اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۵ -


مقصد شانزدهم : رفق و ضد آن : خرق 
فصل اول : (معنى رفق و خرق )  
رفق به كسر، ضد عنف و به معنى مدارا و ملايمت است . يقال رفقر فقا به وله و عليه : عامله بلطف ؛ و رفقه : اءعانه و نفعه ؛ و رفق رفاقة : اى صار رفيقا رفيق را نيز به ملاحظه مدارا و ملايمت ، رفيق گويند. و رفق به معنى لين جانب است . (590)
خرق خرقا از باب تعب ، خلاف رفاقت و مداراست . و خرق ، به معنى ضعف عقل و حمق و جهل و عنف و زجر و عجله آمده است . (591) و فى الحديث : الخرق شوم و الرفق يمن (592) و خرق جامه به معنى پاره كردن و تمزيق آن است . (593) و خرق به معنى دهش و خاف و اخرق به معنى اءدهش آمده (594) ظاهر آن است كه نوعا معانى متعدده در لغات ، از يكديگر ماءخوذ باشد و اصول همه ، به يك امر برگردد، چنانكه از دقت در موارد استعمال معلوم شود.
فصل دوم : (دخالت رفق در امور انسان ) 
رفق و مدارا را در انجام امور مدخليت كامل است ، چه در باب معاشرت با خلق و امور دنياوى ، و چه راجع به امور دينى و هدايت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهى از منكر، و چه راجع به رياضت نفس و سلوك الى الله تعالى .
شايد اينكه در حديث شريف است كه رفق ميمنت دارد و خرق و عنف شوم است ، اشاره به بعض اين امور باشد. مثلا در باب امور دنياوى آن طور كه با رفق و مدارا ممكن است ، انسان تصرف در قلوب مردم كند و آنها را خاضع و رام كند، ممكن نيست با شدت و عنف ، موفق به امرى از امور شود. ولى رفق و دوستى ، دل را رام كند كه با رام شدن آن ، تمام قواى ظاهره و باطنه رام شود؛ و فتح قلوب از فتح ممالك بالاتر است .
خدمتهاى از روى صداقت و جانفشانيها، همه از فتح قلوب است . با فتح قلوب ، فتح ممالك نيز شود.
بالجمله ، رفق و مدارا در پيشرفت مقاصد، از هر چيز موثرتر است ، و چنانكه در مقاصد دنيايى چنين است ، در مقاصد دينى از قبيل ارشاد و هدايت مردم رفق و مدارا از مهمات است كه بدون آن ، اين مقصد شريف عملى نخواهد شد. و خداى تعالى پيغمبر بزرگ خود را ستايش مى فرمايد كه تو بر خلق بزرگ هستى ، (595) البته براى چنين مقصد بزرگ ، خلق بزرگ لازم است كه قوه مقاومت با تمام ناملايمات را داشته باشد، و با هيچ چيز از ميدان ارشاد خلق ، در نرود.
سخت ترين رنج و تعب هاديان راه حق ، معاشرت با جاهلان و دعوت بى خردان بوده و هست . از اين جهت ، اينها بايد متصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشند و بايد قوه رفق و مدارا و حسن عشرت ، در آنها طورى باشد كه با تمام جهالت جاهلان و بى خردان ، مقاومت كنند. چنانكه در روايات شريفه اشاره به اين معنى بسيار است . (596)
در باب امر به معروف و نهى از منكر، يكى از مهمات ، همين رفق نمودن و مدارا كردن است . (597)
در ذائقه انسان امر و نهى تلخ و ناگوار است و غضب و عصبيت را تحريك مى كند. آمر به معروف و ناهى از منكر بايد اين تلخى و ناگوارى را با شيرينى بيان و رفق و مدارا و حسن خلق ، جبران كند تا كلامش اثر كند و دل سخت معصيت كار را نرم و رام نمايد.
در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا با نفس ، از مهمات به شمار مى رود.
چه بسا كه سختگيرى بر نفس ، خصوصا در اوائل امر و خصوصا براى جوآنها، اسباب تنفر نفس از ارتياض و سلوك شود، و از زير بار حق فرار كند. خيلى اتفاق افتاده كه جوانهاى نورس بعد از چندى اشتغال شديد و مواظبت كامل در مستحبات ، بكلى منحرف شدند و لايبالى به دين گرديدند. در روايات شريفه اشاره به بسيارى از اين امور هست ، (598) و پس از اين - ان شاء الله - بعضى از آنها را مذكور مى داريم .
فصل سوم : رفق و مدارا از جنود عقل و خرق و عنف از جنود جهل است
اين معنى محقق شود پس از آنكه معلوم شود كه رفق و مدارا و مصاحبت و رفاقت ، از جلوات رحمت رحمانيه و شؤ ون آن است . قلبى كه در آن جلوه رحمت افتاده باشد، و به بندگان خدا را با نظر رحمت و عطوفت بنگرد، البته چنين قلبى در تمام شؤ ون و مراحلى كه مذكور شد در فصل سابق ، با رفق و مدارا رفتار مى كند در معاشرت با نوع خود؛ بلكه با سلوك با غير نوع خود از حيوانات - كه در تحت اداره او هستند و او در آنها تصرف دارد - و در خدام و عشرت با آنها، و در سلوك با ارحام و همسايگان خصوصا. و بالجمله ، با تمام اصناف مردم ، معاشرت با رفق و رحمت و عطوفت و رفاقت كند.
