توانيم داشته باشيم :
1 - مكافات و جبران (كه عاليترين برخورد است )
2 - شكر و سپاس با قلم
3 - ناسپاسى و قدر نشناسى (كه بدترين برخورد است )
از حـضـرت عـلى (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: بر عهده كسى است كه به او انـعـام و احـسـانـى شده ، اينكه به خوبى و به نحو شايسته ، بر نعمت دهنده نيكى كند و نـعمت و احسان او را جبران نمايد. اگر از جبران عملى و مكافات ناتوان بود، با ستايشى شـايـسـتـه و ثـنـاى نـيـك بـرخـورد كـنـد، اگـر از سـتـايـش زبـانـى هـم نـاتـوان بـود، حـداقـل نـعمت را بشناسد و به نعمت دهنده محبت داشته باشد. اگر اين را هم ندارد و نتواند، پس شايسته آن نعمت نيست (281)!
در روايـتـى هـم از امـام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : هركس ، آن گونه كه به او نـيـكـى شـده ، رفـتار كند، مكافات و جبران كرده است و اگر ناتوان باشد، شاكر است و اگر شاكر باشد، بزرگوار است (282).
از حضرت على (عليه السلام ) روايت است :
مـن لم يـشـكـر المـنـعـم مـن المـخـلوقـيـن لم يـشـكـر الله عزوجل ؛(283)
هر كس مخلوقهاى نعمت دهنده را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است .
اين حقيقت ، به تعبيرهاى گوناگون و به صور مكرر در روايات اسلامى آمده است .
از امام سجاد (عليه السلام ) نقل شده است :
اشكركم لله اشكركم للناس ؛(284)
شكر گزارترين شما نسبت به خدا، كسى است كه نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.
و از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نقل شده كه فرموده : من لا يشكر الناس لا يشكر الله(285)
كسى كه مردم را سپاس نگويد، شكر خدا را هم انجام نمى دهد.
و بـه فـرمـوده امـام كـاظـم (عـليه السلام ): خداوند، بنده سپاسگزار را دوست مى دارد. در قيامت ، خداوند به برخى از بندگانش خطاب مى كند: آيا نسبت به فلانى سپاس و تشكر كـردى ؟ مـى گـويـد: پـروردگـارا! مـن تـو را شكر كردم . خداوند مى فرمايد: اگر او را تشكر نكرده اى ، پس مرا هم تشكر نكرده اى(286)!
امـام سـجـاد (عليه السلام ) در رساله الحقوق ، در مورد حق كسى كه بر شما نيكى كرده و وظيفه اى كه در برابر او داريد، چنين فرموده است :
و اما حق ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه ...؛(287)
حق كسى كه صاحب نيكى بر توست ، اين است كه سپاسگزار او باشى و كار نيك او را ياد كنى و خالصانه بين خود و خدايت در حق او دعا كنى و گفتار نيك درباره او داشته باشى ، اگر چنين كنى در نهان و آشكار او را سپاس گفته اى و اگر روزى قدرت بر جبران داشته باشى ، نيكى او را جبران كنى .
تشكر از والدين
از مـيـان هـمه صاحب نعمتها، خداى متعال از خدمتى كه والدين ، بخصوص مادر در حق فرزند انـجـام مـى دهـد و زحـمتى كه مى كشد، ياد كرده و شكر از والدين را در كنار شكر خدا آورده است . در وصيتهاى حكيمانه حضرت حق به انسان ، يكى هم همين نكته است . در قرآن كريم مى خوانيم ، ضمن آنكه پروردگار، انسان را وصيت و سفارش نسبت به پدر و مادر كرده و يـاد ايـنـكـه مادر، او را در مدت دو سال دوران باردارى و زايمان و شير دادن و جدا كردن از شـيـر، بـا هـمـه سـخـتـيـهـا و ضـعـفـهـا او را حـمل كرده است ، مى فرمايد: ...ان اشكر لى ولوالديك ؛(288)
نسبت به من و پدر و مادرت شاكر باش !
