اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۷ -


فصل چهارم : صمت از جنود عقل و هذر و هذيان از جنود جهل است
انسان داراى دو فطرت است : يكى اصلى و آن فطرت عشق به كمال مطلق است . و ديگر تبعى ، و آن فطرت تنفر از نقص است و آنچه او را اعانت كند در اين دو مقصد، از لوازم فطرت و از تبعات آن است .
پس چون سكوت از باطل و لغو و خوددارى از هذيان و هذر اعانت كند او را بر تفكر و اشتغال به باطن و تصفيه از كدورات ، و او را به مبدا كمال - كه مورد عشق فطرت است - نزديك كند، و خار طريق را از ميان بردارد، از اين جهت صمت از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمان است .
هذيان و هذر و لغو و باطل كه انسان را از كمال مطلق دور كند و به طبيعت و احكام آن نزديك كند، مورد تنفر فطرت است ، و واسطه احتجاب آن از مبداء كمال است . و چون نفس از فطرت اصليه خود محتجب شود، و به طبيعت و آمال آن پيوسته گردد، حب كاذب پيدا كند كه لغو و باطل ، چون اشتهاء كاذبى كه مريض به طعام مضر پيدا كند. و چون از احتجاب بيرون آيد مى فهمد كه آنچه مورد علاقه طبيعيه در اين حال بوده ، مورد تنفر فطرت است ، و آنچه از ذكر و فكر و صمت و خلوت مورد تنفر بوده ، محبوب فطرت است .
مقصد بيست و دوم : استسلام و ضد آن : استكبار 
فصل اول : (معنى استسلام و استكبار) 
استسلام اظهار طاعت نمودن و انقياد كردن از حق و حقيقت و استكبار تمرد و نافرمانى و سركشى و كبريا كردن است . (677)
قلب انسانى چون سلامت از آفات و عيوب باشد، حق را به فطرت سالمه خود دريابد و پس از دريافت كردن آن براى تسليم شود و چون تسليم شد در اعمال صوريه قالبيه انقياد كند.
پس از قلب سالم تسليم حاصل شود و از تسليم قلبى انقياد صورى ، و اين استسلام است .
چنانكه قلب اگر معيوب و آفت خودبينى و خودخواهى در آن متمكن شود، كبر در آن حاصل شود. و آن حالتى است نفسانيه كه حالت بزرگ ديدن و بالاتر ديدن خود از ديگران است . و اگر بر طبق اين حالت نفسانيه رفتار كند و در ظاهر بزرگى فروشد بر بندگان خدا، گويند: تكبر كرد. و اگر از روى اين كبرياء نافرمانى و سركشى كند، گويند: استكبار نمود. پس استكبار نافرمانى و سركشى حاصل از كبر است ، و آن در مقابل استسلام است كه انقياد صورى از روى تسليم باطنى است . پس ، نه هر انقيادى استسلام ، و نه نافرمانى و سركشى استكبار است .
فصل دوم : (استسلام از جنود عقل و استكبار از جنود جهل است )
از بيان فصل سابق معلوم توان كرد كه استسلام از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است ، و استكبار از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل است ؛ زيرا انسان چون به فطرت اصليه خود - كه فطرت سالمه است ، و از مواهب الهيه است در اصل خميره خلقت - باقى باشد، و آفات و عيوب نفسانيه و احتجاب و كدورت روحيه براى او دست نداده باشد، به همان فطرت سليمه حق را دريابد، و نيز محبت به حق پيدا كند. پس بالفطره ، در مقابل آن خاضع شود و تسليم آن شود. و چون تسليم شود، ناچار استسلام براى او رخ دهد.
در حديث است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: المؤ منون هينون لينون ، ان قيدوا انقادوا؛ و ان انيخوا استناخوا (678)
هين و لين بودن ، و انقياد در مقابل حق نمودن از صفات مومنين است ، بلكه چه بسا اگر به آنها تحميلى شود، باز منقاد شوند؛ چنانكه گويند: المؤ من اذا خدعته انخدع ، حتى در مقابل خدعه ، انخداع كند.
