اخلاق - ۱

محمود اكبرى

- ۱ -


سخن مركز متون

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام على الامام المهدى الذى يملاء الارض قسطا و عدلا

آبشار دانش ، دراز زمانى بر دامن حوزه فرو مى باريد و از آنجا به دشت سبز سينه ها. اين ، در روزگارى بود كه حوزه ، بسان دشت تشنه ، آغوش بر جويبارهاى دانش گشوده بود و گونه گون دانشها را در بر مى كشيد و در كارگاه انديشه خود، سره را از ناسره جدا مى ساخت .

حوزه با زمان پيش مى رفت و با دانشهاى روز در مى آميخت و نيازهاى خود و جامعه را از دل آنها بيرون مى كشيد. حركت ، رويش و جوشش ، تمام زواياى حوزه را فرا گرفته بود. در هر عرصه اى كه گام مى گذاشت ، سخنى نو داشت و دريچه اى جديد به روشنايى مى گشود. پرتو از قرآن و سنت مى گرفت و در پرتو قرآن و سنت سير مى كرد. علم ، گمشده پروردگان اين حوزه بود. در هر جا كه گام مى نهادند، به هر كانونى كه در مى آمدند، در هر محفلى كه بار مى يافتند، در هر قلمروى كه ره مى پوييدند، بر سر هر چشمه اى كه رحل مى افكندند، در پى گمشده خود بودند كه بيايند و برگيرند و به گاه نياز، به كار بندند. حقيقت جو بودند و در پى آن بودند كه غبار از چهره حقيقت بسترند و راه روشن را بنمايانند و به سرچشمه خورشيد ره گشايند. بسيارى از آنان ، هم در فقه ، اصول ، كلام ، تفسير، فلسفه و ادبيات ، نگارشهايى داشتند و هم در علومى ديگر، مانند رياضيات ، و طب ، پر تكاپو بودند و خستگى ناپذير. با سستى ، تن پرورى ، و راحت جويى ميانه اى نداشتند. مرد عرصه هاى كار بودند و تلاش . براى رسيدن به قله هاى دانش ، هميشه در حركت بودند و خيزش . گردنه هاى دشوار گذر و راههاى پر پيچ و خم را مى پيمودند، تا به افق روشن دانش برسند و تمدنى زيبا و پرشكوه پديد آورند.

آنچه را گفته آمد، مى شود از آثار علمى به جاى مانده از دوره هاى گوناگون و نيز از نقشى كه عالمان و دانش آموختگان حوزه هاى نجف ، بغداد، حله ، رى ، اصفهان ، قم ، جبل عامل ، و... در جهان اسلام و در رشد و تعالى فكرى مسلمانان داشته اند، بدرستى فهميد.

امروزه اگر حوزه بر آن است كه شكوه آفريند و با انقلاب نور، هماهنگ و هم آوا شود، ناگزير بايد در صحنه هاى گوناگون همزمان تلاش كند و همه سويه و ژرف بينديشد.

پيداست كه از جمله كارهاى بايسته در اين عرصه ، تدوين متون آموزشى است . از اين روى ، براى برداشتن گامى هر چند كوچك ، به سال 1378،((مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه (متون)))(1) در حوزه علميه قم بنيان گذارده شد تا افزون بر نگارش و سامان دهى متنهاى درسى حوزه هاى علوم دينى ، نشر پيراسته و چشم نواز آنها را به عهده گيرد.

پيش از اين ، صاحب نظران و بزرگانى مانند آيه الله شهيد سيد محمد باقر صدر و آيه الله شيخ محمد رضا مظفر(تغمدهما الله بالرحمه و الرضوان ، و اءسكنهما اءعلى غرفات الجنان )گامهايى بلند در اين راه برداشته اند. اين مركز همه آن تلاشها را ارج مى نهد و خود را ادامه دهنده كوچك راه آن بزرگان و ملهم از آنان مى داند.

ناگفته پيداست كه هرگز در صدد نيستيم كارى كنيم تا بنيه علمى دانش ‍ پژوهان حوزه سست گردد يا از ژرفايى و عمق و دقت دروس كاسته شود؛ بلكه تلاش مى كنيم تا با بهره گيرى از ارشاد و راهنمايى زعماى حوزه و مدرسان و صاحب نظران ، در زمينه هايى كه احساس نياز مى شود، متونى پديد آوريم كه علاوه بر دارا بودن ضوابط درسى ، بر عمق و دقت و غناى علمى دانش پژوهان حوزه بيفزايند و به شكلى سهل تر و در مدتى كوتاه تر، مطالب افزون ترى به آنان بياموزند.

اين مركز، جوانه اى است شاداب بر پيكر تنومند و كهن و ريشه دار حوزه كه اميد است با همراهى و همكارى بزرگان و مدرسان و صاحب نظران ، بپايد و دوام يابد و گامى هر چند كوتاه در راه تعالى حوزه هاى علوم دينى بردارد. از اين رو، با فروتنى ، از همه اين بزرگواران انتظار همدلى و همراهى داريم و با خضوع از ايشان مى خواهيم از ارائه طريق و راهنمايى و انتقاد و اظهار نظر دريغ نورزند و از اين رهگذر، موجبات خشنودى صاحب حوزه ، حضرت بقيه الله الاعظم (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) را فراهم آورند.

بناى مركز بر اين است كه همواره در بهسازى و اصلاح و رفع نقايص متون درسى بكوشد و همين كه اصلاح ، تكميل ، و يا تعويض متنى را لازم ديد، به آن اقدام ورزد.

كتاب حاضر، اخلاق (1)، به منظور آشنايى طلاب با زىّ طلبگى و آداب اسلامى و براى تدريس در پايه اول حوزه ها تدوين شده است . علاوه بر اين اثر، اخلاق (2) تا اخلاق (6) براى پايه هاى دوم تا ششم در آستانه نشر است .

اين كتاب را حجه الاسلام جناب آقاى محمود اكبرى به پيشنهاد مركز متون نوشته اند و اين مركز آن را بازنگرى و بازنگارى و ويرايش محتوايى و لفظى كرده است . رعايت بيشتر آداب بخش اول وظيفه هر مسلمانى است و اختصاصى به طالب علم ندارد و هر چند ممكن است برخى از آنها كوچك و بى اهميت جلوه كند، ولى همين نكات ريز و بظاهر كم اهميت ، در حقيقت ، كوچكهاى بزرگ است و چه بسا رعايت نكردن برخى از آنها آدمى را از حيثيت و اعتبار ساقط كند. گذشته از آنكه بسيارى از آنها منصوص و مورد توصيه اولياى الهى است . بناى مولف محترم بر اين بوده است كه اهم آداب لازم الرعايه و محل ابتلا را كه در اخلاق (2) يعنى مختصر منيه المريد بحث نشده است ، در اين كتاب درج كند. البته بنابر استقصاى آداب و نقل همه شواهد روايى نبوده است ، بلكه فهرستى از اهم آداب ، همراه با نقل پاره اى از نصوص ، و پرهيز از هر گونه بحث دقيق فنى ، مد نظر بوده است . روشن است كه استادان گرامى با مراجعه به كتابهايى مانند مكارم الاخلاق ، سنن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الاداب الدينيه ، و قسمتهاى مربوط از بحار و وسائل مى توانند بحثها را كامل تر و غنى تر عرضه كنند.