همين طور در باب ارشاد و تعليم خلق و اجراء امر و نهى الهى ، رحمت و عطوفت آنها را دعوت به اين شغل شريف كند. البته چيزى كه از پرتو نور رحمت رحمانيه پيدا شد، با رفاقت و مدارا انجام مى گيرد، و شدت و عنف و امثال آن از آن دور است .
چون اين مقدمه واضح شد، معلوم شود كه رفق از فطريات مخموره و از لوازم فطرة الله است ؛ زيرا قلوب بشر به حسب فطرت ، مخمور به رحم است ، و عالم نقشه رحمت رحمانيه است ، و آن قلبى كه آلوده به بغض و عداوت با بندگان خدا باشد، و با عنف و خرق با آنها رفتار كند، از فطرت الهيه خارج ، و به واسطه آلودگى به دنيا و زخارف آن و آلودگى به حب نفس ‍ و خودخواهى و خودپسندى ، از اصل فطرت محتجب شده است .
نيز لازم محبت به حق تعالى كه از فطريات اصليه است محبت به آثار و خلايق است ، و لازمه محبت رفق و مدارا است . پس رفق از لوازم فطرت مخموره و مقابل آنكه خرق است ، از احتجاب آن است .
فصل چهارم : بعض از اخبار شريفه در اين باب  
عن ابى جعفر عليه السلام : ان الله رفيق يحب الرفق ، يعطى على الرفق ما لا يعطى على العنف (599)
چندين حديث به اين مضمون - تقريبا - وارد شده است . (600)
حق (تعالى شاءنه ) در جميع امور، با مخلوق خود با رفق و مدارا رفتار فرمايد، حتى تشريع شرايع - چون هدايت طرق سعادت و كمال است - عين رفق است ، چنانكه تاءديب طاغيان و جعل حدود و تعزيرات ، كمال رفق و صلاح است ؛ چه ترك آن ، خرق و فساد است ، حتى براى مرتكب آن ، و اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا (601) بلكه نزد عالمان به غايات و مبادى ، تعذيب اخروى رفق است .
قال ابوجعفر عليه السلام : من قسم له الرفق قسم له الايمان (602) عن ابى جعفر عليه السلام : ان لكل شى ء فقلا، و فقل الايمان الرفق (603) اين دو حديث شريف ، دلالت كند بر آنچه سابق ذكر شد كه در رياضت نفس و سلوك الى الله ، يكى از مهمات ، مرافقت و مدارات با آن است .
و چون مرافقت با نفس نمودى ، نفس انس و محبت با عبادات و طاعات پيدا كند. و به واسطه اين محبت و علقه ، انس و محبت با حق پيدا كند. و اين ، فتح باب معارف الهيه است ، چنانكه عنف و خرق ، گاهى سبب شود كه در ذائقه روح ، عبادت و عبوديت تلخ و ناگوار شود، و اين ، سبب اعراض ‍ قلب از حق شود. پس معلوم شد كه قفل ايمان رفق است . و كسى كه نصيب آن رفق باشد، ايمان نيز نصيب او شود.
عن عمر بن حنظلة عن اءبى عبدالله عليه السلام : يا عمر! لا تحملوا على شيعتنا، و ارفقوا بهم ؛ فان الناس لا يحتملون ما تحملون (604) اين حديث شريف ، دستور كلى است براى خواص ؛ زيرا مردم هم در تحمل علوم و معارف و هم در تحمل اعمال قلبيه و قالبيه مختلفند، و هر عملى را خصوصا در باب معارف ، نتوان افشا پيش هر كس كرد، بلكه سراير توحيد و حقايق معارف ، از اسرارى است كه پيش اهلش بايد مكتوم و مخزون باشد. و نوع گمراهيها و اضلالها و تكفيرها از اين باب پيدا شده . و اينكه مردم ، حتى علماء ظاهر، از علوم احتراز كنند و گرد معارف و حقايق نمى گردند. براى همين است كه بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق يا اصحاب علوم رسميه عرفانيه تهتك كردند، و مقاصد شريفه را با الفاظ زشت و قبيح بيان كردند، و از اصطلاح قرآن و حديث بيرون رفتند با آنكه همان مقاصد به طور اءكمل در كتاب خدا و احاديث ائمه هدى عليهم السلام موجود است ، ولى آنها به صورت ابدى آن را جلوه دادند. از اين جهت ، اسباب تنفر طباع ظاهربين شده است . اينها نيز طاقت آن نداشتند كه لب را از قشر و حقيقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا كنند؛ يكسره با اصل مطلب مخالف شدند.
شايد اشاره به اين معنى باشد رواياتى كه ايمان را تسهيم نموده و هفت سهم (605) يا ده درجه (606) يا چهل و نه جزء، (607) و فرموده اند كسى كه داراى يك سهم است ، نبايد دو سهم بر او تحميل كرد، و كسى كه داراى دو سهم است ، نبايد سه سهم بر او تحميل نمود، (608) و همين طور.
مقصد هفدهم : رهبت و ضد آن : جراءت  
فصل اول : (معنى رهبت ) 
رهبت به معنى خوف است . يقال رهب - بكسر و فتح عين - رهبة و رهبا و رهبا و رهبانا و رهبانا: اءى خاف . و رهبان - به فتح راء - مثل خشيان بالغ در خوف . و رهبان ، جمع راهب ، و جمع رهبان ، رهابين است . و رهبانيت ، كناره گيرى از خلق و اعتزال از لذائذ دنياست براى اشتغال به عبادت ، و در اسلام نهى از آن شده است ؛ لا رهبانية فى الاسلام (609)
رهبانيت به اين معنى از غايت جهل است كه نوعا بر آن مفاسد بسيارى مترتب شود. و خوف از حق تعالى كه از جنود عقل است و از مصلحات نفوس و مقابل جراءت بر حق است كه از جنود جهل است ، ملازم با رهبانيت به آن معنى نيست . بلكه خلوت گوشه نشينى و كناره گيرى از خلق نيست ، (610) گر چه خلوت به مصطلح اهل معرفت كه عبارت از ترك اشتغال قلب است به غير حق ، (611) گاهى يا نوعا حاصل نشود مگر با يك مرتبه از اعتزال و ترك خلطه .