بالجمله ، چون فطرت انسانى قبول حق كند، استسلام براى او حاصل شود. و چون فطرت محتجب و خودبين و خودخواه و تحت تاءثير عوامل طبيعت واقع شود، از حق و حقيقت گريزان شود، و صلابت و قساوت در آن پيدا شود، و در نتيجه استكبار و از حق سركشى نمايد. پس معلوم شد كه استسلام از جنود عقل و رحمان و لازمه فطرت مخموره است ؛ و استكبار از جنود جهل و شيطان و از لوازم فطرت محجوبه است .
مقصد بيست و سوم : تسليم و ضد آن : شك  
فصل اول : (معنى تسليم و شك ) 
در مقصد سابق معلوم شد كه تسليم عبارت از انقياد باطنى و اعتقاد و گرويدن قلبى است در مقابل حق پس از سلامت نفس از عيوب و خالى بودن آن از ملكات خبيثه . و چون قلب سالم باشد، پيش حق تسليم شود. و در مقابل آن شك است و خاضع نشدن پيش حق .
و قبول ننمودن حق و عدم تسليم پيش آن از احتجاب نفس و عيوب باطنى و مرض قلبى است .
ممكن است كه تسليم حق نشدن ، چون نوعا ملازم با شك است ، از اين جهت در مقابل (شك ) قرار داده است . و شايد مراد از شك خلاف يقين باشد، چنان كه ائمه لغت بر آن تصريح كردند. (679) و مقصود از خلاف يقين ، اعم از شك متعارف باشد كه حالت ترديد است .
فصل دوم : (فوائد تسليم ) 
تسليم يكى از صفات نيكوى مؤ منين است كه به واسطه آن طى مقامات معنويه و معارف الهيه شود. كسى كه تسليم حق و اولياء خدا شود، و در مقابل آنها چون و چرا نكند و با قدم آنها سير ملكوتى كند، زود به مقصد مى رسد. از اين جهت ، بعضى گويند كه مؤ منين از حكما نزديكتر به مقصد هستند؛ زيرا آنها قدم را جاى پاى پيامبران مى گذارند و حكما مى خواهند با فكر و عقل خود سير كنند. البته آنكه تسليم راهنمائى الهى شد از راه مستقيم كه اقرب طرق است - به مقصود مى رسد، و هيچ خطرى براى او نيست . لكن آنكه با قدم خود سير كند چه بسا راه گم كند.
انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبى كامل يافت ، در نسخه هاى او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد.
در سير ملكوتى ، بايد انسان كوشش كند تا هادى طريق پيدا كند. و چون هادى پيدا كرد، تسليم او شود، و در سير و سلوك دنبال او رود، و قدم را جاى قدم او گذارد. ما چون نبى اكرم صلى الله عليه و آله را هادى طريق يافتيم و او را واصل به تمام معارف مى دانيم ، بايد در سير ملكوتى تبعيت او كنيم بى چون و چرا. و اگر بخواهيم فلسفه احكام را با عقل ناقص خود دريابيم ، از جاده مستقيم منحرف مى شويم و به هلاكت دائم مى رسيم ؛ مانند مريضى كه بخواهد از سر نسخه طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضى روى سلامت نمى بيند. تا آمده است از سر نسخه آگاهى پيدا كند، وقت علاج گذشته ، خود را به هلاكت كشانده .
ما مريضان و گمراهان ، بايد نسخه هاى سير ملكوتى و امراض قلبيه خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم ، و بى به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفه خود به آنها عمل كنيم تا به مقصد برسيم ؛ بلكه همين تسليم در بارگاه قدس الهى يكى از مصلحات امراض ‍ روحيه است ، و خود نفس را صفائى بسزا دهد، و نورانيت باطن را روزافزون كند. فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا تجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (680)
طعم ايمان آنگاه در ذائقه روح انسانى حاصل شود كه در احكام مقرره الهيه انسان تسليم باشد، به طورى كه در سينه اش نيز تنگى از آن حاصل نشود، و با روى گشاده و چهره باز از آن استقبال كند. در حديث شريف كافى ، از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كند: براى ايمان چهار ركن است : توكل بر خدا، و تفويض امر به خدا، و رضا به قضاء خدا، و تسليم براى امر خدا (سبحانه و تعالى ) (681) كسى كه داراى اين اركان چهارگانه نباشد ايمان ندارد.