بديهى است كه عمده مباحث اخلاق (1) آداب است . ولى ما براى همخوانى با اخلاق (2) تا اخلاق (6) و پيوستگى آنها، نام اخلاق بر آن نهاده ايم و مى دانيم كه توسعا به آداب ، اخلاق هم اطلاق مى شود؛((و لا مشاحه فى الاصطلاح))چنان كه مكارم الاخلاق عمدة آداب است ؛ ولى بدين نام ، ناميده شده است . افزون بر اين ، به عقيده برخى از صاحب نظران((موضوع اخلاق اعم از امكانات اخلاقى است و همه كارهاى ارزشى انسان را، كه متصف به خوب و بد مى شوند و مى توانند براى نفس انسانى كمالى را فراهم آورند يا موجب پيدايش رذيلت و نقصى در نفس شوند، در بر مى گيرد و همگى آنها در قلمرو اخلاق قرار مى گيرند، چنانكه قرآن كريم و روايات نيز اين سخن را تاييد مى كنند.))(2) پاره اى از توضيحات در اين باره در آغاز فصل اول بخش اول اين اثر آمده است .

در اينجا بر خود فرض مى دانيم كه از همه كسانى كه براى به سامان رسيدن اخلاق (1) همكارى كرده اند صميمانه سپاسگزارى كنيم ، بخصوص از اعضاى گروه اخلاق مركز متون و نيز از فضلاى محترم حوزه آقايان : محمود اكبرى ، محسن صادقى ، لطيف فرادى ، على مختارى ، عباسعلى مردى و محسن نوروزى . همچنين از آقايان : رمضانعلى قربانى ، على كبيرى و محمد يوسفى كه حروفچينى و صفحه آرايى و نمونه خوانى اين اثر را بر عهده داشتند.

از همه صاحب نظران و مدرسان تقاضا مى شود كه نظر خود را در خصوص ‍ اين اثر حاضر و ديگر آثار اين مركز به نشانى((قم ، صندوق پستى 916/37185، مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه (متون)))با ما در ميان گذارند.

قم
مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه (متون)
تابستان 1382

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين ، والصلاه والسلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين

هدف اسلام سر و سامان دادن به جميع جهات زندگى انسان است . از اين رو، اين مكتب حيات بخش در هر مساءله اى از مسائل زندگى آدابى را مطرح كرده است . اسلام آمده است كه جامعه اى مؤ دب و انسانى بسازد و فقها در هر بابى از ابواب فقه آدابى را ذكر كرده اند و دانشمندان دهها كتاب در زمينه آداب نگاشته اند: آداب نماز، آداب روزه ، آداب سفر، آداب غذا خوردن ، آداب ازدواج ، آداب حج و...

از آنجا كه طلاب حوزه هاى علوم دينى مروج فرهنگ پيامبران و امامان عليهم السلام هستند بايد خود مظهر ارزشهاى آنان باشند و بيش از ديگران به آداب اسلامى مؤ دب شوند. در گذشته به هر طلبه اى كه وارد حوزه علميه مى شد قبل از هر چيز تهذيب اخلاق و آداب اسلامى و كتابهايى چون آداب المتعلمين ، منيه المريد، جامع السعادات ، معراج السعاده و تذكرة المتقين مى آموختند. اين بود كه از آنها بوى عطر تقوا مى آمد و سخنانشان به دل مى نشست ، مجالست با آنها روح و جان را دگرگون مى ساخت و به معناى واقعى كلمه((روحانى))بودند. مردم هم آنان را سرباز امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مى دانستند و به آنان عشق مى ورزيدند. امروز نيز راه سازندگى جامعه در گرو خودسازى و تاءدب به آداب اسلامى است .

اين نوشته مجموعه اى از آداب اسلامى است كه در چهار فصل و يك خاتمه تنظيم شده است :

فصل اول : مباحث كلى آداب ؛

فصل دوم : آداب فردى ؛

فصل سوم : آداب اجتماعى ؛

فصل چهارم : آداب تعلم و دانش پژوهى ؛

خاتمه : رساله الحقوق از امام سجاد (ع) .

اميد است اين اثر ره توشه اى باشد براى مربيان و تذكره اى براى طلاب و محصلان .

قم - محمود اكبرى
بهار 1381

فصل اول : مباحث كلى آداب

1- اهميت ادب

بى شك آنچه آدمى را گرانقدر ساخته و او را از رسته جنبندگان به صف آدميان و از صف آدميان به اوج جهان فرشتگان پرواز مى دهد، آراستگى به آداب و منشهاى شايسته است . ممكن است ضعف اندوخته هاى حوزوى و كاستيهاى علمى يا بيگانگى با برخى دانشها از طلبه و روحانى ناديده گرفته شود، اما كوتاهى در رعايت آداب از وى پسنديده نيست ؛ زيرا نخستين ثمره اى كه از فرد آگاه و عالم ، اميد مى رود ظاهرى شايسته و رفتارى مؤ دبانه است ؛ اگر آداب پسنديده از همه سزاوارتر است ، از طلايه داران دانش دين سزاوارتر است و از آنجا كه روحانى نشان دين دارد، گفتار و كردارش به نام دين تمام مى شود. زيرا مردم حركات و رفتار و گفتار او را الگوى دينى خود مى دانند. لذا در آداب و رفتار او دقيق مى شوند و همان طور كه گاه برخوردى شايسته و رفتارى آميخته با ادب ، از دهها پند و سخن موثرتر خواهد بود، گاهى يك بى توجهى و مسامحه در برخورد موجب از بين رفتن اعتماد و كم رنگ شدن اعتقادات دينى مردم خواهد شد. درست است كه برخى از آداب بظاهر ساده و جزئى به نظر مى رسد اما هميشه نمونه هاى ساده و جزئى بيانگر حالات درونى و نشانگر شخصيت انسانى است ؛ زيرا روحيات و خلقيات در لابلاى اعمال و رفتار انسان جلوه مى كند. لذا بايد بسيار مواظب رفتار و كردار خود بود؛ مبادا با حركتى نسنجيده آسيبى به عقايد مردم وارد شود.