ايـن قـدر دانـى خـدا از زحـمـات مـادر و تـوصـيه حضرت او است كه انسان هم قدر شناس و شاكر مادر و پدر باشد. در همين مورد نيز، امام زين العابدين (عليه السلام ) مى فرمايد:
حـق مـادرت بـر تـو آن اسـت كـه بـدانـى او تـو را در جـايـى حـمـل و نـگـهـدارى كـرده كـه هيچ كس به نگهدارى ديگرى در آنجا اقدام نمى كند، و از ميوه دلش و از شـيـره جـانـش بـه تـو داده است ، با هم اعضا و جوارحش تو را نگهدارى و حمايت كرده است و باكى از اين نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را سـيـراب گـردانـد، عريان باشد ولى تو را پوشيده نگاه دارد، خود در برابر آفتاب بـمـانـد ولى سـايـه بـان تـو شـود، به خاطر تو بى خوابى بكشد و تو را از گزند سـرمـا و گـرمـا نگه دارد تا تو از آن او باشى . و بايد بدانى كه تو هرگز قدرت و توان سپاس او را ندارى ، مگر با يارى و توفيق خداوند(289).
آيا با اين حقى كه والدين ، مخصوصا مادر بر گردن ما دارد، ما نعمت وجود مادر را قدر مى دانيم و از زحماتش تشكر مى كنيم و به يادمان مى ماند كه درباره ما چه رنجها كشيده و چه فـداكـاريـهـا كـرده اسـت ؟ آيـا سپاس از مادر، تنها با يك كارت تبريك يا لوح تقدير يا قـاب عـكـس يـا جـشـن شـادى ، انـجام شدنى است ؟ و آيا فرمان الهى كه سپاسگزار پدر و مـادرتـان بـاشـيـد، از سـوى مـا انـجـام و امتثال مى شود؟ در سخنى از حضرت رضا (عليه السـلام ) آمـده اسـت كه طبق همين آيه ، هركس كه از والدين خود سپاسگزارى نكند، خدا را هم سپاس نگفته است (290).
رهزنان خير
پـيـشـتـر اشاره شد كه ناسپاسى از مردم ، موجب دلسردى و سلب انگيزه از آنان مى شود. البته وظيفه كسى كه احسان و نيكى به مردم مى كند، آن است كه به خاطر خدا خدمت كند و انتظار پاداش هم از خدا داشته باشد و قدر نشناسى مردم او را سرد نكند. در نهج البلاغه است كه :
لا يزهدنك فى المعروف من لا يشكره لك ؛(291)
كـسى كه سپاسگزار نيكيهاى تو نيست ، تو را در انجام كار معروف و شايسته ، بى رغبت نـسازد. اين ، يك سوى قضيه است ، اما در سوى ديگر وظيفه مردمى قرار دارد كه از خدمات و احـسـانـهـا برخوردار مى شوند. مردم اگر با سپاس و تقدير، اهليت و شايستگى خود را نـشـان نـدهـنـد، مـوجـب سـلب نـعـمـت و مـوجـب مـنـصـرف شـدن نـيـكـو كـاران از عمل خير مى گردند. و اين نوعى رهزنى ددر كار خير است كه در روايات نيز آمده است .
از امام صادق (عليه السلام ) روايت است :
لعـن الله قـاطـعـى سـبـيـل المـعـروف ، و هـو الرجـل يصنع اليه المعروف فتكفره ، فيمنع صاحبه من ان يصنع ذلك الى غيره ؛(292)
خدا لعنت كند رهزنان راه معروف نيكى را، رهزن خير كسى است كه به او خوبى مى شود و او نـاسپاسى و كفران مى كند، در نتيجه آن نيكوكار را مانع از آن مى شود كه به ديگرى نيكى كند.
وقتى ببينند نيكى هايشان مورد توجه و تقدير نيست و گاهى هم بدتر از بى توجهى مى شود، يعنى خوبى را با بدى مقابله مى كنند، مى گويد بخشكد اين دست كه نمك ندارد. و آنگاه تصميم مى گيرد كه ديگر به كسى خوبى نكند، چون قدر نمى شناسند.
تـبـاه شـدن عـمـل صـالح و ضـايـع شـدن احسان و نيكى گاهى هم از همين رهگذر است . ددر حـديـثـى حـضـرت امـيـر (عليه السلام ) پنج چيز را تباه شده و ضايع مى شمارد، از جمله بارش باران به شوره زار و افروختن چراغ در روز روشن و تقديم غذا به انسان سير و يكى هم نيكى كردن به كسى كه سپاسگزارى از آن نمى كند و معروف تصطنعه الى من لا يشكره(293).