فصل سوم : تسليم از جنود عقل و ضد آن از جنود جهل است
انانيت و خودبينى ، بر خلاف فطرة الله است ؛ زيرا فطرت مخمور بر خداخواهى و خدابينى ، و متنفر از غير خدا و تبعيت غير اوست . و چون فطرت به حالت اصليه خود باشد، و محتجب به احتجاب طبيعت نشده باشد، خودسرى و خودراءيى در امور نكند، و صبغه نفسانيه به خرج ندهد، و به واسطه سلامت فطرت تسليم حق شود، و مثل قلبش مثل آينه اى گردد كه جانب نورانى آن به طرف حق باشد كه آنچه از عالم غيب وارد بر آن شود بى كم و كاست و بى تصرف در آن نقش بندد، و تسليم واردات غيبيه چنان شود كه خود را بكلى از دست دهد.
پس معلوم شد كه تسليم از فطريات مخموره و از جنود عقل و رحمان است ؛ چنانكه ضد آن : شك به معنى عام - كه شامل جحود و تكذيب و انكار هم شود - از جنود جهل و بر خلاف فطرت مخموره ، و به واسطه احتجاب فطرت است به حجابهاى طبيعت و انانيت و خودراءيى و خودسرى و خودخواهى كه همه آنها بر خلاف فطرت الهيه است .
در اينجا مناسب است كه اين اوراق را نوراين كنيم به ذكر يك حديث از اهل بيت وحى و عصمت :
عن سفيان بن عيينة قال : سالته - اى صادق عليه السلام عن قول الله عزوجل : (الا من اتى الله بقلب سليم ) (682) قال : القلب السليم يلقى ربه و ليس فيه احد سواه . قال : و كل قلب فيه شرك اءو شك . فهو ساقط. و انما اراد بالزهد فى الدنيا ليفرغ قلوبهم للاخرة (683)
قلب سليم آن قلبى است كه در آن غير خدا نباشد، و از شك و شرك خالص ‍ باشد، اعراض از دنيا - كه مورد سفارش بليغ اولياء خدا است - براى آن است كه قلوب از دنيا فارغ شوند و مهياى آخرت - كه به حقيقت مقام لقاء الله است - بلكه تمام شرايع و اديان و تمام احكام و اخلاق و معاملات و بدايات و نهايات و ارتياضات براى لقاء الله است و آن مقصد اصلى از همه چيز است و تسليم به حقيقت كامله ، كفيل همه اين معانى تواند بود.
تمام شرك و شكها از آن پيدا شود كه روح را انسان تسليم ولى مطلق كه حق تعالى است ، نكرده . اگر روح تسليم شد، تمام ممالك وجود تسليم شود. پس اعضاء ظاهره و قواى ملكيه نيز تسليم شوند. تسليم شدن آنها آن است كه از خود و انانيت خود حركت و سكونى نكنند، و قبض و بسط آنها تحت اراده حق تعالى باشد، و نمونه قرب نوافل در او حاصل شود كنت سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى يبصر به ... (684)
در مقابل تسليم مطلق ، تزلزل و شك است كه براى آن مراتبى است كه بعضى مراتب آن را شك جلى و بعضى را شك خفى و اخفى گوئيم . شك جلى تزلزل در عقايد ظاهره جليه است ، و خفى تزلزل در معارف و اسرار توحيد و اخفى حالت تلوين و عدم تمكين در مقامات مذكوره .