پيش ارباب خرد مايه ايمان ادب است   لاجرم پيشه مردان سخندان ادب است
بى ادب را به سماوات بقا منزل نيست   در سماوات بقا منزل مردان ادب است
دامن عقل و ادب گير كه در راه يقين   بر سر گنج وجود تو نگهبان ادب است
آدميزاده اگر بى ادب است آدم نيست   فرق در جنس بنى آدم و حيوان ادب است
عاقبت هر چه كند خواجه پشيمان گردد   آنكه از وى نشود هيچ پشيمان ادب است
كردم از عقل سوالى كه بگو ايمان چيست ؟   عقل در گوش دلم گفت كه ايمان ادب است
چشم بگشا و ببين جمله((كلام الله))را   آيه ، آيه همگى معنى قرآن ادب است (3)

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود:ذك قلبك بالادب كما تذكى النار بالحطب (4)

امام صادق (عليه السلام ) فرمود:ان اجلت فى عمرك يومين فاجعل احدهما لادبك لتستعين به على يوم موتك (5)

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود:

يا مومن ، ان هذا العلم و الادب ثمن نفسك فاجتهد فى تعلمها، فما يزيد من علمك و ادبك يزيد فى ثمنك و قدرك ؛ فان بالعلم تهتدى الى ربك و بالادب تحسن خدمه ربك (6)

از خدا جوييم توفيق ادب   بى ادب محروم گشت از لطف رب
بى ادب تنها نه خود را داشت بد   بلكه آتش در همه آفاق زد(7)

دين ، سراپا سوختن اندر طلب   انتهايش عشق و آغازش ادب
آبروى گل ، ز رنگ و بوى اوست   بى ادب ، بى رنگ و بو، بى آبروست (8)

نوجوانى را چو بينم بى ادب   روز من ، تاريك مى گردد چو شب
از ادب پر نور گشته است اين فلك   وز ادب معصوم و پاك آمد ملك

ادب از همگان نيكوست و از طلبه نيكوتر؛ زيرا زير لواى سربازى حضرت مهدى (عج ) است . اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود:

من نصب نفسه للناس اماما فليبداء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، ولْيكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ، و معلم نفسه و مؤ دبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤ دبهم .(9)

نيز امام صادق (عليه السلام ) به شقرانى فرمود:

يا شقرانى ، ان الحسن من كل احد حسن ، و انه منك احسن ؛ لمكانك منا و ان القبيح من كل احد قبيح ، و انه منك اقبح (10)

2- معناى ادب

حفظ حد و اندازه هر چيزى و تجاوز نكردن از آن را ادب آن چيز گويند؛ مثلا انسان بايد چيزى را كه باعث ذلت اوست بر زبان نياورد. بنابراين ، اگر كسى ناسزا بگويد چون زبان او حد و مرز خود را رعايت نكرده از ادب زبان خارج شده و مى توان او را بى ادب ناميد.

ماده((ادب))در لغت و محاورات به معانى مختلفى اطلاق شده است ، همچون روش پسنديده ، خوى خوش ، صرف و نحو و معانى و بيان و كلمات لغويان ، بعضى آن را ملكه و قوه اى دانسته اند كه صاحبش را از كارهاى ناشايست باز مى دارد. برخى از آن به عنوان رياضت ستوده اى كه به واسطه آن انسان به فضيلتى آراسته گردد، ياد كرده اند. چنانكه به معناى نگهدارى حد هر چيز نيز گفته اند. به همين جهت ، به كسى كه حدود و قواعد زبان و دانشهاى ادبى را بداند اديب مى گويند.

بعضى نيز ادب را نيك گفتارى و نيك كردارى و بعضى نيكرفتارى در نشست و برخاست و بعضى حسن معاشرت و حسن محضر دانسته اند.

علامه طباطبائى قدس سره در معناى ادب گويد:

ادب هياءتى زيبا و پسنديده است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مى داند كه هر عمل مشروعى بر طبق آن هيات واقع شود. به عبارت ديگر: ادب عبارت است از ظرافت و زيبايى عمل ؛ و عمل وقتى زيباست كه اولا مشروع و ثانيا اختيارى باشد.(11)

روشن است كه از معانى مختلف ادب ، همين معناى اخير مقصود ما در اين كتاب است .

3- نسبيت ادب

اصل ادب در بين همه اقوام و ملل مطلوب و پسنديده است . اما كيفيت و نوع آن بر اساس ارزشهاى مكتبها، اقوام و ملل متفاوت است ؛ بسا چيزى در قومى احترام و ادب محسوب شود و همان بر طبق ارزشهاى قومى ديگر، بى ادبى باشد و چه بسا كارى نزد قومى زيبا و نزد قوم ديگر زشت باشد. مانند شكل احترام و تحيت در برخوردها كه در اسلام ، سلام ادب است و در بين برخى ملتها برداشتن كلاه و بلند كردن دست يا سجده و ركوع ادب است .(12) ولى ما تابع شرع و عقل و سيره اسوه هاى الهى هستيم .

4- فرق خلق و ادب

اخلاق عبارت است از ملكات راسخ در روح و وصفى است از اوصاف روح ، ولى آداب عبارت است از هياتهاى زيباى گوناگون كه اعمال صادر از آدمى بدان متصف مى شود.(13) به عبارت ديگر، اخلاق مربوط به عالم درون ، و آداب مربوط به ظرافت و زيبايى عمل است . استاد مطهرى قدس ‍ سره در زمينه تفاوت اخلاق و آداب گويد:

اخلاق مربوط است به خود انسان ، يعنى مربوط است به اينكه انسان به غرائز خودش چه نظامى بدهد. خودش را چگونه بسازد. نظام دادن به غرائز را اخلاق مى گويند. انسان داراى غرائز مختلفى است همچون قوه شهويه ، قوه غضبيه ، قوه شهوانى كارش جلب منافع است . انسان را وادار مى كند كه منافع خودش را طلب بكند. قوه غضبيه قوه دفع است . نيرويى است كه به طور خودكار انسان را وادار مى كند كه چيزهايى را كه براى خودش بد و مضر تشخيص مى دهد، دفع كند.

يك قوه ديگر هست به نام قوه عقل كه قوه حسابگرى است . هر قوه اى فقط كار خودش را حساب مى كند. مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه اى كه كارش خوردن است ديگر حسابى در دستش نيست . فقط احساس ‍ لذت مى كند، مى گويد فقط بايد بخورم ، همچنين است قوه غضب ، ولى اينها بايد حسابى داشته باشند، بايد انسان به اين قوا يك نظمى بدهد، شما اگر يكى از قوا را آزاد بگذاريد كه كار خودش را انجام بدهد، اين آزادى شما را فاسد مى كند. مثلا چشم از ديدن يك امورى لذت مى برد، ديگر حسابى در كارش نيست . زبان مى گويد: من از خوردن فلان چيز لذت مى برم ، بگذار لذتم را ببرم اما يك حساب ديگرى هست و آن اينكه تنها اين نيست كه بايد لذت ببرى ، بعد از اين لذت بايد ببينى بر سر اين اجتماع بدنى و شخصيت انسان چه مى آيد.

بايد عقل بر اين بدن و بر اين شخصيت حكومت كند و به هر كدام سهمى بدهد. اين معناى نظام دادن به غرائز است . در اخبار و روايات نيز، به سهم بندى غرائز اشاره شده است ؛ تمام غرائز و اعضاى بدن حق دارند. و چون عقل به تنهايى قادر نيست كه به حساب اينها برسد دين با تكاليفى كه دارد سهم بندى هاى اينها را مشخص مى كند. ما به اين مساءله اخلاق مى گوييم .

اما آداب مربوط به سهم بندى غرائز نيست بلكه مربوط به اين است كه انسان غير از مساءله اخلاق به امورى اكتسابى كه بايد اسم آنها را فنون گذاشت احتياج دارد. يعنى به يك سلسله صفتها احتياج دارد. بايد آنها را ياد بگيرد. مثلا انسان احتياج دارد كه خط نوشتن را ياد بگيرد، ياد گرفتن خط و نوشتن جزو آداب است . نوشتن ، فن است ، هنر است . اين آداب در زمانهاى مختلف فرق مى كند اما اخلاق با مقتضيات زمان عوض ‍ نمى شود.(14)

در قبال اين نظر برخى از صاحب نظران معتقدند همه كارهاى ارزشى انسان كه متصف به خوب و بد مى شوند در قلمرو اخلاق قرار مى گيرند.(15)

فرق تزوير و ادب : ادب رفتار زيبايى است كه بر اساس شخصيت واقعى شخص به صورت ادارى صورت مى گيرد نه هر رفتار بظاهر پسنديده اما با انگيزه هاى شيطانى همچون احترام هاى چاپلوسانه و فريب كارانه كه از روى ريا، ترس و مانند آن انجام مى شود.

