وجه سوم: از وجوهى كه
موجب تضرع و ابتهال و باعث گريه و زارى و اضطراب به درگاه با رفعت حضرت ذو الجلال
نسبت به أنبياء و أولياء و ائمه أطهار (عليهم صلوات
اللّه المتعال) مىشود مقام حب است.
بيان اين مطلب آن است:
كه حكمت بالغه الهى جل جلاله چنين اقتضا نموده كه خلقت انسانى شده باشد به نحوى كه
در آن جمع شود قواى مختلفه متضاده، پس خلق فرمود انسان را به نحوى كه در آن قواى
رحمانيه و قواى بهيميه جمع شده.
مشخص است تضاد ما بين
قوى مقتضى تضاد ما بين مقتضيات آنها است در اوانى كه مشغول به اقتضاى مقتضيات هر يك
كه بوده باشد از مقتضاى قواى ديگر محروم و غافل است، به مقتضاى قواى بهيميه طالب
أكل و شرب و نوم و معاشرت با نساء و نحو اينها مىباشد، و به مقتضاى قواى ملكيه
طالب توجه به معبود و تحصيل معرفت و انس به بارگاه سعادت مسعود ملك ودود مىباشد.
بعد از آن كه قواى
بهيميه مغلوب قوه ملكوتيه گرديد، عمده مقصود مقصور در توجه به معبود و طاعت و
انقياد امر ملك ودود مىگردد، و لكن نه بنحوى است كه منسلخ شده باشد از مقتضيات
قواى بهيميه بالمره، چه ظاهر است مادامى كه نفس انسانى متعلق به اين بدن بوده باشد
لابد است او را از معاشرت با ناس از اكل و شرب به قدر احتياج، و صحبت و معاشرت با
نساء، و خلطت به أهل و أولاد، و نوم و استراحت، اگر چه در قليل از أوقات بوده باشد،
و چون كه مشغول به اين مقتضيات قواى بهيميه گرديد نظر به عايقيت اينها محروم از
توجه تام به ساحت عزت ملك انام و مبتلى به الم شديد مفارقت حضرت علام مىشود.
بعد از انتقال به
مقتضاى قوه ملكيه قواعد رضيه حب و وداد محرك اظهار شكايت از تألم فراق، و مقتضى
گريه و زارى و تضرع و ابتهال و بىقرارى، و ابراز الم ندامت از حرمان فيوضات وصال
نزد محبوب متعال مىگردد.
و از اين راه است كه
جناب فخر عالمين سيد الساجدين (عليه و على آبائه و
أولاده آلاف التحية من رب العالمين) به معرض شكايت در اين باب به عرض بارگاه
رب الارباب رسانيده حيث قال: مالي كلما قلت قد صلحت سريرتي و قرب من مجالس التوابين
مجلسى، عرضت لي بلية أزالت قدمي و حالت بيني و بين خدمتك، سيدي لعلك عن بابك
طردتنى، و عن خدمتك نحيتني، أو لعلك رأيتني مستخفا بحقك فاقصيتني، أو لعلك رأيتني
معرضا فقلبتني، أو لعلك وجدتني في مقام الكاذبين فرفضتني أو لعلك رأيتني غير شاكر
لنعمائك فحرمتني، أو لعلك رأيتني في الغافلين فمن رحمتك آيستني، أو لعلك رأيتني آلف
مجالس البطالين فبيني و بينهم خليتني، أو لعلك لم تحب أن تسمع دعائي، أو لعلك بجرمي
و جريرتي كافيتني، أو لعلك بقلة حيائي منك جازيتني. اين فقير در حين قرائت اين
فقرات مزيله غفلت از قلوب أخيار علاوه مىنمايم اين فقره را «و لعلك رأيتني غير
قابل لخدمتك فطردتني».
و همچنين آن سرور أبرار
در جاى ديگر در مقام استدعاى مرحمت از كريم غفار به عرض رسانيده: ارحمني اللهم فاني
امرء حقير و خطري يسير، و ليس عذابي مما يزيد في ملكك مثقال ذرة، و لو أن عذابي مما
يزيد في ملكك مثقال ذرة لسألتك الصبر عليه، و أحببت أن يكون ذلك لك، و لكن سلطانك
اللهم أعظم و ملكك أدوم من أن يزيد فيه طاعة المطيعين، أو تنقص منه معصية المذنبين.