مقصد بيست و چهارم : صبر و ضد آن : جزع 
فصل اول : (معنى صبر و جزع )
براى صبر تعاريفى است كه ما به ذكر بعضى از آنها اكتفا كنيم :
الصبر حبس النفس على جزع كامن عن الشكوى (685) يعنى صبر عبارت است از خوددارى از شكايات با آنكه در باطن جزع است . پس ‍ اظهار نكردن جزع باطنى و شكايت ننمودن از ناگوارها - بنا به اين تعريف - صبر است . و قريب به اين معنى ، حكيم بزرگوار خواجه طوسى تعريف فرموده . (686)
پس صبر متقوم به دو امر است : يكى آنكه از آن ناملايم كه بر او وارد مى شود كراهت داشته باشد در باطن . و ديگر خوددارى كند از اظهار شكايت و جزع .
و شيخ عارف عبدالرزاق كاشانى گفته :
مقصود از شكايت ، شكايت به غير حق است . و اما شكايت به خدا منافات با مقام صبر ندارد؛ چنانكه ايوب شكايت به خدا كرد آنجا كه گفت : انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب (687) با اين وصف ، خداوند درباره او فرمايد: انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب (688). (689)
صبر - به حسب اين مرتبه - از مقامات متوسطين است ؛ زيرا مادامى كه نفس از واردات از جانب حق تعالى كراهت دارد، مقام معارف و كمالاتش ‍ ناقص است .
و مقام ارفع از اين مقام مرتبه رضاى به قضاست كه در واردات بر نفس و بليات و ناگوارها خوشوقت باشد، و از جان و دل آنچه از جانب محبوب برسد خريدار باشد. در حديث است كه حضرت باقرالعلوم در كودكى از جابر پرسيد: در چه حالى ؟ جابر گفت : در حالى هستم كه مرض را بهتر از صحت مى خواهم و فقر را بهتر از غنى . فرمود:
اما ما اهل بيت اگر خدا صحت بدهد، آن را بهتر و اگر مرض بدهد، آن را بهتر، و اگر فقر بدهد، آن را بهتر و اگر غنى دهد آن را بهتر مى خواهيم . (690)
شايد جابر از جهت آنكه به خود اطمينان نداشته كه در حال صحت و سلامت و غنى و خوشى بتواند قلب خود را نگهدارد به طورى كه اقبال قلبى به دنيا پيدا نكند و ركون به اين قريه ظالمه ننمايد، از اين جهت چنين گفته ؛ ولى مقام ولايت مقامى است كه واردات در تحت سيطره آن واقع مى شود. اگر تمام ملك جهان را به ولى كامل بدهند يا همه چيز را از او بگيرند، در قلبش اثرى حاصل نشود، و هيچ يك از واردات در او تغييرى ندهد.
بالجمله ، صبر به اين مرتبه ذكر شد، از مقامات متوسطين است . و اينكه كمل از اوليا را گاهى به آن موصوف نموده اند، يا صبر به مقامات عاليه را منظور داشتند - چنانكه پس از اين اشاره به آن شود - (691) يا مقصود آن است در آلام جسمانيه داشتند كه به مقتضيات طبايع بشريه موجب تاءثر و تاءلم است .
فصل دوم : مراتب صبر 
و آن بسيار است و اينجا بعض مراتب آن را كه مطابق حديث نبوى است مذكور مى داريم تا اين فصل به منزله شرح آن حديث باشد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
الصبر ثلاثة ؛ صبر عند المصيبة ؛ و صبر على الطاعة ؛ و صبر عن المعصية ، فمن صبر المصيبة حتى يردها بحسن عزائها، كتب الله له ثلاثمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين السماء الى الارض ، و من صبر على الطاعة ، كتب الله له ستمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما تحوم الارض الى العرش ، و من صبر على المعصية ، كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش
(692)
از اين حديث شريف سه درجه صبر كه مبادى صبرهاست و از امهات صبر متوسطين است ، معلوم مى شود:
اول : صبر بر بليات و مصيبات ، كه انسان در اين گونه واردات خوددارى كند و شكايت و جزع پيش خلق نكند؛ لكن جزع پيش خالق نقص نيست ، بلكه پيش اهل معرفت عيب است ؛ زيرا آن تجلد و تصلب است ، و در مذهب عشق و محبت تجلد عيب بزرگ است ؛ بلكه اظهار عجز و نيازمندى مطلوب است ، چنانكه گفته اند:
 

و يحسن اظهار التجلد للعدى
 
و يقبح الا العجز عند الاحبة (693)
 
و نيز تجلد خودنمايى و اظهار وجود است ، و اين نزد اهل معرفت از بزرگترين جنايات است .