5- جلوه ها و نشانه هاى ادب

ادب و بى ادبى هر كدام نشانه هايى دارند. شناخت ادب جز با توجه به نمودهاى بى ادبى ميسر نيست . اين نمودها و نشانه ها و علائم ، هم در گفتار نمايان است ، هم در رفتار. اگر متانت در گفتار و وقار در رفتار نشانه ادب است ، گفتار زشت ، تندخويى ، دشنام و بدزبانى و توهين ، لجاجت و عناد و... هم بى ادبى است . اگر كنترل دوستيها و معاشرتها ادب است ، رفت و آمد با افراد ناباب و بى دقتى در گزينش دوستان و بى تعهدى در مجالستها و رفاقتها بى ادبى است . كسى كه در برخورد با افراد، حاضر نيست از آنان با عظمت و تكريم ياد كند و مدام به استهزا و غيبت ديگران مشغول است ، آنكه ناسزاگويى ديگران را به صورت زشت پاسخ مى دهد. آنكه به جاى تقديم دو دستى نامه و كتاب آن را پرتاب مى كند، آنكه سرزده و بدون اجازه وارد اتاق ديگران مى شود، آنكه در مجالس و محافل رعايت حق ديگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمى كند، آنكه كنار سفره به طرز زننده اى غذا مى خورد، آنكه به هنگام عطسه آب دهان به سفره و سر و صورت ديگران مى افكند، آنكه حاضر نيست به سخن ديگران گوش دهد، كسى كه در گفت و گو و بحث داد و فرياد مى زند و جانب انصاف و حق را مراعات نمى كند و يا در برابر ديگران نيمه برهنه ظاهر مى شود؛ همه اينها نشانه هايى از فقدان ادب اجتماعى است . جالب اين است كه اسلام براى همه اين موارد، دستورالعمل دارد.(16)

6- آداب مذهبى و ملى

آداب و رسوم بر دو قسم است . بعضى از آنها از نظر شرعى سنت ناميده مى شود؛ يعنى شارع مقدس به آنها نظر دارد و آنها را به صورت يك امر مستحب دستور داده است . نظر به اينكه اسلام هيچ دستورى را گزاف نمى دهد، بايد امورى را كه سنت كرده است به صورت يك اصل حفظ كنيم . مثلا براى غذا خوردن مى گويد: مستحب است غذا را زياد بجود، بسم الله در آغاز و الحمد لله در پايان بگويد و دست خود را قبل و بعد از غذا بشويد. اينها تشريفاتى نيست بلكه حقايق است . اسلام به سلامت جان و بدن انسان اهميت مى دهد؛ مى خواهد دندان ، معده و اعصاب سالم باشد، غذا خوردن عجولانه منشا مرض مى شود. اين مساءله اى است كه به يك زمان اختصاص ندارد بلكه براى تمام زمانهاست . دسته ديگر از آداب و رسوم آدابى است كه در ميان مردم است كه اگر انسان آنها را درست انجام بدهد جايى آباد نمى شود و اگر ترك هم بكند جايى خراب نمى شود.(17)

7- كتاب ادب

قرآن كتاب انسان ساز و ادب آموز است . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:

القرآن ماءدبه الله ، فتعلموا ماءدبته ما استطعتم (18)

چشم بگشا و ببين جمله كلام الله را   آيه آيه همگى معنى قرآن ادب است

گرچه در بسيارى از سوره هاى قرآن به نحوى از ادب سخن به ميان آمده است ولى سوره حجرات را مى توان سوره آداب و اخلاق ناميد.(19)

8- اسوه ادب

اسوه همه ادبها و احوال و اقوال و افعال پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و هر فردى به اندازه پيروى از آن حضرت از خرمن ادب بهره مى برد و كمال ادب مشروط به پيروى كامل از آن بزرگوار است ؛ زيرا تربيت كننده وى خداوند است ؛ امام صادق (عليه السلام ) فرمود:ان الله تعالى ادب نبيه فاحسن تاديبه (20)اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نيز فرمود:ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادبه الله عزوجل و هو اءدبنى و انا اءؤ دب المؤ منين (21)

9- ادب انبيا عليهم السلام

انبيا عليهم السلام در گفتار و رفتار مظهر ادب بودند. در اينجا به چند نمونه از ادب انبيا عليهم السلام كه در قرآن آمده اشاره مى شود:

الف ) حضرت ايوب (عليه السلام ) در مقام دعا و طلب حاجات خود مى گويد:انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين (22)اين جمله ، از دو جهت ، حاكى از كمال ادب ايوب (عليه السلام ) است .

يكى آنكه نگفت : خدايا مرا گرفتار كردى يا به گرفتارى انداختى ، بلكه عرض ‍ كرد: پروردگارا، گرفتارى به من رسيده و من در معرض ضرر و مشكلات قرار گرفته ام .

ديگر آنكه به جاى درخواست رحم از خداى تعالى عرض كرد: تو ارحم الراحمينى . و نگفت به من رحم كن و از به كار بردن لفظ امر - هر چند به صورت استدعا- خوددارى كرد.

ب ) حضرت ابراهيم (عليه السلام ) در مقام ستايش پروردگار مى گويد:الذى هو يطعمنى و يسقين (23) و اذا مرضت فهو يشفين (24)هنگامى كه از نعمت ها و خوبيها ياد مى كند به خدا نسبت مى دهد و مى گويد: طعامم مى دهد و سيرابم مى سازد. ولى وقتى از بيمارى ياد مى كند نمى گويد: و چون بيمارم كرد شفايم مى دهد بلكه مى گويد: وقتى بيمار شوم شفايم مى دهد.(25)

10- ادب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )

هرگز نشد رسول خدا صلى الله عليه و آله با كسى مصافحه كند و آن حضرت زودتر دست خود را از دست وى بكشد. بلكه صبر مى كرد تا طرف دست آن حضرت را رها سازد. ديده نشد پيش روى كسى پاى خود را دراز كند. خطبه اش از همه كوتاهتر و از بيهوده گويى بر كنار بود و مردم آن جناب را به بوى خوش كه از وى به مشام مى رسيد مى شناختند. وقتى با كسى مى نشست تا او حضور داشت ، لباس و زينت خود را از تن خارج نمى ساخت .(26)

امام رضا (عليه السلام ) درباره سنن و سيره و شمايل رسول اكرم عليهم السلام ، مطالب مبسوطى روايت فرموده اند كه خلاصه آن چنين است :