آثار و نتايج سپاس
در كنار آثار سوء و پيامدهاى منفى ناسپاسى ، نتايج درخشان و ثمربخش قدر شناسى و سـپـاس قـابـل طـرح است . همچنان كه گفته شد، تقدير و سپاس ، هم ايجاد الفت و محبت و مـحـبـوبـيت مى كند، هم فرهنگ نيكوكارى را ترويج مى كند، هم موجب رضايت الهى است . در تـوصـيـه هـاى ديـنـى هـم سـفـارش بـه سـپـاس از صاحبان خير و نيكى شده است . هم به نيكوكاران توصيه شده كه بر شاگردان ، احسان و نيكى بيشترى كنند.
وقـتـى سـپـاس از نـيـكـوكـار، و نـيـكـى بـيـشـتـر به سپاسگزار، در كنار هم و با هم مورد عمل قرار گيرد، جامعه رو به نيكوكارى و خدمات بيشتر و ايثارهاى بزرگتر مى رود.
به روايت امام صادق (عليه السلام )، در تورات چنين نوشته شده است :
اشـكـر مـن انـعـم عـليـك ، و انـعـم عـلى مـن شـكـرك ، فـانـه لازوال للنـعـمـاء اذا شـكـرت و لا بـقـاء لهـا اذا كـفرت و الشكر زيادة فى النعم و امان من الغير؛(294)
نـسـبـت بـه كـسـى كـه بـر تو نعمتى داده ، سپاسگزارى كن ، و نسبت به كسى كه از تو سـپـاسـگـزارى كـرده ، احـسـان و انـعـام كـن ، چـرا كـه اگـر نـعـمـتـهـا سـپـاس شـود، زوال نـمـى پـذيرد و اگر ناسپاسى شود، دوام نمى يابد. شكر و سپاس ، موجب افزايش نعمتها و ايمنى از تغيير و دگرگونى است . داشتن زبان تقدير و تشكر، نرم كننده دلها، افزاينده عطوفت و زداينده كدورتها و دشمنى هاست .
مـهـم ، داشـتـن چـنـيـن تـربـيـت و تـرويـج چـنـيـن فـرهـنـگ در جـامـعـه اسـت . مـقـدارى حال و حوصله و مجال ، و مقدارى هم هزينه و مخارج لازم دارد كه به صورت شفاهى ، كتبى ، تلفنى ، با ارسال هديه ، با ارتقاء رتبه ، دادن جايزه و ابراز محبت و نشان دادن عنايت و تـوجـه ، قـدردانـى خـود را از كـارهـاى خـوب كـه عمل مى شود و از خوبان و شايستگان جامعه ، نشان دهيم .
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
سـپـاسـگـزارى تـو از كـسى كه از تو راضى است ، رضايت و وفاى او را مى افزايد، و سـپـاسـگـزارى تـو از كـسـى كـه بـر تـو خـشـمـگـيـن اسـت ، مـوجـب سـلاح و تمايل از سوى او نسبت به تو مى گردد:
شكرك للراضى عنك يزيده رضا و وفاء، شكرك للساخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطفا.(295)
مقوله سپاس از مردم بى ارتباط با فرهنگ تشويق نيست كه در مباحث پيشين در آن مورد بحث شد.
چه خوب كه هميشه گله انتقاد از بديها و نارساييها و عيوب نكنيم ، بلكه چشم نيك بين هم داشـتـه بـاشـيـم و از خـوبـيـهـا و از خـوشـرفـتـاريـها و محاسن اخلاقى و عملهاى شايسته همسرانمان ، دوستانمان و همكارانمان ، خدمتگذاران جامعه ، تلاشگران زحمت كش و فداكاران گـمنام ، به هر نحو و با هر زبانى كه مى توانيم ، تقدير و تشكر كنيم ، كه ...سپاس از خوبيها و خوبان ،تكثير خوبى هاست !
24 - سازگارى
تـلاش بـراى داشـتـن يـك زندگى دور از تنش و پرخاش و مشكلات رفتارى ، موجب آسايش روح و سلامت خانواده است .
همه افراد، در خصلتهاى اخلاقى و شيوه رفتار، يكسان نيستند. اين تفاوت در برخى موارد بـروز مـى كـنـد و مـايـه اخـتـلاف مـى شـود، اخـتـلافـى كـه البـتـه قابل اجتناب است ، آن هم با شيوه مدارا و سازگارى در اخلاق و برخورد.
بعضيها با ديگران ، چه در محيط خانه و محل كار، يا در محله و منطقه سكونت ، با ديگران نـاسـازگـارنـد. ناسازگارى با ديگران ، نشانه نوعى غرور و خودخواهى و خود برتر بينى نسبت به مردم است و نتيجه آن هم تنها ماندن و انزواست .