براى صبر در مصيبات ، سيصد درجه ثواب است كه ميان هر درجه تا درجه ديگر مانند فاضله بين آسمان و زمين است .
دوم : صبر در اطاعت ، كه انسان در فرمانبرى حق تعالى خوددار باشد، و نفس اماره عنان از دست انسان نگيرد، و افسار گسيختگى نكند. به طور كلى افسار گسيختگى در دو مقام اتفاق افتد كه صبر در يكى از آنها از ديگرى مشكلتر است :
مقام اول كه صبر در آن آسان است ، افسار گسيختگى در ترك طاعات است . و صبر در اين مرحله ، مقاومت با نفس و شيطان و اتيان دستورات الهيه است با حدود شرعيه و شرايط و آداب قلبيه كه اتيان به اين شرايط و قيام به اين آداب از مشكلات است ، و ما در آداب الصلاة شمه اى از آداب و شرايط مطلق عبادات و خصوص نماز را بيان كرديم .
مقام كه دوم مشكلتر است صبر در آن ، افسار گسيختگى پس از اتيان عمل و اطاعت است كه نقش خود نگهدار باشد به طورى كه قيام به آداب و شرايط ظاهره و باطنه عمل ، عنان از دست نگيرد، و او را مبتلا به عجب و كبر و ديگر توابع آن نكند.
چه بسا كه شيطان و نفس اماره انسان را در سالهايى بس طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حميده و پيروى از شريعت مطهره كنند به اميد آنكه او را مبتلا به اعجاب و خودپسندى كنند، و انسان را با همه مشقتها و رياضات ساقط كنند. پس غرور علمى و عملى و خودخواهى و خودپسندى يكى از مهلكات است كه انسان را به شقاوت كشاند.
اگر مراقبت و مواظبت به درجه كامله نشود، و چون طبيب حاذق و پرستار دلسوز، انسان از خود نگهدارى نكند و به عيوب نفسانى سركشى ننمايد، همان اعمال عباديه و افعال صالحه صوريه ، مايه سقوط انسان شود. و خوددارى و نگهبانى از نفس به طور كافى از مشكلترين امور است كه بايد به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دستگيرى كرد. به قدرى مكايد نفس و شيطان گاهى دقيق شود كه با هيچ موشكافى نتوان آن دقايق و مكايد را كشف كرد، مگر با توفيق خدا و دستگيرى او.
براى صبر در طاعات ششصد درجه است كه ميان هر درجه تا درجه ديگر، از اعماق زمين تا عرش است . اين درجه از صبر، از درجه سابق ، هم در عدد درجات بالاتر است و هم در سعه درجات ؛ زيرا سعه درجه از تخوم ارض تا عرش است .
براى صبر در طاعات مقامات ديگرى است كه شايد اين حديث متعرض ‍ آنها نباشد، و آن در صورتى است كه دامنه طاعت را وسيعتر كنيم تا به حقايق و سرائر توحيد رسد. در اين صورت ، ثواب و اجر صاحت آن تحت ميزان درجه بندى نيايد، و سعه درجه و كثرت آن از ساحت قدس او دور باشد، و اجرا او على الله و بلكه خود الله باشد؛ چنانكه درباره آنان وارد است كه نظر به جنات و نعيم آن نكنند. (694)
قلب سليم كه در آن غير خدا نباشد البته در آن جهان هم - كه نشئه ظهور ملكات و سرائر قلب است - در آن غير خدا نخواهد بود.