وجه چهارم: از وجوهى كه
موجب اضطراب قلوب أخيار و باعث بكاء و استكانت أرباب افتقار
و داعى توسل و انقطاع به درگاه كريم غفار مىشود مقام استكمال است.
توضيح اين مطلب: آن است
كه صانع حكيم متعال و خالق مجيد برى از شايبه انقطاع و زوال خلقت انساني را فرموده
بر وجهى كه قابل أنواع كمالات و لايق انحاء ترقيات و ارتقاء از مهابط حضيض به اوج
انخراط زمره عاليات مى باشد. و اين مرتبه مرتبه اين است كه هر كس به قدر قابليت و
همت شايق وصول به اين سعادت عظمى، و طالب وفور بر اين كرامت كبرى هست، مشخص است
طريقه استكمال موجب افتقار به خدمت أهل كمال است.
و معلوم است كه ما عداى
خداوند متعال در عرضه فنا و زوال و در حيز دثور و اضمحلال است، و كمال حاصل نمىشود
مگر به رفع نقصان و قصور، و اين يا به رجوع به ارتكاب كمال از افراد انسان است، يا
به تضرع و گريه و زارى و بى قرارى و انقطاع به درگاه با رفعت عظيم متعال خداوند
فعالى كه موصل به اسرار آثار قدرت اوست آيه كريمه إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ
شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ معلوم است كه أول در حق أنبياء و أوصياء
ايشان غير معقول است، پس ثاني متعين است. پس داعى بر تضرع و ابتهال به درگاه حضرت
ذو الجلال استكمال است.
و از اين است كه جناب
سيد الساجدين (صلوات اللّه و سلامه عليه) در
مقام مناجات به عرض درگاه قاضى الحاجات رسانيده «و عزتك لا أجد لذنوبي سواك غافرا،
و لا أرى لكسرى غيرك جابرا» و قال أيضا: «الهى كسرى لا يجبره الا لطفك و حنانك»
، و فقري لا يغنيه الا عطفك و احسانك.
و قال أيضا: «فمن حاول
سدخلته من عندك و رام صرف الفقر عن نفسه بك فقد طلب حاجته في مظانها و اني طلبته من
وجهها».
و باز از اين باب است
كلام قرة عيون أرباب معرفت و يقين جناب أمير المؤمنين (عليه
السلام): أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب
النور، فتصل الى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك.
و همچنين كلام آن مصباح
سعادت و يقين الهى ألحقني بنور عزك الابهج فأكون لك عارفا و عن سواك متحرفا. و قوله
(عليه السلام): ان من ابتهج بك لمستنير، و ان
من اعتصم بك لمستجير.
و همچنين كلام آن مفخر
أولياء (عليه آلاف التحية و الثناء): أسألك
بحقك و قدسك و أعظم صفاتك و أسمائك أن تجعل أوقاتي في الليل و النهار بذكرك معمورة
و بخدمتك موصولة، و أعمالي عندك مقبولة، حتى تكون أعمالي و أورادي كلها وردا واحدا،
و حالي في خدمتك سرمدا.
و كلام آن سرور أخيار:
اللهم أني أتقرب اليك بذكرك، و استشفع بك الى نفسك، و أسألك بجودك أن تدنيني من
قربك، و أن توزعني شكرك، و أن تلهمني ذكرك.
توضيح مطلب آن است: كه
هر قدر بنده دور است از خداوند عالم، در نهايت نقصان و افتقار است. و هر چه معرفت
او به قادر بىمثل و نظير كمتر است در خسارت و ضلالت است، و استخلاص از اين الم
شديد و انفكاك از اين محنت رديد ممكن نيست مگر به مبالغه و اصرار در تضرع و ابتهال
به درگاه كريم غفار، و مبادرت به ناله و اضطراب به بارگاه پروردگار رحيم و ستار.
مجملا بعد از ساحت حضور
جناب أحديت منتهاى مرتبه نقصان و خسارت و قرب به جمال با كمال
حضرت معبود و رب ودود غايت مرتبه كمال و جلالت است، و أفراد انسانى در درك مراتب
نقصان و كمال به قدر قابليت و استعداد مختلف مىباشند. آن كه أعقل ناس است بعد از
ساحت حضور عظمت دستور را أعظم مهالك و أكمل مناقص مىداند، چنان كه قرب به بارگاه
مكرمت اقتران را فوق قاطبه كمالات و اس همه سعادات مىداند.