... امام حسين (عليه السلام ) فرمود: از پدرم (عليه السلام ) درباره وضع ورود حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوال كردم . پدرم فرمود: وقتى به منزل مى رفت وقت خود را سه قسمت مى كرد، يك قسمت براى خداوند تبارك و تعالى ، يك قسمت براى خانواده و يك قسمت نيز براى خود، سپس قسمت خود را بين خود و مردم تقسيم مى كرد، و چيزى از آن را از ايشان دريغ نمى فرمود، و در مورد قسمت امت ، روش آن بزرگوار اين بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين ، بر ديگران ترجيح مى داد. بعضى از آنان ، يك حاجت داشتند، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر، پس به آنها مى پرداخت و آنان را نيز- به آنچه كه باعث اصلاحشان و اصلاح امت بود، از جمله با جويا شدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم - مشغول مى كرد و مى فرمود: افراد حاضر به افراد غائب ابلاغ كنند و هر كس به من دسترسى ندارد، حاجتش را به من برسانيد؛ زيرا هر كس نياز نيازمندى را كه خود قادر نيست نياز خود را به حاكم برساند، در نزد حاكم مطرح كند خداوند او را در قيامت ثابت قدم كند. نزد آن حضرت فقط همين مطالب مطرح مى شد و از هيچ كس چيزى جز اينها قبول نمى فرمود. مردم همچون پيشاهنگان جستجوگر وارد مى شدند و دين شناس و قادر به هدايت ديگران و با دست پر خارج مى شدند.

حضرت فرمودند: درباره خروج رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اينكه پس از خارج شدن چه مى كردند سوال كردم ، پدرم فرمود: رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زبان خود را، جز در مواردى كه به ايشان مربوط مى شد، حفظ و مردم را با خود مانوس مى كرد و آنان را از خود نمى راند. كريم و بزرگ هر قومى را رئيس آنان قرار مى داد، از مردم برحذر بود بدون اينكه خوشرويى خود را از آنان دريغ كند، از اصحاب خود سراغ مى گرفت و تفقد مى فرمود و از مردم در مورد مسائلى كه بين آنان بود سوال مى كرد، نيكى را تحسين و تاييد، و بدى را تقبيح و بى ارزش مى كرد. ميانه رو و يكسان بود، در حق كوتاهى و از حق تجاوز نمى كرد و اطرافيان حضرتش ‍ از بهترين مسلمانها بودند. برتر و بالاتر از همه نزد آن حضرت آن بود كه خيرش به همه مى رسيد و هر كس با ديگران بهتر همدردى و كمك مى كرد نزد آن حضرت مقام و منزلتى بزرگتر داشت .

امام حسين (عليه السلام ) فرمود: درباره نشستن حضرت سوال كردم ؟ فرمود: در نشستن و برخاستن به ذكر مشغول بود، هرگاه به مجلسى وارد مى شد، در آخر مجلس مى نشست و همواره به اين كار دستور مى داد، با همنشينان خود يكسان برخورد مى كرد تا كسى گمان نبرد كه ديگرى نزد آن حضرت گراميتر است ، هر كس با آن حضرت همنشين مى شد حضرت در مقابل او آن قدر صبر مى كرد كه اول خود او بلند شود و مجلس را ترك كند. هر كس از آن حضرت حاجتى مى خواست يا با دست پر باز مى گشت يا در جواب ، با گفتارى نرم و ملايم مواجه مى شد، از خلق و خوى ايشان همه بهره مند بودند، براى مردم همچون پدرى مهربان بود، در مورد حق ، همه در مقابل ايشان يكسان بودند، مجلس ايشان ، مجلس حلم ، حيا، صداقت و امانت بود، صدا در آنجا بلند و از كسى هتك حرمت و لغزش كسى بازگو نمى شد، همه بر اساس تقوا با هم برابر و به هم پيوسته و متواضع بودند، افراد بزرگتر را احترام و به اطفال مهربانى مى كردند و حاجتمندان را بر خود ترجيح ، و غريبان را پناه مى دادند.

پرسيدم : رفتارشان با همنشينان خود چگونه بود؟ فرمودند: دائما خوشرو و ملايم و خوش برخورد بود. سخت گير، داد و فرياد كن و بد زبان نبود، نه عيبجو بود و نه ستايشگر. در مقابل آنچه دوست نمى داشت خود را به غفلت مى زد و به روى خود نمى آورد، كسى از ايشان نااميد نمى شد. سه كار را كنار گذاشته بود: جدل ، زياده روى و آنچه كه به ايشان مربوط نمى شد. سه كار را درباره مردم انجام نمى داد: كسى را مذمت و تقبيح نمى كرد، لغزشها و مسائل پنهانى افراد را دنبال نمى كرد و در موردى سخن مى گفت كه اميد ثواب داشت . وقتى سخن مى گفت همه ساكت بودند و كسى كوچكترين حركتى نمى كرد و هر گاه سكوت مى كرد، ديگران سخن مى گفتند. در حضور ايشان ، مجال سخن گفتن را از يكديگر نمى گرفتند. اگر كسى در خدمت آن حضرت صحبت مى كرد، بقيه سكوت مى كردند تا سخن او تمام شود، بعد به كلام اولشان بر مى گشتند. از هر چه ديگران را مى خندانيد مى خنديد، و از هر چيز كه ديگران تعجب مى كردند تعجب مى كرد، در مقابل افرادى كه در گفتار و درخواست ، رفتار درستى نداشتند صبر مى كرد و مى فرمود: وقتى حاجتمندى را ديديد كه در پى برآوردن نياز خويش است او را كمك كنيد)). كلام كسى را قطع نمى كرد مگر زمانى كه خود قطع كند يا وقت بگذرد كه در اين صورت كلامش را يا با نهى و يا با برخاستن از مجلس قطع مى كرد.

شيخ صدوق گويد: اين حديث براى من از مشايخ به اساتيد مختلف روايت شده است .(27)

غزالى نيز در احياء علوم الدين فصلى مشبع به اين موضوع اختصاص داده است كه ما خلاصه آن را از ترجمه زيبا و بسيار جالب محمد خوارزمى از دانشمندان سده هفتم هجرى نقل مى كنيم :

اول بيان تاديب بارى تعالى او را به قرآن ايراد كنيم ؛ پس بيان جوامعى از محاسن اخلاق او؛ پس بيان جمله اى از آداب و اخلاق او؛ پس بيان خنده و سخن او؛ پس بيان اخلاق و آداب او در طعام ؛ پس بيان اخلاق و آداب او در لباس ؛ پس بيان عفو او با قدرت ؛ پس بيان شجاعت و كارزار او؛ پس بيان تواضع او.

بيان تاديب حق تعالى دوست و برگزيده خود محمد را به قرآن . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار تضرع و زارى نمودى و پيوسته درخواستى از خداى عزوجل تا او را به محاسن آداب و مكارم اخلاق مزين گرداند و در دعا گفتى اللهم حسن خَلقى و خُلقى و گفتى اللهم جنبنى منكرات الاخلاق . پس خداى دعاى وى مستجاب نمود و قرآن بر وى فرو فرستاد، و او را بدان ادب آموخت ؛ پس خوى او قرآن بود.