 
در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس
 
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس (695)
 
شايد آيه شريفه يا ايتها النفس المطمئنة * ارجعى الى ربك راضية مرضية * فادخلى فى عبادى * و ادخلى جنتى (696)
نيز اشاره به مقام اين طور اشخاص و كمل از اوليا باشد؛ زيرا صاحب نفس ‍ مطمئنه مخاطب شده به رجوع به رب خود او كه البته حق تعالى است و راضى و مرضى بودن جذبه حبيب و محبوبى است كه خود مركب سير الى الله است و نتيجه دخول در جرگه عباد الله - كه از تمام صيغه ها مبرى ، و به حقيقت اخلاص موصوفند - و ثمره آن دخول در جنت لقاء الله است .
سوم : صبر در معصيت كه انسان در جهاد با نفس و جنود ابليس خوددارى و صبر، و به واسطه پافشارى ، بر آنها غلبه كند. براى اين درجه ، مقامات حقايق و رقايق بسيار است ، و در هر درجه صبر در اين مقام مشكلتر و دقيقتر از صبر در طاعات است ؛ بلكه اگر كسى از اين ورطه گذشت ، صبر در طاعات براى او سهل و آسان شود. پس مهمتر از هر چيزى براى سالك الى الله ، صبر در معصيت است .
همان طور كه صبر در مجاهده با قوه شهوت و غضب و شيطنت - كه منشاء معاصى صوريه اند - از اشق امور است بر انسان ، و از طاعات صوريه قيام بر آن بسيار مشكلتر است ، همين طور قيام در مقابل شيطان بزرگ و نفس - كه مبداء معاصى قلبيه و باطنيه هستند - و صبر در مجاهده با آنان از مشكلترين مجاهدات است ؛ زيرا در اين مجاهده بايد سالك قدم بر فرق خود گذارد و بت بزرگ خودى و انانيت را از كعبه دل به دست ولايت مآبى فرو ريزد و بشكند تا به حقايق اخلاص قدم نهد، و به سرائر خلوص بار يابد، و اين جز با دستگيرى خدايى و توفيق يزدانى صورت نبندد.
براى صبر در معصيت ، نهصد درجه است كه ميان هر درجه تا درجه ديگر، فاصله مانند تخوم اءرض تا منتهاى عرش است . درجات اين مقام از صبر، از درجه سابق ، هم در عدد درجات افزون است و هم در سعه درجات ؛ زيرا فاصله تا منتهاى عرش است .
براى صبر در معصيت ، حقايق و سرائرى است كه تحت ميزان درجات و سعه جسمانى درنيابد.
خداى تعالى جنت را توصيف فرموده كه : عرض آن سماوات و ارض ‍ است ؛(697) و در اين حديث براى صابران درجاتى ذكر شده است كه هر درجه ، سعه آن از سماوات و ارض بيشتر است .
آنچه عجالتا به نظر نويسنده مى رسد يكى از دو امر است :
اول آنكه مراد از جنتى كه در قرآن ذكر شده است جنت اعمال باشد، لهذا ذكر فرموده است كه : (اعدت للمتقين ) و در آيه ديگر مى فرمايد: (اعدت للذين آمنوا) (698) و مهيا شدن ، شاءن بهشت اعمال است . و مراد از اين درجات كه در حديث شريف مذكور است درجات جنت اخلاق باشد به مناسبت آنكه اين درجات براى صبر است ، و صبر از اخلاق است ، و بهشت اخلاق سعه اش به قدر سعه كمال انسانى است در مرتبه متوسطه ، و براى آن حدى به اين موازين نتوان درست كرد.
دوم آنكه مراد از سماوات و ارض كه در قرآن شريف است ، اعم از سماوات و ارض جسمانى ، و مراد از درجات در روايت ، درجات بهشت جسمانى باشد.