اين معنى نيز رهبانيت نيست ، بلكه مطلب راجحى است شرعا و عقلا.
بالجمله ، رهبت كه از جنود عقل است ، عبارت از خوف از حق است ، و آن نيز منافات با رجا به رحمت ندارد. لهذا، رجا نيز از جنود عقل است كه مقابل قنوط است .
فصل دوم : اختلاف درجات خوف  
اختلاف درجات خوف ، به حسب اختلاف درجات عباد و سالكين الى الله و اختلاف درجات معرفت است .
پس درجه اول از خوف ، خوف از عقاب و عذاب است . و اين ، خوف عامه است ، و نوع خائفين خوفشان از اين قبيل است . ملحق به اين درجه است ، خوف فقدان ثواب نرسيدن به لذائذ محبوبه ، اگر عبادتى از اين خوف به جا آمد، عبادت خالص نيست و در احاديث شريفه فرمودند: اين عبادت بندگان يا مزدوران است (612)
درجه دوم ، خوف خاصه است و آن خوف از عتاب است . اينان خائف از آن هستند كه مبادا از ساحت مقدس مولا دور شوند، و مورد عتاب و بى لطفى واقع شوند. اينان ، از توجه به لذات حيوانى دور شدند، ولى لذات معنويه در ذائقه روح آنان هست ، و قرب منزلت و مقام را طالبند.
درجه سوم ، خوف اخص خواص است و آن خوف از احتجاب است . اينان توجهى به عطيه ندارند، و شوق حضور و لذت آن آنها را از دو دنيا منقطع كرده ، ولى تا بقاياى نفسانيت در كار باشد محبة الله و خوف حقيقى نتوان آن را محسوب داشت ، گر چه مقام شامخ بزرگى است كه جز خلص از اهل معرفت به آن نتوانند رسيد، و دست طمع امثال ما محجوبان ، از آن و كمتر از آن كوتاه است .
درجه چهارم ، خوف اولياست كه آنها از رنگ انانيت پاك شدند. اينان از جلوه هاى جمال و جلال كه بر قلوب صافيه شان مى شود، رهبت برايشان حاصل مى شود.
در مقابل هر درجه از اين درجات رهبت ، درجه اى از جراءت است : در مقابل درجه اول ، جراءت بر معاصى است ، و در مقابل درجه دوم ، جراءت بر زلات و لغزشهاست ، در مقابل درجه سوم ، جراءت بر ورود در حجب است اختيارا، و مقابل درجه چهارم ، جراءت بر خودبينى و صبغه نفسيه شيطانيه است .
فصل سوم : خوف و رهبت از جنود عقل و جراءت از جنود جهل است
از امور فطريه اى كه جميع بشر مخمر بر آن است - كه اگر جميع قلوب تفتيش شود، بر خلاف آن يافت نشود، گر چه اختلاف در موارد و مصاديق داشته باشند، ولى در اصل اين حقيقت مختلف نيستند - تعظيم و ترهيب از عظيم است . رهبت و خوفى كه در قلوب ، از مقتدرين و سلاطين و جباران حاصل شود حتى در وقت اطمينان از ضرر، از فطرت تعظيم عظيم است . لهذا، در حضور سلطان عادل ، اشخاصى كه به هيچ وجه معصيت و سركشى (از) خود سراغ ندارند كوچك و راهب و خائف هستند؛ بلكه كسانى كه عظمت و بزرگى عالمى را ادراك كردند، در مقابل او به حسب فطرت ، خائف شوند با آنكه ماءمون از ضررشان كاملا هستند.
اينكه در قلوب ما محجوبان ، خوف و رهبت از حق تعالى وجود ندارد، براى آن است كه ادراك عظمت نكرديم . آنان كه از حجاب طبيعت بيرون آمده بودند و بى توجه به نفع و ضرر و بدون التفات به جهنم و بهشت ، قلبهاى آنها از نور عظمت و سطوت جلال ، مى لرزيد، (613) و از خوف خدا غش مى كردند. (614) رنگهاى مباركشان در وقت نماز، كه ميعاد حضور اوليا عليهم السلام و معراج قرب آنهاست ، زرد مى شد، (615) و پشت مباركشان مى لرزيد و از خود بى خود مى شدند. (616)
در ليله معراج ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مشاهده هر جلوه اى از جلوات عظمت ، غش مى كرد، و پس از آن ازجلوه هاى انس و رحمت به هوشش مى آوردند. (617) آنجا مقام خوف از چيزى جز عظمت و اسم و رسمى از عذاب و عقاب نبود. آنجا فطرت عشق و محبت ، به تمام حقيقت ، و فطرت رهبت و رغبت ، به تمام معنى بى شايبه احتجاب ، حكم فرما بود، و حكم فطرت از حكم حق جدا نبود.