مقصود در اين مقام اين
است كه وجهى ديگر از وجوهى كه موجب شدت گريه و فغان و زارى و تضرع و ابتهال و
بىقرارى در حق أنبياء و أولياء است همين فرار از بعد ساحت حضور، و تحصيل قرب و
وصول به مسرت دوام وصول به خدمت حضرت ملك ودود است، خواه مرتبهاى فوق آنچه در حق
انسان حاصل شده ممكن باشد نسبت به ايشان يا نه.
عارف در مقام مناجات و
عرض نياز به درگاه قاضى الحاجات هر مرتبه از مراتب كمال كه در حق او ميسر شده،
معترف به تقصير خود در تحصيل فوق و طالب علاوه بر آن هست.
و از اين راه است كه
فخر ملايكه مقربين و ملجأ أنبياء و مرسلين در مقام عجز و تقصير به عرض درگاه رب
رحيم قدير رسانيده: سبحانك ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك.
وجه پنجم: از وجوهى كه
موقع رعب و خوف در قلوب خالى از غش و غبار، و موجب نهايت دهشت و اضطرار است، و باعث
غايت خشيت و اضطراب قاطبه أخيار است، ملاحظه عظمت و شوكت مخترع أفلاك و عناصر، و
مبدع جمله أفلاك و كواكب است، هر كس به قدر درك عظمت خلاق أرضين و سماوات خائف و
لرزان، و به مقدار تعقل شوكت رزاق قاطبه نفوس و حيوانات هايم و هراسان است.
هر كس در درك حضرت قيوم
جل جلاله كاملتر است خوف و رعب او بيشتر است «سبحانك أخشى خلقك بك أعرفهم بحقك»
درك و معرفت أهل عظمت ذى الاقتدار موجب دهشت و اضطراب است، خواه در آن وقت تشويش
مؤاخذه در حق او حاصل بوده باشد يا نه، بلكه هر گاه فرض شود كه به همه جهات ايمن از
مؤاخذه بوده باشد، باز آن اضطراب و ارتعاش كه مستند به أصل درك عظمت معبود هست حاصل
است.
مجملا أصل درك عظمت و
شوكت موجب خوف و رعب در قلوب أخيار، و باعث ظهور و اضطراب و اضطرار و ناله و انكسار
بى اختيار مىشود. و از اين است كه در حديث وارد است در بيان كيفية أحوال شريف مفخر
أنبياء و سيد رسل و ملجأ أولياء و هادى سبل (عليه و
على آله صلوات اللّه الخالق الاكمل) مذكور است، كه آن سرور عالم و فخر بنى
آدم در وقت قيام به نماز از خوف و خشيت الهى جل شأنه صدا و جوششي از سينه مبارك
ايشان شنيده مىشد، مثل صداى جوشش ديك از آتش شديد، و آن قدر مىگريستند تا بىخود
مىشدند.
و از قائد كاروان معرفت
و يقين جناب أمير المؤمنين (عليه السلام) مأثور
است، كه چون وقت نماز داخل مىشد اندام مبارك آن سرور به لرزه مىآمد.
و همچنين وارد شده كه
جامع المكارم في السر و العلن جناب حضرت امام حسن (عليه
السلام) چون مشغول وضو به جهت نماز مىشدند مفاصل بدن شريف ايشان مىلرزيد،
و لون مبارك آن جناب مايل به زردى مىشد، و چون از وجه آن سؤال مىكردند، جواب
مىفرمودند سزاوار اين است كه هر كس در مقام بندگى به خدمت خداوند عالم ايستاد
بندهايش از خوف و بيم معبود بلرزد.
و در كتاب حلية
الاولياء مذكور است روايتى كه حاصل مضمون آن اين است: كه چون فخر العابدين سيد
الساجدين امام زين العابدين عليه و على آبائه و أولاده آلاف التحية
من رب العالمين از وضو فارغ مىشد و عازم نمازى مىشدند ارتعاش و لرزه بر اعضاى
مبارك آن حضرت مستولى مىشد، چون استعلام مىنمودند مىفرمودند: واى بر شما مگر
نمىدانيد به خدمت كه مىايستم و با چه عظيم الشأنى مىخواهم مناجات كنم.