فصل سوم : صبر از جنود عقل و جزع از جنود جهل است
چون فطرت اصليه انسانى بر حب كمال و جمال ، و خداخواه و خدابين است ، پس آنچه از واردات بر او وارد شود از جانب خدا - گر چه به حسب طبيعت ناگوار باشد - اظهار جزع نكند، و جزع از واردات حق را عيب شمارد. و چون محتجب به حجب نفسانيه طبيعيه شد و زنگار خودبينى و خودخواهى مرآت قلب او را فرا گرفت ، بر واردات بى تابى و جزع و از فقدان مطلوبات طبيعيه ناشكيبايى نمايد.
رجل روحانى كه به فطرت اصليه خدا داده باقى باشد، صبر كند و عنان گسيختگى ننمايد، و قوت روح او بر مطلوبات طبيعت چيره شود، و دست و پاى خود را در پيش آمدها گم نكند، و چون از حب دنيا و نفس وارسته است ، فقدان آنها او را نلرزاند؛ چه تمام لغزشها از حب دنيا و نفس ريشه مى گيرد.
مبداء اصلى احتجابات ، احتجاب به حجب دنيا و نفس است . و حجب ظلمانيه - كه در حديث شريف وارد است - (699) همان حجب دنيا و نفس ‍ است .
پس فطرت ، كه حب به كمال مطلق دارد، چون محتجب به حجاب طبيعت و نفس شد، كمال را در مطلوبات طبيعيه و نفسانيه پندارد، و براى فقدان آن جزع و بى ثباتى كند و چون از اين احتجاب بيرون آيد، فقط فقدان وصال محبوب براى او ناگوار است ، و جزع او بر فراق محبوب حقيقى باشد.
فصل چهارم : (احاديث اين باب ) 
حضرت صادق (سلام الله عليه ) فرمود:
چون روز قيامت شود، يك دسته از مردم برخيزند و بيايند در بهشت . به آنها گفته شود كه شما چه اشخاصى هستيد؟ مى گويند: ما اهل صبر هستيم . گفته شود: شما بر چه چيز صبر كرديد؟ مى گويند: ما بر طاعت خدا صبر كرديم ، و از معصيت خدا صبر كرديم . پس خداى عزوجل فرمايد: راست گفتند، داخل بهشت شويد. و اين است مفاد قول خداى تعالى : (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ) (700). (701)
از حضرت باقر عليه السلام منقول است :
چون پدرم على بن الحسين عليه السلام را وفات رسيد، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: اى پسرك من ! وصيت مى كنم تو را به چيزى كه پدر مرا وصيت كرد در وقتى كه وفات او رسيد، به آن چيزى كه گفت پدرش او را وصيت كرده : اى پسرك من ! صبر كن بر حق گر چه تلخ باشد. (702)
از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
صبر كنيد بر دنيا؛ كه همانا آن ساعتى است . آنچه از آن گذشته ، الم و سرورى ندارد، و آنچه نيامده نمى دانى چه چيز است . همانا آنچه هست همان ساعتى است كه تو در آن هستى ، پس صبر كن در آن بر طاعت خدا و صبر كن در آن معصيت خدا. (703)
از حضرت باقر عليه السلام منقول است :
من صبر مى كنم از اين غلامم و از اهلم بر آن چيزى كه از حنظل تلختر است . همانا كسى كه صبر كند نائل شود به واسطه صبرش درجه صائم قائم را، و درجه شهيدى را كه در جلو محمد صلى الله عليه و آله ضربت زده باشد. (704)
عن نهج البلاغه : لا يعدم الصبور الظفر، و ان طال به الزمان (705) و من لم ينجه الصبر اءهلكه الجزع (706)
اخبار و آثار در اين باب ، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. (707)
مقصد بيست و پنجم : صفح و ضد آن : انتقام 
فصل اول : (ثمرات صفح و مضرات انتقام )
از بزرگترين كمالات انسانى تجاوز از اشخاصى است كه به او بدى كردند. و صفت عفو و تجاوز، از صفات جماليه حق تعالى است كه اتصاف به آن تشبه به مبادى عاليه است . كسى كه تحت تربيت رب العالمين واقع و مربوب ذات مقدس حق تعالى شد، بايد در او از صفات جمال حق (جل و علا) جلوه اى حاصل شود، و مرآت جمال جميل الهى گردد. از بزرگترين اوصاف حق ، رحمت بر عباد و تجاوز از سيئات و عفو از خطيئات است .