از اينجا بايد دانست كه جراءت به هر مرتبه كه باشد بى احتجاب فطرت رخ ندهد؛ و به هر اندازه از احتجاب ، رهبت از حق تعالى تبديل شود به خوفها و رهبتهاى ديگر.
مقصد هيجدهم : تواضع و ضد آن : كبر 
فصل اول : معنى تواضع و كبر 
به مناسبت آنكه تواضع را در مقابل كبر قرار داده است نه تكبر، بايد آن را از صفات نفسانيه دانست ، چنانكه كبر نيز از صفات نفسانيه است و تكبر اظهار كبر كردن است . گر چه در ظاهر عرف و لغت ، تواضع اظهار كوچكى كردن است . در هر صورت ، انسان چون خودبين و خودخواه است ، اين خودخواهى و محبت مفرط به نفس ، سبب شود كه از نقايص و عيوب خود محجوب شود، و بديهاى خود را نبيند؛ بلكه گاهى بديهاى خود در نظرش ‍ خوبى جلوه كند، و فضايل و خوبيهائى كه دارد در نظرش مضاعف گردد و به همين نسبت ، از خوبى ديگران بسيار شود كه محجوب شود و بديهاى آنها در نظرش مضاعف گردد.
پس چون كمال خود و نقص ديگران را ديد و محبت مفرط به نفس نيز كمك كرد، در نفس حالت اعجابى پيدا شود و به خودش . پس از اين حالت ، در باطن نفس ، خود را بر ديگران ترفيع دهد و حالت سربلندى و بزرگى براى او دست دهد و خود را بزرگترى از ديگرى بيند. اين حالت كبر است و چون اين حالت قلبى در ملك بدن ظاهر شود، سركشى و سرافرازى كند و بر ديگران ، در ظاهر نيز بزرگى فرو شد و اين تكبر است .
و چون از اين احتجاب بيرون آيد و خود را به همان طور كه هست ببيند؛ بلكه با خود با نظر خورده گيرى بنگرد و به خود سوءظن پيدا كند، پس ‍ خودش در نظرش كوچك و خوار شود، و ذلت و افتقار نفس را دريابد. و چون با اين نظر همراه شد، (با) حسن ظن به ديگران و بزرگ شمردن مخلوقات خدا كم كم در نفس ، حال سرافكندگى پيدا شود، و خود را از ديگران كوچكتر شمارد. اين حالت ، تواضع قلبى است كه آثار آن در ملك بدن كه ظاهر شد، گويند: تواضع كرد.
فصل دوم : درجات تواضع و كبر 
براى تواضع درجاتى است كه تكبر در هر درجه مقابل آن است .
اول ، تواضع اولياء كمل و انبيا عظام است كه مشاهده كمال ربوبيت و ذلت عبوديت در آنها، غايت تواضع و تذلل را در قلبشان ايجاد كند، و هر چه در اين دو نظر و دو مشاهده كامل گردند، در حقيقت تواضع نيز كامل شوند، چنانكه ذات مقدس اعرف خلق الله و اعبد عباد الله خاتم النبيين ، متواضعترين موجودات است در پيشگاه مقدس حق تعالى ؛ زيرا در مشاهده كمال ربوبيت و نقص عبوديت ، كاملترين موجودات است .
اين طايفه از متواضعين ، چنانكه براى حق (جل و علا) متواضعند، براى مظاهر او نيز متواضعند، و تواضع براى اينان ، ظل تواضع براى حق است . اينان علاوه بر تواضع ، داراى مقام محبت نيز هستند، و محبت به ظاهر حق - تابع محبت به حق - دارند، و اين تواضع كه مشفوع با محبت است ، كاملترين مراتب تواضع است .
دوم ، تواضع اهل معرفت است كه در آنها همين تواضع اوليا هست ، لكن در مرتبه ناقصتر؛ زيرا مقام معرفت با مشاهدت حضورى فرق دارد.
سوم ، تواضع حكماست كه در رتبه ، پس از اينهاست . آنان نيز اگر به مقام حكمت الهى رسيده باشند و قلب آنها به نور حكمت روشن شده باشد، براى حق و خلق متواضع شوند، چنانكه در حكمتهاى لقمانى ، در اين باره ، سفارش شده . (618)
چهارم ، تواضع مؤ منين است كه به نور ايمان ، علم بالله پيدا كردند، و خود را نيز تا آنجا كه نور روشنى داده ، شناخته اند. پس براى حق و خلق ، متواضع شوند.
در مقابل هر يك از اين مراتب ، تكبرى است ؛ زيرا در هر احتجابى ، كبريايى براى نفس حاصل شود.
تواضع با تملق ، و تكبر با عزت نفس فرقها دارد، هم در مبادى هم در غايات هم در ثمرات . تواضع مبداءش علم بالله و علم به نفس ، و غايتش خداست يا كرامت خدا، و نتيجه ثمره اش كمال نفسانى .
تملق ، مبداءش شرك و جهل و غايتش نفس است ، و ثمره اش خفت و خوارى و نقص و عار.
تكبر، مبداءش خودبينى ، خودخواهى ، جهل و غفلت از حق و مظاهر او و غايتش نفس و خودنمائى است ، و نتيجه اش سركشى و طغيان .
عزت نفس ، مبداءش توكل على الله و اعتماد بر حق تعالى ، و غايتش ‍ خداست ، و ثمره اش ترك غير.