و خداى عزوجل او را به قرآن ادب فرمود به مثل قول خود:خذ العفو واْمر بالعرف و اءعرض عن الجاهلينو قول او:ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكروو اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الاموروفاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنينووليعفوا وليصفحوا اءلا تحبون اءن يغفر الله لكم

و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تاديب و تهذيب مقصود اول بوده است ، پس ، از او بر همه خلق نور فايض شد؛ زيرا او به قرآن تاديب شد و به سبب آن ادب يافت ، و مردم را با قرآن راهنما شد. و براى آن گفت :((بعثت لاتمم مكارم الاخلاقپس او خلق را در محاسن اخلاق ترغيب كرد. آنگاه چون بارى تعالى حسن خلق او را به درجه كمال رسانيد، بر وى ثنا گفت و فرمود: و انك لعلى خلق عظيم . پس پاكى و دورى از عيب وى راست كه شان وى در غايت عظمت است و احسان وى در نهايت كمال .

بيان جمله اى از محاسن اخلاق او (صلى الله عليه و آله و سلم ). كه يكى از علما جمع فرموده است و از اخبار التقاط كرده و گفته كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حليمترين مردمان بود و دليرتر و عادلتر و عفيفتر، هرگز دست او نبسوده است دست زنى كه در ملك او يا نكاح او يا خويشاوند او يا محرم او نبوده . او سخى تر مردمان بود. از آنچه خداى عزوجل بدو دادى جز قوت يكساله نگرفتى . و هيچ چيز از وى خواسته نشدى كه نه بدادى ، پس بر قوت يكساله خود بازگشتى و از آن هم ايثار كردى ، تا بسى بودى كه پيش از گذشتن سال محتاج شدى ، اگر چيزى ديگر به وى نرسيدى . و نعلين خود بدوختى ، و جامه را پيوند زدى ، و خدمت اهل خود به نفس خود كردى و شرمروى تر از همه مردمان بود، چشم خود را در روى كسى ثابت نداشتى . و دعوت آزاد و بنده را اجابت فرمودى . و هديه قبول كردى ، اگر چه جرعه اى شير بودى ، و بر آن مكافات فرمودى ، و از آن تناول نمودى ، و از اجابت مسكين ننگ نداشتى ، و براى پروردگار خود در خشم شدى ، نه براى خود. و بر وى عرضه داشتندى كه اگر طايفه اى را از مشركان با خود يار كردى مشركان ديگر را استيصال توانستى كرد، و اصحاب او در آن حال در غايت قلّت بودند و محتاج بدان كه يك آدمى به جمعشان در افزايد؛ با مسيس حاجت ، او آن معنى روا نداشت و گفت :((ما از مشركان يارى نخواهيم .))

از نان گندم سه روز متوالى سير نخوردى تا آنگاه كه به لقاى خداى تعالى رسيدى ، از روى ايثار، نه از روى درويشى و بخل : دعوت وليمه را اجابت فرمودى . و بيماران را بپرسيدى . و در جنازه ها حاضر شدى . و بنده خود را يا غير بنده را بر مركب پس خود بنشاندى . و بر آنچه ميسر شدى از مركبان برنشستى ، گاهى بر اسب ، و گاهى بر اشتر، و گاهى بر بغله شهبا، و گاهى بر درازگوش ، و گاهى پياده رفتى پاى برهنه . و براى عيادت بيماران تا اقصاى مدينه برفتى . و بوى خوش را دوست داشتى ، و بوى بد را كراهيت داشتى . و با درويشان همنشينى كردى . و با مسكينان طعام خوردى . و اهل فضل را كرامت فرمودى . و اهل شرف را به نيكويى تاءلف نمودى و صلت رحم را به جاى آوردى . و بر كس جفا نكردى . و معذرت معذرت كننده قبول كردى و در مزاح خوض نمودى و جز حق نگفتى . بخنديدى بى قهقهه . و از اشتران و گوسفند دوشانيدى كه قوت اهل او از شير ايشان بودى . و بندگان و پرستاران داشتى كه در خوردنى و پوشيدنى با ايشان برابر بودى . هيچ وقتى از اوقات او جز در كار خداى ، يا در چيزى كه در صلاح نفس او از آن چاره نبودى ، نگذشتى . در باغهاى ياران خود برفتى . درويش را براى درويشى و زمانت او حقير نداشتى . و از پادشاهى براى ملك او نترسيدى ، و اين و آن را به خداى دعوت كردى بر يك طريق .

و حق تعالى سيرت فاضله و سياست كامله در ذات وى جمع گردانيده بود، با آنكه خواندن و نبشتن ندانست . در شهرهاى نادانى و صحراها، در تهيدستى و در رعايت گوسفندان نشو و نما يافت ، بى مادر و پدر؛ پس ‍ خداى عزوجل وى را همه محاسن اخلاق بياموخت ، و ترك فضول بدو تعليم كرد.

هرگز زنى و خدمتكارى را نفرين نفرمود. و در حرب وى را گفتند: يا رسول الله ، اگر مشركان را لعنت فرمايى . گفت : مرا براى رحمت فرستاده است نه براى لعنت . و چون از وى درخواستندى كه بر مسلمانى يا بر كافرى ، بعموم يا بخصوص ، دعاى بد گويد، از آن عدول نمودى و دعاى نيك گفتى ، و از بديى كه در حق او كردندى هرگز انتقام نكشيدى ، مگر آنكه حرمت الهى بودى . و هرگز كسى بر او نيامدى ، از آزاد يا بنده ، كه نه در حاجت او قيام نمودى . انس گفت : به حق آنكه او را به حق بعث فرموده ، كه در چيزى كه كراهيت داشتى مرا هرگز نگفتى كه چرا كردى ؛ هرگز جاى خفتن را عيب نكرد؛ اگر فراشى براى وى بگستردندى بخفتى ، و اگر نگستردندى بر زمين تكيه زدى .

و از خويهاى او اين بود كه هر كه را بديدى به سلام ابتدا نمودى . و هر كه براى حاجتى با وى بايستادى ، با او صبر كردى تا بازگردنده او بودى . و چون كسى را از ياران خود بديدى مصافحه آغاز كردى ، پس دست او بگرفتى و انگشتان خود را با انگشتان او به هم بياميختى . و برنخاستى و ننشستى مگر به ذكر حق تعالى . و كسى بر او ننشستى در حالى كه در نماز بودى كه نه نماز را تخفيف كردى و روى بدو آوردى و گفتى : حاجتى هست ؟ و چون از حاجت او فارغ شدى به نماز مسارعت نمودى . و جاى او از جاى اصحاب دانسته نشدى ؛ زيرا هر جايى كه رسيدى بنشستى . و هرگز ديده نشد كه ميان ياران پاى دراز كردى چنانكه بر كسى جاى تنگ شدى و اكثر آنچه بنشستى برابر قبله بودى ، و كسى را كه بر وى در آمدى كرامت فرمودى ، تا بدان حد كه بسى بودى كه جامه خود بگستردى براى آن كس كه با وى قرابتى و رضاعى نداشتى و او را بر آن نشانيدى و بالشى كه زير او بودى بر درآينده ايثار نمودى . چنانكه شنيدن و گفتن و لطف مجلس او و روى آوردن او همه همنشينان را بودى . و مجلس او مع ذلك مجلس شرم و صبر و تواضع و امانت بود. و حق تعالى گفت :فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولكو ياران را به كنيت خواندى براى اكرام و استمالت دلهاى ايشان . و كسى را كه كنيت نبودى كنيت معين فرمودى ، پس ‍ او را به كنيت خواندى براى اكرام . و دورترين مردمان بود از خشم ، و نزديكترين ايشان به رضا. و مهربانترين ايشان بود در حق مردمان و بهترين و سودمندترين ايشان . و در مجلس او آوازها بلند نشدى و چون از مجلس ‍ برخاستى گفتى :سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك

بيان سخن او (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خنده او. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سخن فصيحترين و شيرينترين مردمان بود. و گفتى : من فصيحتر عربم ، و اهل بهشت بر لغت محمد سخن گويند. و اندك سخن و نرم گفتار بود، و چون در سخن آمدى بسيار نگفتى ، و سخن او چون مهره هايى بود كه در سلك كشيده شود.