از سـوى ديـگر، بى طاقتى در مقابل حالات و رفتار دشوار و ناهنجار ديگران نيز، ريشه در كم ظرفيتى دارد و به تشديد اين تعارض و ناسازگارى مى انجامد.
اگر در دستورهاى دينى ما به حسن خلق تاكيد شده است ، يكى از مصداقهاى بارز آن مدارا است .
آسـايـش دو گـيـتـى تـفـسـيـر ايـن دو حـرف است :   با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
مدارا يك تكليف اخلاقى در اسلام است . از رسول خدا صلى الله عليه و اله ) روايت است :
امرنى ربى بمداراة الناس كما امرنى باداء الفرائض ؛(296)
هـمـان گـونـه كـه پـروردگـارم مـرا به انجام واجبات فرمان داده است ، به مدارا با مردم دستور داده است .
در حـديـث ديـگـرى چـنـيـن آمـده اسـت كـه جـبـرئيـل ، بـه مـحـضـر رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و اله ) آمـد و از سـوى خـدا چـنـيـن پـيـام آورد كـه : اى مـحمد! پروردگارت سلام مى رساند و به تو مى گويد: با بندگان من مدارا كن(297).
نيز در حديث است از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله ) كه فرمود:
مداراة الناس نصف الايمان و الرفق بهم نصف العيش ؛(298)
نيمى از ايمان ، مداراى با مردم است و نيمى از زندگى ، رفق و ملاطفت با آنان است .
حـتـى خـارج از قـلمـرو ديـن و آيـيـن هـم ، آنـان كـه خواستار يك زندگى دلنشين و پسنديده بـاشـنـد، در سـايـه هـمـزيـستى مسالمت آميز و رفق و نرمش با ديگران و رفتار شايسته ، بـهـتر به اين خواسته مى رسند، تا در سايه خشونت و برخورد ناسازگارانه و بهانه جويانه و عيب گيرانه و خودپسندانه !
سـعـه صدر و ظرفيت براى تحمل ديگران ، لازمه دست يافتن به يك زندگى خوب است . در مـواردى كـه اخـتـلاف سـليـقه و ديدگاه ، يا تفاوت در مشى و رفتار و روش وجود دارد، باز هم با وسعت نظر و مدارا مى توان مانع بروز مشكلات شد.
مدارا، يا تولى و تبرى
تـعيين مرزهاى دقيق در مباحث اخلاقى و مسايل فرهنگى ، مهم است . ما به همان اندازه كه به مـدارا و حـسـن خـلق و حـلم و مـعـاشـرت شايسته ماءموريم ، به تولى و تبرى و مرز بندى مـكـتبى در دوستيها و دشمنيها و صف آرايى در برابر دشمن و مقاومت بر سر مواضع و بى تـفـاوت نـبـودن در مـقـابل بديها و بدان موظف هستيم . و اين دو مساله از هم جداست و هر كدام جاى خاص خود را دارد.
درسـت اسـت كـه در مـسـايـل اعـتقادى نبايد كوتاه آمد و ارزشهاى نبايد فروخت و با دشمنان فـكـرى و مرامى و سياسى نبايد كنار آمد، اما معاشرت با مردم موضوع ديگرى است . حتى در ارتباط با دشمن هم بحث مدارا تاكيد شده است ، چرا كه گاهى سبب جذب آنان مى شود، بى آنكه از مبانى و اصول خويش ، دست برداريم .
حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد: خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم ؛(299)
با مردم آن گونه مخالطت و معاشرت داشته باشيد كه اگر مرديد، با رفتارى كه داشته ايد، بر شما گريه كنند و اگر زيستيد، بر شما دلسوزى و شفقت كنند.
اين همان مفهومى است كه در شعر عرفى آمده است :
چنان با نيك و بد خو كن ، كه بعد از مردنت عرفى   مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
و ايـن ، نـه بـه مـعـنـاى بـى تـفـاوتـى در مـقـابـل حـق و بـاطـل و صـلاح و فـسـادت يـا زيـر پـا نـهـادن ارزشـهـاى مـكـتـبـى و نـاديـده گـرفـتـن اصول و مبانى است ، بلكه سلوك شايسته و حسن خلق و اخلاق نيك و جاذبه رفتارى است ، كه حتى بيگانه را هم جذب مى كند.