فصل سوم : (شرح صدر و ضيق صدر) 
براى تواضع و تكبر، موجبات و اسباب بسيارى است كه از جمله آنها شرح صدر و ضيق آن است . انسانى كه داراى شرح صدر باشد، هر چه از كمال و جمال و مال و منال و دولت و خشم در خود ببيند، به آن اهميت ندهد و در نظرش بزرگ و مهم نيايد. سعه وجود چنين انسانى ، به قدرى است كه بر تمام واردات قلبى غلبه كند و از ظرف وجودش ، هيچ چيز لبريزى نكند. اين سعه صدر، از معرفت حق تعالى پيدا شود؛ (و) قلب را به مقام اطمينان و طماءنينه رساند.
ياد حق تعالى دل را از منازل و مناظر طبيعت منصرف كند، و تمام جهان و جهانيان را از نظر او بيندازد، و همتش به مرتبه اى رسد كه تمام عوالم وجود در پيش نظرش نيايد.
پس ، هر چه واردات قلبى پيدا كند، دامن گير او نشود و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد. و هر چه غير از حق و آثار اوست ، در نظرش كوچك باشد. اين خود، منشاء تواضع براى حق شود، و به تبع براى خلق ؛ زيرا خلق را نيز از حق بيند. همين ، منشا عزت نفس و بزرگوارى هم شود؛ زيرا روح تملق كه از نفع طلبى و خودخواهى پيدا شود، در او نيست .
پس ، خداخواهى سعه صدر آورد، و سعه صدر تواضع و عزت نفس . در مقابل ، خودخواهى و خودبينى هم از ضيق صدر است و هم ضيق صدر آورد. و آن مبداء تكبر است ؛ زيرا چون ضعف قابليت و ضيق صدر داشت ، هر چه در خود ببيند در نظرش بزرگ شود و به آن تذلل و بزرگى كند، در عين حال چون اسير نفس است براى رسيدن به مقاصد آن ، پيش اهل دنيا - كه مورد طمع اوست - ذلت و خوارى كشد و تملقها گويد.
بلكه مبداء همه مبادى در كمالات معرفة الله است و ترك نفس ؛ و مبداء همه نقايص و سيئات حب نفس و خودخواهى ، و راه اصلاح تمام مفاسد، اقبال به حق است و ترك هواهاى نفسانيه ؛ ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك من سيئة فمن نفسك (619) مادر بتها، بت نفس شماست . (620)
معرفت خدا، حب خدا آورد. اين حب ، چون كامل شد، انسان را از خود منقطع كند. و چون از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود، و چشم طمع به خود و ديگران نبندد، و از رجز شيطان و رجس طبيعت پاكيزه شود، و نور ازل در باطن قلب او طلوع و از باطن به ظاهر سرايت كند، و فعل و قول و تمام قوا و اعضاء و الهى و نورانى شود. پس در عين حال كه متواضع است پيش همه خلق ، از هيچ كس تملق نگويد، و چشم اميد و طمع پيش كسى باز نكند، و چشمش به دست خلق دوخته نباشد.
بالعكس ، احتجاب از حق و رؤ يت نفس و خودخواهى و حب نفس ، انسان را از خدا منقطع و اسير نفس كند. چون بنده نفس شد، هر جا لذات نفس ‍ ديد، آنجا رود، و پيش صاحبان دنيا و مال و منال خاضع و خوار شود، و چشم طمع به آنها دوزد، و در عين حال ، به زيردستان و آنان كه چشم اميد به آنها ندارد، تكبر كند و سرافرازى نمايد.
فصل چهارم : (موعظه در اين باب ) 
هر علم و عملى كه انسان را از هواهاى نفسانيه و صفات ابليس دور كند و از سركشيهاى نفس بكاهد، آن علم نافع الهى و عمل صالح مطلوب است . به عكس ، هر علم و عملى كه عجب و سركشى ايجاد كند يا دست كم از صفات نفسانيه و رذائل شيطانيه را مبرا نكند، آن علم و عمل از روى تصرف شيطان و نفس اماره است . نه آن علم نافع و علم خدايى است گر چه علم معارف اصطلاحى باشد، و نه آن عمل صالح و سازگار براى روح است گر چه جامع شرايط باشد. ميزان در سير و سلوك حق و باطل ، قدم نفس و حق است ، و علامت آن را از ثمراتش بايد دريافت . اكنون سخن ما در تمام ثمرات و نتايج نيست ، بلكه در همان تواضع و تكبر است . حضرت مولى الموحدين فرمود: اى طالب علم ! همانا علم ، داراى فضايل بسيار است . پس سر آن تواضع و چشم آن ، برائت از حسد است .... (621)
اكنون بايد انسانى كه داراى علم و عمل است ، در خود و احوال خود و ملكات نفسانيه تفكر كند، و خود را در تحت نظر قرار داده ، تفتيش كامل كند، ببيند در هر رشته اى از علوم هست ، چه ملكاتى علم در او به ارث گذاشته ؟ اگر از اهل معارف است ، ببيند نور معرفة الله دل او را روشن كرده و با حق و مظاهر او محبت پيدا كرده و متواضع شده ؟ يا آنكه به واسطه چندى مزاولت در اصطلاحات ، به همه عالم و جميع علما به نظر حقارت - كه نظر ابليس است - نگاه مى كند و حكما را قشرى مى خواند و ديگر علما را جزو حساب نمى آورد، مردم را چون حيوانات نظر مى كند؟!