گفته اند كه سخن او كوتاهترين سخن هاى مردان بود، و با كوتاهى سخن كل مراد خو را در آن جمع كردى . و كلمات جامع گفتى بى افراط و تفريط، و ميان دو سخن توقف نمودى ، چنانكه شنونده آن را ياد گرفتى و بسيار خاموش بودى ، در غير حاجت سخن نگفتى ، و منكر بر زبان نراندى ، و در خشم و خشنودى جز حق بر لفظ وى نرفتى ، و از كسى كه سخن بد گفتى اعراض نمودى ، و اگر در سخن مضطر شدى به گفتن چيزى كه آن را كراهيت داشتى ، به كنايت ياد كردى و چون خاموش شدى همنشينان او سخن گفتندى ، و به جد و نصيحت پند دادى و تبسم و خنده او در روى اصحاب بيش از ديگر مردمان بود، و تعجب او در سخن ايشان زايدتر بود، و آميختن نفس او بديشان افزونتر. و گاهى بودى كه چنان بخنديدى كه دندانهاى خرد او پيدا آمدى ، و خنديدن ياران پيش او تبسم بودى ، از روى اقتداى بر او و بزرگداشت او. گفته اند: او بسيار تبسمترين و خوشدلترين مردمان بودى تا آنگاه كه قرآن بر وى نازل گشتى ، يا ذكر قيامت پيش او برفتى ، يا به خطبه اى موعظه گفتى ، اگر پند دادى بجد دادى ، و اگر در خشم شدى جز براى خداى تعالى در خشم نشدى ؛ و همچنين بودى در همه كارهاى خود.

بيان اخلاق و آداب او (صلى الله عليه و آله و سلم ) در طعام . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنچه بيافتى تناول كردى . و دوست ترين طعام نزديك او آن بودى كه بر آن دستها بسيار وارد شدى . و چون خوان نهاده شدى گفتى :بسم الله اللهم اجعلها نعمه مشكوره نصل بها نعمه الجنهو بسيار بودى كه چون به چيز خوردن نشستى ، هر دو زانو و قدم را فراهم آوردى ، چنانكه نمازكننده الا آنكه زانويش بالاى زانوى ديگر و يك قدم بالاى قدم ديگر بودى . و گفتى :اءنا عبد آكل كما ياءكل العبد، و اءجلس كما يجلس ‍ العبد.و غذاى گرم نخوردى و گفتى :انه غير ذى بركه ، و ان الله تعالى لم يطعمنا نارا، فابردوهو از نزديك خود خوردى . و به سه انگشت تناول فرمودى ، و بسى بودى كه به انگشت چهارم استعانت نمودى . و هرگز طعامى را ننكوهيدى ، اگر او را خوش آمدى بخوردى ، و اگر خوش نيامدى بگذاشتى ، و اگر كراهيت داشتى به نزديك ديگرى مكروه نگردانيدى . و چون از طعام فارغ شدى بگفتى :اللهم لك الحمد، اطعمت و اشبعت و ارويت ، لك الحمد غير مكفور و لا مودع و لا مستغنى عنهو آب به سه نوبت بخوردى ، و در اول آن سه تسميه گفتى ، و در آخر آن سه تحميد گفتى و آب را بمكيدى مكيدنى ، و بنهيب نخوردى ، و آوندى بر آن آوردند كه در آن انگبين بود و شير، از خوردن آن ابا نمود و گفت : دو شربت در يك دفعت ، و دو نانخورش در يك آوند. پس گفت كه حرام نمى كنم ، وليكن فخر كردن را و حساب كردن را به فضول دنيا در فردا كراهيت دارم و تواضع را دوست دارم ؛ چه كسى كه براى خداى تواضع كند، خداى عزوجل وى را بلند گرداند. از ايشان اهل خانه طعام نخواستى و تشهى ننمودى ؛ اگرش ‍ بدادندى بخوردى و قبول كردى و بستدى . بسى بودى كه برخاستى و طعام و شراب خود از اهل خانه بستدى .

بيان آداب و اخلاق او (صلى الله عليه و آله و سلم ) در لباس . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنچه يافتى از جامه ها بپوشيدى ، از ازار و ردا و يا پيراهن و جبه و غير آن . جامه هاى سبز او را خوش آمدى . و بيشتر جامه او سفيد بودى ، و گفت : زندگان را از سفيد بپوشانيد و مردگان را از آن كفن سازيد. و چون جامه پوشيدى از راست پوشيدى و گفتى :الحمد لله الذى كسانى ما اءوارى به عورتى و اءتجمل به فى الناسو چون جامه بكشيدى از چپ كشيدى ، و بر بوريابى كه زير آن چيز ديگرى نبودى بخفتى .

بيان عفو او (صلى الله عليه و آله و سلم ) با قدرت . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حليمتر مردمان بود، و در عفو با قدرت راغبتر، تا به حدى كه روزى قلاده هاى زر و نقره به خدمت وى بردند و او آن را ميان ياران خود قسمت كرد. پس مردى از اهل باديه برخاست و گفت : اى محمد، اگر خداى عزوجل تو را عدل فرموده است ، نمى بينم كه عدل مى كنى . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : ويحك ، فمن يعدل عليك بعدى ؟ و جابر روايت كرد كه پيغامبر روز حنين نقره به مردمان مى داد در جامه بلال ، مردى وى را گفت : اى پيغامبر خداى ، عدل كن . گفت :ويحك ، فمن يعدل اذا لم اعدل ؟ فقد خبت اذا و خسرت ان كنت لا اعدلو پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حربى بود، و در حالى كه مسلمانان از وى غافل بودند، مردى با شمشير بيامد و بر سر پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بايستاد و گفت : كه نگاه دارد تو را از من ؟ گفت : خداى عزوجل . شمشير از دست آن مرد بيفتاد. پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شمشير وى را بر گرفت و گفت : تو را از من كه نگاه دارد؟ گفت ، بهترين گيرنده اى باش . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : بگو اشهد ان لا اله الا الله او گفت : نگويم ، الا آن است كه با تو كارزار نكنم و با تو نباشم و با قومى كه با تو قتال كنند هم نباشم . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وى را بگذاشت . و او به قوم خود پيوست و گفت : از بهترين مردمان نزد شما آمده ام . و پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قسمتى كردى ، و مردى از انصار گفت : كه اين قسمتى است كه براى رضاى خداى تعالى نيست . آن را بر پيغامبر گفتند، روى او سرخ گشت و گفت : رحمت خداى بر برادرم موسى باد، كه او را بيش از اين برنجانيدند و صبر كرد.