وجه ششم: از وجوهى كه
موجب اضطراب قاطبه عباد و داعى زوال مسرت و هادم لذات است، ملاحظه شدائد موت و
عقوبات اخرويه است، كه سماوات و أرضين طاقت تحمل آن را ندارد. و مناسب اين است كه
ختم مقام شود در بيان اين مرام.
بدان كه ثقة الاسلام در
كتاب كافى روايت نموده از كاشف اسرار و دقايق حضرت امام جعفر صادق (عليه
السلام) كه فرمودند: به درستى كه عيسى ولد مريم آمد به سر قبر يحيى بن زكريا
(عليهما السلام) از خداوند عالم جل شأنه مسألت
نمود كه حضرت يحيى را زنده نمايد به جهت او، پس خطاب نمود به حضرت يحيى، و يحيى به
امر الهى جل شأنه جواب گفت او را، پس از قبر بيرون آمد گفت به حضرت عيسى: چه
مىخواهى از من؟ گفت: مىخواهم به دنيا برگردى و مونس و انيس من باشى در دنيا، حضرت
يحيى در جواب گفت: اى عيسى هنوز شدت و تلخى جان كندن از من ساكن نشده تو مىخواهى
مرا برگردانى به دنيا، دو باره اين مرارت عايد من شود.
و نيز در آن كتاب از
جناب مستطاب فخر الاوايل و الاواخر حضرت امام محمد باقر (عليه
السلام) مروى است كه فرموده: جوانان چندى از أولاد سلاطين بنى اسرائيل طريق
عبادت و بندگى خداوند عالم جل شأنه را اختيار نموده بودند و ايشان از شهر خود بيرون
رفتند سير بلاد كردند، تا از امور غريبه عبرت گرفته باشند، اتفاقا مرور
نمودند به قبرى كه در پشت راهى واقع شده بود، باد ريك و خاك را بر روى آن جمع نموده
و اثرى از آن باقى مانده بود كه مشخص مىشد كه قبر است، و آن جوانان با هم گفتند:
خوب است كه از درگاه خلاق عالم جل شأنه مسألت نماييم در اين وقت كه صاحب اين قبر را
زنده فرمايد تا از او سؤال نماييم كه به چه نحو طعم موت را يافته، پس شروع نمودند
به دعاء به اين نحو «أنت الهنا يا ربنا ليس لنا اله غيرك و البديع الدائم غير
الغافل الحي الذي لا يموت، لك في كل يوم شأن، تعلم كل شيء بغير تعليم انشر لنا هذا
الميت بقدرتك».
بعد از فراغ از اين
دعاء قبر شگافته شد، شخصى از آن قبر بيرون آمد موى سر و ريش او سفيد بود، خاك را از
سر خود دور مىنمود در حالتى كه مضطرب بود، و چشم خود را بسوى آسمان باز كرده بود،
و خطاب كرد به اين جوانان چه باعث شده كه بر قبر من ايستادهايد؟ گفتند: ما از
درگاه الهى جل شأنه استدعا نموديم كه تو را زنده نمايد تا از تو سؤال نماييم كه به
چه مرتبه يافتهاى طعم شدت موت را؟
گفت: كه من در قبر ساكن
بودم نود و نه سال هنوز شدت ألم موت از خاطر من محو نشده، و مرارت طعم موت هنوز از
حلق من خارج نشده است. و آن جوانان از او سؤال نمودند كه تو روزى كه بمردى به اين
نحو موى سر و ريش تو سفيد بود؟ گفت: نه و لكن چون شنيدم صيحه كه از قبر بيرون برو،
جمع شد تربت استخوانهاى من بسوى روح من، پس بيرون آمدم با اضطراب در حالتى كه چشم
به آن صوت انداخته بودم، و به سرعت شتافتم در اجابت آن صوت، به اين جهت موى سر و
ريش من سفيد شد.
و أيضا روايت شده كه
حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) كه معجزه آن
حضرت اين بود كه به قدرت الهى جل شأنه مرده را زنده مىكرد، بعضى از كفار در مقام
انكار به آن برگزيده پروردگار عرض كرد چيزى كه حاصل مضمون آن اين است كه تو زنده
مىكنى أمواتى را كه تازه مردهاند، شايد اين أشخاص نمرده باشند يعنى اين ساختگى و
حيله بوده باشد، زنده كن از براى ما كسانى را كه در أزمنه سابقه فوت شده باشند.