اگر چنين است بداند كه اين اصطلاحات بى مغز، حجاب معرفة الله و نقاب رخسار جانان شده . چيزى كه بايد انسان را از اسارت نفس وارسته كند و از علايق طبيعت بيرون ببرد، خود انسان را در سجن طبيعت محبوس كرده و در زير زنجيرهاى شيطان قرار داده . بيچاره داد از منازل عشق و محبت مى زند و معارف الهيه را به چشم مردم مى كشد و خود زنار نفس و بت خودخواهى و خودپرستى را در زير جامه دارد و از خداى عالم غافل و به بندگان او - كه از او هستند - سركشى مى كند. ابليس به تكبر آدم از مقام قرب دور شد، و تو با اين تكبر به آدمزادگان ، مى خواهى راهى به معارف پيدا كنى ؟ هيهات ! نور معرفة الله بايد دل را الهى و از رجز شيطانى دور كند. پس چه شد كه در تو نتيجه به عكس داده ؛ دل تو را منزلگاه شيطان و مورد استيلاء ابليس قرار داده .
بيچاره ! تو گمان مى كنى اهل الله و اهل معارفى ؟ اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سرگرم به خود، و از خدا غافل ، و به مشتى مفاهيم و الفاظ سر و صورت دار دلخوش كرده .
در مقام علم ، دم از تجليات مى زنى و عالم را از حق مى خوانى و همه موجودات را جلوات حق مى گويى و در مقام عمل با شيطان شركت مى كنى ، و به سركشى و تكبر مى كنى ، پيش اهل معرفت اين ، تكبر به حق تعالى است .
آن علم معارفى كه در انسان به جاى فروتنى و خاكسارى ، سركشى و تدلل ايجاد كند، پس مانده ابليس است . اين اصطلاحات اگر اين نتيجه را حاصل كند، از تمام علوم پست تر است ؛ زيرا از علوم ديگر توقع نيست كه انسان را الهى و از قيود نفسانيه يكسره بيرون كند، و از حجابهاى ظلمانى طبيعت وارهاند. صاحبان آن علوم نيز چنين دعوايى ندارند. پس آنها به سلامت نزديكترند. لااقل اين عجب موجب هلاكت در آنها پيدا نشده ، و وسيله معرفة الله آنها را از ساحت مقدس حق دور نكرده . اگر آنان تكبر كنند، تكبر به خلق كردند، ولى تو به حسب اقرار خودت ، تكبرت به خلق تكبر به حق است . پس واى به حال تو اى بيجاره گرفتار مشتى مفاهيم و سرگرم پاره اى اصطلاحات كه عمر عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندى ، و از حق به واسطه علوم و معارف حق دور شدى ! تو به معارف خيانت كردى ، تو حق و علم حقانى را وسيله عمل شيطانى كردى . قدرى از خواب غفلت برخيز، و به اين مفاهيم دل خوش مكن ، و گول ابليس لعين را مخور كه تو را از سر منزل انسانيت و قرب حق تعالى دور كند.
از اينجا حال ساير علوم را نيز بايد به دست آورد. اگر حكيمى ، يا فقيهى ، يا محدث و مفسرى ! ببين از اين علوم ، در قلب تو چه يادگارهايى مانده ، و چه ثمراتى از اين علوم ، در درخت وجود تو پيدا شده ؟ اگر در تو تواضع پيدا شده است ، شكر خدا كن و در ازدياد آن بكوش ، و از حيله هاى نفسانى غافل مشو كه نفس و شيطان در كمين هستند، و در پى فرصت مى گردند كه انسان را از راه حق برگردانند.
هيچ گاه به كمالات خود معرور مشو؛ كه غرور از شيطان است . هميشه به خودبين باش ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس .
اگر ديدى در تو از اين علوم اعجاب و خودبينى و خودپسندى حاصل شده است ، بدان كه طعمه ابليس شدى و از راه سعادت دور افتادى . آنگاه نظر كن ببين جز پاره اى اصطلاحات بى مغز، چه در دست دارى ؟ آيا مى توان با اين اصطلاحات ، ملائكة الله غلاظ و شدائد را جواب داد؟ آيا مى شود با هيولى و صورت و معانى حرفيه و مانند اينها، خداى عالم را بازى داد؟ گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمى شود، بتوان به بندگان خدا تدلل و تكبر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا مى توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاى چوبين رفت و از صراط هم مى توان با اين پاى چوبين گذشت ؟
علم قرآن و حديث ، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم دينى ، به صفات شيطانى تو را متصف كند.
به جان دوست قسم كه اگر علوم الهى و دينى ، ما را هدايت به راه راستى درستى نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پست ترين شغلها از آن بهتر است ؛ چه شغلهاى دنيوى نتيجه هاى عاجلى دارند و مفاسد آنها كمتر است ، ولى علوم دينى اگر سرمايه تعمير دنيا شود، دين فروشى است و زر و بالش از همه چيز بالاتر است .
حقيقة چقدر كم ظرفيتى مى خواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بى سر و پا كه ثمرات شيطانى نيز دارد، انسان به خود ببالد و عجب كند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند، و بر مخلوق خدا سركشى و سرفرازى كند، و خود را عالم و بزرگ ، و ديگران را جاهل و بى مقدار محسوب كند.
چقدر جهل مى خواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بى مغز، خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائكه پر خود را زير پاى او فروش كرده ، و با اين خيالات توقع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته ، و راه (را) در كوچه ها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند.