بيان اغضاى او (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آنچه كراهيت داشت . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مشافهت كس را چيزى نگفتى كه كراهيت داد. مردى به خدمت وى آمد با جامه زرد كه آن را كراهيت مى داشت ، و او را چيزى نگفت تا آنگاه كه بيرون رفت ، پس بعضى مردمان را گفت : اگر وى را بگوييد كه اين زردى بگذارد نيكو باشد. و اعرابيى در مسجد كميز كرد در حضور او، صحابه قصد آن كردند كه وى را ادب كنند، گفت :((لا تزرموه))پس گفت :ان هذه المساجد لا تصلح لشى ء من القذر و البول و الخلاءو در روايت ديگر آمده است : قربوا و لا تنفروا.

و روزى اعرابيى بيامد و از وى چيزى درخواست و او را بداد، پس گفت : در حق تو احسان كردم ؟ اعرابى گفت : نه احسان كردى و نه اجمال . مسلمانان از اين سخن در خشم شدند و قصد وى كردند، پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : دست باز داريد. پس برخاست و در خانه رفت ، و اعرابى را بخواند و در عطاى خود مزيد فرمود. پس گفت : نيكو كردم ؟ گفت : آرى . خداى عزوجل تو و اهل و عشيره تو به خير كناد. پيغامبر گفت :انك قلت ما قلت ، و فى نفس اصحابى شى ء من ذلك ، فان اءحببت فقل بين ايديهم ما قلت بين يدى حتى يذهب من صدورهم ما فيها عليكگفت : چنين كنم . و چون روز ديگر بود، با شبانگاه آن روز، بيامد. پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : اين اعرابى كلمه اى گفت ، ما او را مزيد فرموديم ، گفت : راضى شدم ، اعرابى گفت : همچنين است كه مى گويى ، خداى عزوجل تو و اهل و عشيره تو به خير كناد. پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : داستان من و داستان اين اعرابى چون داستان مردى است كه ناقه اى داشت و از او برميد، و مردمان از پس وى برفتند، و از ايشان جز رميدن ناقه زيادت نشد. پس صاحب ناقه گفت كه مرا با ناقه من بگذاريد كه من بر او رفيقترم و به حال او داناترم . پس قدرى از گياه زمين براى او به دست گرفت و او را باز گردانيد و هوى هوى مى گفت تا بيامد، پس بگرفت و بخوابانيدش و پالان بر پشت وى نهاد و بر نشست . و من اگر به شما بگذاشتمى آن ساعت كه او گفت آنچه گفت ، شما او را بكشتيدى و او در آتش رفتى .

بيان سخاوت وجود او (صلى الله عليه و آله و سلم ). پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جوانمردترين و سخيترين مردمان بود. وجود او در ماه رمضان چون بادِ وَزان بودى . هيچ چيزى نگاه نداشتى و على (عليه السلام ) چون پيغامبر را صفت كردى گفتى : جوانمردترين مردمان بود و پردلترين ايشان و راستگوترين و باوفاترين ايشان . و نرم جانبتر و كريم عشرت تر از همه بود؛ هر كه او را ناگاه بديدى بترسيدى ، و هر كه با او مخالطتى اتفاق افتادى و معرفتى حاصل شدى دوست وى گشتى ؛ صفت كننده او گويد: پيش از او و پس از او مثل او نديده ام . هرگز از وى چيزى خواسته نشد كه((لا))بر زبان وى رود. و نود هزار درهم بر وى آوردند، آن را بر حصيرى ريخت و قسمت كردن گرفت ، و هيچ سائلى را رد نفرمود تا از آن فارغ شد.

و مردى به خدمت وى آمد و چيزى درخواست ، گفت : نزديك من چيزى نيست ، و ليكن بخر و بر من حوالت كن ، هرگاه كه چيزى به من رسد به تو دهم . عمر گفت : آنچه مقدور تو نيست خداى عزوجل تو را تكليف نفرموده است . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن سخن را كراهيت داشت . پس آن مرد گفت : بده و از خداوند عرش براى كم دادن مترس . پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تبسم فرمود، و اثر شادى در روى مباركش ‍ پديد آمد.

بيان شجاعت او (صلى الله عليه و آله و سلم ). پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دليرتر مردمان و شجاع ترين ايشان بود. على (عليه السلام ) گفت كه روز بدر خود را ديدم در حالى كه به پيغامبر مى پناهيدم ، و نزديكترين كس ‍ به دشمن او بود، و باءس او در آن روز از همه قويتر بودى . و آمده است كه اندك سخن بود. و در جنگ قويتر از همه مردمان بودى . و شجاع آن كس ‍ بودى كه در حرب بدر بدو نزديك شدى ، براى آنكه او به دشمن نزديك بودى . و سخت حمله بودى . و چون روز حنين مشركان به وى محيط شدندى گفتى :

انا النبى لا كذب   انا ابن عبدالمطلب

و آن روز هيچ كس با شدت تر از او ديده نشد.

بيان تواضع او (صلى الله عليه و آله و سلم ). پيغامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با علو منصب خود متواضعترين مردمان بود. بر درازگوشى كه گليمى بر آن بودى بر نشستى ، و مع ذلك ديگرى را پس خود بنشاندى . و بيمار را بپرسيدى ، و جنازه ها را مشايعت نمودى ، و دعوت بنده را اجابت فرمودى ، نعلين بدوختى ، و جامه را به يكديگر پيوند زدى ، و در خانه خود با اهل خود در حاجتى كه بودى كار كردى . و ياران او براى او برنخاستندى ، بدانچه دانسته بودند كه او كراهيت دارد. و چون بر كودكان بگذشتى سلام گفتى . و مردى را پيش وى آوردند، از هيبت او لرزه بدان مرد افتاد، پس گفت :هون عليك فلست بملك ، انما اءنا ابن امراءه من قريش كانت تاءكل القديدو ميان ياران خود نشستى ، و با ايشان آميخته چنان شدى كه يكى از ايشان است . پس اگر غريبى بيامدى او را از ميان ايشان نشناختى تا آنگاه كه بپرسيدى . پس از آن از وى درخواستند كه در جايى نشيند كه غربا وى را بشناسند، پس دكانى از گل براى وى بنا كردند، و بر آن مى نشستى . و عايشه گفت : تكيه زده تناول فرماى كه آن بر تو آسانتر باشد، پس سر نشيب كرد تا آنكه نزديك بود كه پيشانى او بر زمين رسد، پس گفت :بل آكل كما ياءكل العبد و اءجلس كما يجلس العبد

و هيچ كس از ياران او و غير ايشان وى را نخواندى مگر گفتى : لبيك . و چون با مردمان نشستى : اگر در معنى آخرت سخن گفتندى ، با ايشان در آن معانى موافقت نمودى ؛ و اگر در معانى طعام و شراب خوض كردندى ، با ايشان سخن گفتى ؛ و اگر در كار دنيا سخن گفتندى ، از راه رفق و تواضع با ايشان سخن گفتى و گاه گاه پيش او شعرها خواندندى و از كارهاى جاهليت ياد كردندى و بخنديدندى و او نيز بر سبيل موافقت تبسم فرمودى ، و ايشان را جز از حرامى باز نداشتى ...(28)