حضرت فرمودند: شما
اختيار نماييد از أموات در زمان سابق هر كس را كه خواسته باشيد، عرض كردند: زنده
كنيد از براى ما سام بن نوح را، حضرت عيسى (عليه
السلام) تشريف بردند بر سر قبر سام و دو ركعت نماز ادا نمودند و استدعاء از
درگاه رب العزه عز شأنه نمود كه سام را زنده فرموده باشد، سؤال به شرف اجابت مشرف
گرديد، سام زنده شد.
ديدند سر و ريش او سفيد
شده، سؤال كردند كه در زمان تو پيرى نبود اين سفيدى موى سر و ريش تو از چه راه است؟
در جواب گفت: شنيدم ندايى كه از قبر بيرون بيا، گمان كردم كه قيامت بر پا شده به
جهت اين هيبت اين موى سر و ريش سفيد شد، سؤال كردند كه چند وقت است از أول موت تو
تا حال؟
گفت: چهار هزار سال لكن
شدت ألم موت هنوز از خاطرم محو نشده است.
و أيضا روايت شده: هيچ
مؤمنى نيست كه بميرد مگر آن كه اظهار رجوع به دنيا به او مىشود و انكار مىنمايد
به جهت شدت آنچه از تلخى جان كندن به او رسيده، مگر شهداء كه ايشان مرارت جان كندن
را نفهميدهاند، پيوسته تمنا مىكنند رجوع به دنيا را از براى آن كه ثانيا شهيد
شوند در راه خداوند عالم جل شأنه.
و بعضى در اين مقام
مثالى ذكر كرده به اين نحو كه موت را تشبيه نمودهاند به درختى كه خارى بسيار
داشته باشد مثل خار مقيلان، و داخل شده باشد در جوف انسان، و هر خارى از اين درخت
فرو رفته باشد به رگى از رگهاى انسان، آن وقت شديد القوه آن درخت را به قوت تمام
بكشد، معلوم است تألم آن نه بنحوى است كه توان متحمل شد، موت نيز چنين است. و آنچه
تا بحال مذكور شد وصف شدت موت بود.
و در حديثى وارد شده كه
ما بين دنيا و آخرت هزار عقبه است، أهون و أسهل از همه موت است، موتى كه أهون از
همه است وصف آن مذكور شد، نعوذ باللّه سبحانه من الباقي.
و اما وصف عذاب الهى در
آخرت، پس آن كما و كيفا اگر چه نه بنحوى است كه توان توصيف نمود، و لكن در اين مقام
ايراد مىنماييم آنچه را كه حديث صحيح مروى در تفسير علي بن ابراهيم مشتمل بر آن
است مىگوييم:
از مبين أسرار و دقايق
جناب امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت
نموده، كه جبرئيل أمين به عرض سيد المرسلين چنين رسانيد: كه خداوند عالم أمر
فرمودند كه آتش جهنم را دميدند هزار سال تا سفيد شد، بعد از آن بامر الهى دميدند بر
آن هزار سال ديگر تا سرخ شد، پس از آن بأمر الهى دميدند بر آن هزار سال ديگر تا
سياه شد، به همان حالت سياهى باقى گذاردند. و هر گاه قطرهاى از ضريع واقع شود در
آبهاى دنيا، هر آينه قاطبه أهل دنيا مىميرند از شدت عفونت آن، و هر گاه يك حلقه از
زنجيرى كه طول آن هفتاد ذرع است و مهيا شده است به جهت أهل جهنم واقع شود بر روى
زمين، هر آينه همه زمين آب مىشود از شدت حرارت آن. و هر گاه پيرهنى از پيرهنهاى
أهل جهنم آويخته شود ما بين آسمان و زمين، هر آينه قاطبه أهل زمين هلاك مىشوند از
شدت عفونت و حرارت آن. پس جناب رسول خدا (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) گريست.
و از جناب امام جعفر
صادق (عليه السلام) روايت شده: كه بعد از اين
واقعه كسى جناب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را خندان نديد. و أهل جهنم بعد از آن كه داخل جهنم شوند سعى مىنمايند به هزار سعى
به مسافت هفتاد ساله راه خود را به كنار مىرسانند آن وقت كه ملايكه موكلاند
مىزنند آنها را با گرزهاى آهنى، ثانيا مىاندازند آنها را در قعر جهنم، و اليه
الاشارة بقوله تعالى «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ كُلَّما أَرادُوا أَنْ
يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ».