اگر در انسان حظى از اين اوصاف نباشد، در جواب سؤ ال قبر - كه وقت بروز سرائر است - نتواند گفت : ربى الله آنگاه كه سؤ ال شود: من ربك (708) زيرا انتخاب اين اسم در بين اسما، اشارت به آن شايد باشد كه تحت تربيت كى بودى ، و دست قدرت كى در تو متصرف بود در حيات دنياوى ؟ پس اگر انسان تحت ربوبيت ذات مقدس حق تربيت شده ، و ظاهر و باطنش مربى به آن تربيت باشد، جواب تواند دهد. وگرنه ، يا جواب ندهد يا ربى الشيطان و ربى النفس الامارة شايد بگويد.
ريشه صفح و تجاوز، از ترك حب دنيا و نفس ، آب مى خورد؛ چنانكه انتقام و غضب بى مورد - كه در اين مقام مقصود است - از حب دنيا و نفس و اهميت دادن به مآرب دنيايى ريشه مى گيرد.
از اين بيان معلوم شد كه صفح از جنود عقل و رحمان و از لوازم فطرت مخموره .
و ضد آن انتقام از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه است ؛ زيرا آنان كه به فطرت اصليه و روحانيت فطريه خود باقى هستند، از آلودگى به محبت دنيا و نفس مبرى و از تكالب - كه از خواص نفس سبعى است - عارى هستند.
اما محتجبين به حجاب طبيعت ، چون سر و كار با آمال نفسانيه و مطلوبات طبيعيه دارند، بر سر جيفه آن تكالب كنند، و قوه غضب خود را در راه طبيعت خرج كنند، و وسائلى را كه خداى تعالى براى خلاص از دام دنيا و طبيعت به آنها داده ، با همان وسائل در دام آن افتند، و به نعمتها و امانتهاى خدايى خيانت كنند، و دست ناپاك نفس اماره را بر آنها دراز كنند.
فصل دوم : بعضى از احاديث شريفه در اين باب  
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : عليكم بالعفو؛ فان العفو لا يزيد العبد الا عزا، فتعافوا يعزكم الله (709)
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله فى خطبة : الا اخبركم بخير الدنيا و الاخرة ؟ العفو عمن ظلمك ، و تصل (710) من قطعك ، و الاحسان الى من اءساء اليك و اعطاء من حرمك (711)
عن اميرالمؤ منين عليه السلام : لا يكونن اخوك على قطيعتك اقوى منك على صلته ، و لا على الاساءة اليك اقدر منك على الاحسان اليه (712)
احاديث شريفه درباره عفو از ظالم و كظم غيظ بسيار است ، از آن جمله دربارء كظم غيظ:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اءحب السبيل الله عزوجل جرعتان : جرعه غيظ تردها بحلم ، و جرعة مصيبة تردها بصبر (713)
و عن النبى صلى الله عليه و آله :
يا على ! اوصيك بوصية فاحفظها، فلا تزال بخير ما حفظت وصيتى ، يا على ! من كظم غيظا و هو يقدر على امضائه ، اعقبه الله يوم القيامة اءمنا و ايمانا يجد طعمه ...
(714)
ما اينجا اين جزو از شرح حديث را خاتمه مى دهيم ، و تتمه آن را با خواست خدا در مجلد ديگر قرار مى دهيم ، (715) و از خداى تعالى توفيق اتصاف و تحقق به جنود عقل و احتراز و تبرى از جنود شيطان و جهل مى طلبم . والحمدلله اولا و اخرا و ظاهرا و باطنا.
به اتمام رسيد اين جلد در روز دوم شهر رمضان المبارك هزار و سيصد و شصت و سه در قصبه محلات ، در ايامى كه به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت كرده بودم . والسلام .