اينها غرور بى جاست . جهالت و شيطنت است . ارث ابليس است . ظلمات فوق ظلمات است . علم ، نور است ، و نور قلب را روشن كند و وسعت دهد و شرح صدر آورد و راه هدايت و سلوك را روشن كند. چه شده است كه در ما اين علوم رسمى ، ظلمات و ضيق صدر و تدلل و تكبر ايجاد كرده ؟! آيا مى توان اين الفاظ را علوم دانست و با آن در جهان سرافرازى كرد؟
عزيزا! از خواب گران برخيز، و اين امراض گوناگون را با قرآن و حديث علاج كن ، و دست تمسك به حبل الله متين الهى و دامن اولياء خدا زن ! پيغمبر خدا اين دو نعمت بزرگ ر براى ما گذاشت (622) كه به واسطه تمسك به آنها از اين گودال ظلمانى طبيعت ، خود را نجات دهيم ، از اين زنجيرها و غلها خلاصى پيدا كنيم ، و به سيره انبيا و اوليا متصف شويم .
چه شد كه علوم انبيا و اوليا، هر روز ما را از خدا دور و از حزب عقل به بعيد، و به شيطان و حزب جهل نزديك مى كند؟ پس بايد كى به فكر اصلاح افتاد؟
طالب علم شدى و از آن تجاوز كردى . عالم شدى ، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و مانند اينها نشستى و خود را اصلاح نكردى ! پس بايد چه وقت يك قدم براى خدا برداشت ؟ اينها همه دنيا بود، و تو را به دنيا نزديك كرد، و از خدا و آخرت دور كرد، و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد؛ الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق (623)
اينها كه ذكر شد، حال علماست .
اما اهل عمل و زهاد و عباد، آنها نيز بايد از احوال نفوس خود تفيش كنند، ببينند پس از پنجاه سال عبادت و زهد، در قلوب آنها از آنچه آثارى حاصل شده ؟ آيا نماز پنجاه ساله ، آنها را به اخلاق دوستان خدا و انبيا عليهم السلام نزديك كرده ، و خوف و خشيت و تواضع و مانند آنها ايجاد كرده ؟ يا نماز پنجاه ساله ، عجب و كبر آورده ؛ به بندگان خدا با تدلل و تكبر رفتار كند، و از آنها توقع احترام و اكرام دارد؟ اگر چنين است ، بداند كه شيطان را در او تصرف است ، و اعمال او شيطانى و نفسانى است ، و چنين عملى او را از خدا دور و به شيطان و جنود ابليسى نزديك كند.
نمازى كه معراج مؤ من و تقرب متقين است ، بايد علاقه هاى دنيايى را بگسلاند، و زنجيرهاى طبيعت را پاره كند، پنجاه سال سجد بر خاك ، بايد روح تواضع و تذلل در انسان ايجاد كند اگر تصرف شيطان در كار نباشد. نمازى كه با دست شيطان بيايد معجون ابليس است نه معجون الهى . چنين معجونى رفع امراض قلبيه نكند، سهل است ، به امراض و دردهاى درونى بيفزايد، و دل را به حزب شيطان و جهل نزديك كند.
واى بر آن نمازگزارى كه پنجاه سال به خيال خود قصد قربت در نماز خود كرده ، و در افتتاح نماز وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ‍ (624) و (اياك نعبد و اياك نستعين ) (625) در حضور حق تعالى گفته ، و پس ‍ از اين همه دعوى ، هر روز چندين مرحله از مقام قرب خدا دور و از معراج قرب مهجور گرديده ، و به حزب شيطانى نزديك و به جاى ثمره تقرب به حق و تجافى از دار غرور، ثمره شيطانى و عجب و كبر كه ارث ابليس است از آن حاصل شده .
آيا نيامده وقت آن كه در صدد اصلاح نفس برآييم ، و براى علاج امراض آن قدمى برداريم ؟
براى اصلاح نفس ايام جوانى سزاوارتر است ؛ زيرا هم اراده قويتر است ، و هم كدورت و ظلمات نفس كمتر و هم بار معصيت زياد نشده كه جبران آن مشكل باشد. جوانان قدر ايام جوانى را بدانند. اين نعمت بزرگ را با غفلت نگذرانند كه در ايام پيرى اصلاح نفس بسيار مشكل است . مشكلات بسيار در سسن پيرى براى انسان هست كه در ايام جوانى نيست ، لكن شيطان و نفس اءماره انسان را مغرور مى كنند و نمى گذارند در آن وقت ، درصدد اصلاح برآيد، تا آنكه دچار ضعف و سستى پيرى و معاصى متراكم و كدورتهاى نفسى زياد شد، آنگاه نيز با تسويف و تعويق مى گذرانند، تا اصل سرمايه را از دست بدهد و با خذلان و خسران ، وارد دار انتقام شود؛ (والعصر * ان الانسان لفى خسر) (626) چه خسرانى بالاتر از آنكه سرمايه سعادت ابدى را در شقاوت ابدى خرج كند و مايه حيات و نجات ، در فناى خود به كار اندازد، و تا آخر عمر از غفلت و مستى به خود نيايد.
فصل پنجم : شمه اى از احاديث شريفه در اين باب  
حضرت صادق (سلام الله عليه ) فرمود:
در آن چيزهايى كه خداى (عزوجل ) به داود وحى فرستاد، اين بود كه : اى داود! چنانكه نزديكترين مردم به خدا متواضعان هستند، همين طور دورترين مردم به او متكبرانند. (627)
اين حديث شريف ، براى اهل يقظه و اصحاب معرفت كفايت مى كند. تقرب به حق تعالى سرچشمه همه سعادات است ، و دورى از آن ساحت مقدس مايه همه شقاوتها. آنان كه خداخواه و خداطلبند و خود را از جنود خدا و اهل علم مى دانند، و آنان كه براى تقرب به حق تعالى به مناسك و عبادات قيام مى كنند، بايد از خود مراقبت كامل كنند، كه نتيجه مطلوبه حاصل نشود مگر به اتصاف به تواضع و اجتناب از تكبر.