و اگر علاوه بر اين
خواهى بدان كه در كتاب دروع الواقيه روايت شده از جناب أمير المؤمنين (عليه
السلام) كه آن حضرت روايت نموده از جناب سيد المرسلين (صلوات
اللّه و سلامه عليه) فرموده: قسم به كسى كه حيات و ممات محمد دريد قدرت او
است، هر گاه قطرهاى از زقوم بريزد بر كوههاى عالم هر آينه فرو ميرود تا هفت طبقه
زمين، و آن كوهها طاقت تحمل آن را ندارد، پس چگونه طاقت اين را داشته باشد كسى كه
زقوم طعام او بوده باشد.
و قسم به كسى كه حيات و
ممات من بيد قدرت او است هر گاه قطرهاى از غسلين واقع شود بر كوههاى عالم هر آينه
فرو ميرود تا هفت طبقه زمين، و اين كوهها طاقت تحمل آن را ندارند، پس چگونه تواند
شد طاقت او را داشته باشد كسى كه اين غسلين شراب او بوده باشد.
و قسم بحق كسى كه حيات
و ممات من بيد قدرت او است هر گاه يك گرزى از گرزهايى كه خداوند عالم در قرآن ذكر
فرموده گذارده شود بر كوههاى عالم هر آينه فرو مىرود تا هفت طبقه زمين، و طاقت
تحمل آن را ندارد، پس چگونه طاقت اين گرز را دارد كسى كه اين آلت ضرب او بوده باشد.
بعد از آن كه شدت موت و
في الجمله وصف عذاب آخرت را شنيدى مى گوييم: مقصود اين است كه از جمله بواعث و
دواعى گريه و زارى و تضرع و ابتهال و بىقرارى به درگاه جناب بارى جل شأنه خوف و
تشويش از عذاب الهى و شدت موت است، پس بنده ذليل بعد از اعتقاد به اين مراتب چگونه
مى تواند كه خائف و ترسان و هائم و هراسان نبوده باشد، پس بايد بر سبيل دوام ناله و
زارى و تضرع و بىقرارى به درگاه جناب بارى جل شأنه نمايد، تا از فضل و كرم
بىمنتهاى خود بنده ذليل را از اين مهالك و عقوبات نجات دهد.
ممكن نيست كسى كه مطلع
بر اين امور بوده باشد، و اعتقاد بر صحت آنها داشته باشد، خود را از تضرع و ابتهال
به درگاه ذو الجلال ضبط تواند نمود، مگر أوقاتى كه مسجون جنود غفلت و ضلالت، و
محبوس عساكر محنت أهل و عيال بوده باشد.
لكن أفراد انسانى در
سلوك به اين طريق مستحسن عقلى و نقلى مختلف الاحوال مىباشند، هر كس كه اطلاع او بر
حقيقت اين امور بيشتر و از عساكر غفلت و جنود سكرت دورتر است، تضرع و ابتهال و ناله
و بىقرارى او در اين باب زيادتر است.
و از اين راه است كه
جناب مقنن قوانين عبادت و بندگى و مؤسس أساس تضرع و بىقرارى جناب علي بن الحسين (عليهما
السلام) در أواسط شب در مقام مناجات به درگاه قاضى الحاجات چنين
مىناليدهاند:
الهي و قد ترى وقوفي و
ذل مقامي بين يديك تعلم سريرتي و تطلع على ما في قلبي و ما تصلح به أمر آخرتي و
دنياي، اللهم ان ذكرت الموت و هول المطلع و الوقوف بين يديك نغضتني مطعمي و مشربي و
أغصني بريقي و أقلقني عن وسادي و منعني رقادي، كيف ينام من يخاف بيات ملك الموت في
طوارق الليل و طوارق النهار، بل كيف ينام
العاقل و ملك الموت لا ينام لا بالليل و لا بالنهار، و يطلب قبض روحي بالبيات أو في
آناء الساعات.