ما با آنان كه علم و عمل را براى دنيا طلب مى كنند، حرفى نداريم - حساب آنان با خداى جبار است - لكن آنها كه مدعى هستند خداطلب و حق جو هستند، بايد از اين حديث حساب كار خود را بكنند و اين حديث محك باشد براى آنان كه نفس اءماره را به آن امتحان كنند؛ اگر باز در دل تكبر دارند و در عمل متكبر هستند، بفهمند اعمالشان و علومشان نيز براى خدا نيست ، بلكه براى نفس اءماره است ؛ زيرا اگر براى تقرب به خدا بود، بايد به تواضع متصف شوند كه از همه چيز انسان را به خدا نزديكتر مى كند.
عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شما دارم آن را برويد. گفتند: حاجتت رواست اى روح الله ! پس برخاست و پاهاى آنها را شست و شو داد. گفتند: ما سزاوارتر بوديم در اين كار از تو. فرمود: سزاوارترين مردم به خدمت نمودن به خلق ، عالم است . من براى شما اين گونه تواضع كردم كه شما نيز براى مردم بعد از من اين گونه تواضع كنيد. آنگاه عيسى گفت : به تواضع تعمير مى شود حكمت ، نه به تكبر. چنانكه در زمين نرم زراعت مى رويد، نه در كوهستان (628)
ذكر احوال رجال بزرگ و اوليا و انبيا كه در قرآن كريم و احاديث شريفه وارد شده ، براى تاريخ گويى نيست ، بلكه براى تكميل بشر است كه از حالات بزرگان عالم عبرت گيرند و خود را به صفات كريمه آنان و اخلاق فاضله ايشان ، متصف كنند.
اين حديث شريف را، علما و بزرگان بيشتر بايد مورد نظر قرار دهند، و از علماء بالله و رجال دين دستور اخلاقى و دينى اتخاذ كنند، و شيوه بزرگان را با زيردستان و متعلمان ياد گيرند، و خود را به اين اخلاق بزرگ الهى موصوف ، و تفكر كنند در اين كه عيسى مسيح شست و شوى پاى حواريين را حاجت خود، و خود را نيازمند به آن دانست ، و اين غايت تذلل و تواضع است .
اينكه فرمود: سزاوارترين مردم به خدمت نمودن به مردم ، علما هستند براى آن است كه تواضع ثمره علم بالله و علم به نفس است . و اين در علما بايد حاصل شود.
آن عالمى كه به صفت تواضع موصوف نباشد و از مردم چشم داشت كرنش ‍ و تواضع داشته باشد، عالم نيست ، و آن انبار مفاهيم رجز شيطانى است . اگر با اين مفاهيم سعادت و سلامت حاصل مى شد، ابليس نيز بايد سعيد باشد. علمى كه خاصيت خود را از دست بدهد، حجاب غليظى است كه رهايى از آن ، از همه چيز مشكلتر است .
اينكه فرمود: به تواضع آبادان مى شود حكمت يا مقصود آن است كه تا در قلب تواضع نباشد، حكمت در آن رشد نمى نمايد - چنانكه تا زمين نرم نباشد، نبات در آن رشد نمى كند - يا آنكه تا تواضع در علما نباشد، نمى توانند حكمت را در قلوب رشد دهند. پس با تواضع بايد دلهاى سخت را نرم كنند، پس بذرافشانى كنند و نتيجه بگيرند. و اين هر دو مطلب درست است ، هم دستور اصلاح نفس است و هم دستور اصلاح غير.
پس آنان كه خود را راهنماى طريق سعادت معرفى مى كنند، بايد با اين صفت شريف خلق را دعوت دعوت كنند، و سيره انبيا و اوليا عليهم السلام را در نظر داشته باشند كه با آن همه مقامات ، چطور سلوك با خلق خدا مى كردند، و دلهاى آنها را با چه اخلاق كريمه نرم و خاضع مى كردند!
تا نورانيت و صفا و محبت و تواضع در قلب عالم و مرشد نباشد، نمى تواند به ارشاد خلق و تعليم مردم قيام كند.
با اخلاق ناهنجار و صفات ذميمه ، حق نيز از ميان مى رود. اگر عالم جبار و متكبر شد، خاصيت علمش باطل مى شود، و اين بزرگتر خيانت است به علم و معارف كه مردم را از حق و حقيقت منصرف مى كند و چون عالم ، به وظيفه علم - كه اخلاق حسنه است - رفتار نكرد، دين و علم از نظر مردم مى افتد، و عقيده مردم سست مى شود، و دلها از علماء حق هم منصرف مى شود، و اين يكى از بزرگترين ضربتهايى است كه به پيكر ديانت و حقيقت از دست علماء وظيفه نشناس مى خورد كه كمتر چيزى مى تواند اين طور مؤ ثر باشد.
يك اخلاق ناهنجار از يك عالم و يك عمل خلاف از يك نفر طلبه ، آن قدرى كه كمك مى كند در فساد اخلاق و اعمال مردم ، كمتر چيزى مى تواند آن قدر كمك كند. پس اينان بايد خيلى از خود مواظبت كنند كه علاوه بر آنكه عهده دار سعادت خود هستند، عهده دار سعادت مردم نيز هستند، و فساد و زشتى اينان با ديگران خيلى فرق دارد و حجت بر آنها تمامتر است .