يعنى: اى معبود و
خداوند من مىبينى ايستادن مرا و خوارى و بىوقعى ايستادن مرا در خدمت تو، و خبيرى
بر باطن من، و مطلع بر آنچه در قلب من هست و آنچه به صلاح مىآيد به آن امر آخرت و
دنياى من، يا به اصلاح مىآورى تو به آن امر آخرت و دنياى مرا، اى خداوند من هر گاه
متذكر مردن و هولهايى كه بعد از مردن هست مىشوم ايستادن در موقف حساب به خدمت تو
را تلخ مى گرداند اينها بر من طعام و شراب را، يعنى نمىفهمم در آن وقت اكل و شرب
خود را، و اينها باعث اين مىشود كه آب دهن من در حلق من مىماند، يعنى از شدت خوف
قدرت بر فرو بردن آب دهن ندارم.
و همچنين باعث اضطراب
من مىشود در بالش استراحت من، و منع مى كند خواب را از من، چگونه بخوابد كسى كه
مىترسد از آمدن ملك الموت در جمله كسانى كه مىآيند در شب و روز، بلكه چگونه
مىخوابد عاقل و حال آن كه ملك الموت نمىخوابد نه در شب و نه در روز، و طالب اين
هست كه قبض روح من نموده باشد در شب يا در روز.
و أيضا نقل شده كه آن
سرور اخيار بعد از فراغ از نماز شب اين دعاء مى خواند: أناجيك يا موجود في كل مكان
لعلك تسمع ندائي، فقد عظم جرمى و قل حيائي مولاى، يا مولاى اى الاهوال أتذكر و أيها
أنسى، و لو لم يكن الا الموت لكفى كيف و ما بعد الموت أعم و أدهى الى آخره.
و أيضا در دعاى صحيفه
كه بعد از نماز شب فرمودهاند: اللهم اني أعوذبك من نار تغلظت بها على من عصاك، و
توعدت بها من صدف عن رضاك، و من نار نورها ظلمة و هينها اليم و بعيدها قريب، و من
نار يأكل بعضها بعضا، و يصول بعضها على بعض، و من
نار تذر العظام رميما، و تسقى أهلها حميما، و من نار لا تبقى على من تضرع اليها، و
لا ترحم من استعطفها، و لا تقدر على التخفيف عمن خشع لها، و استسلم اليها، تلقى
سكانها بأحر ما لديها من اليم النكال و شديد الوبال، و أعوذ بك من عقاربها الفاغرة
أفواهها، و حياتها الصالقة بأنيابها، و شرابها الذي يقطع أمعاء و أفئدة سكانها.
مجملا مناجاتهاى ائمه
طاهرين (عليهم السلام) كه مشتمل بر تضرع و
ابتهال در مقام استعاذه از عقوبات اخرويه بوده باشد بسيار است، كسى توهم نكند كه
أنبياء و أولياء تشويش نسبت به ايشان در عقوبت أخرويه نيست، پس اين اضطراب و بى
قرارى چه معنى دارد؟
جواب اگر مراد اين است
كه ديگران قاطعاند بر اين كه عقوبت اخرويه مطلقا در حق أنبياء و أولياء نيست اين
مسلم است، لكن اين موجب عدم اضطراب خود ايشان نمىتواند شد. و اگر مراد اين است كه
خود أنبياء و اولياء قاطع اند در جميع أحوال حتى در حالت مناجات با قاضى الحاجات بر
اين كه عقوبت اخرويه مطلقا از ايشان منتفى است مىگوييم چنين نيست، وجه اين به
علاوه مكالمات صادره از ايشان در مقام مناجات ظاهر مىشود از آنچه در سابق بيان شد،
يعنى از وجه أول و ثانى، چگونه چنين نبوده باشد و حال آن كه چنانچه يأس از رحمت
الهى جل شأنه از معاصى كبيره است، چنين است أمن از سخط الهى عز شأنه.
مخفى نماند اگر چه رشته
كلام در اين مقام از حد اعتدال خارج شد و مناسب وضع رساله نبود، لكن چون كه اطلاع
بر اين مطالب كه مذكور شد باعث تنبيه أمثال ما غافلان و موجب استيقاظ أرباب معاصى و
طاغين مىشد، عنان قلم را در ميدان بيان اين مطالب
جولان داده، شايد اطلاع بر آن موجب تنبيه ما غافلان و باعث تيقظ أرباب عصيان شود.
بدان كه مناسب در اين
مقام آن است كه ختم كلام شود در اين مباحث به ذكر دو مسأله:
مسأله أول: بدان كه در
كتب معتبره شيعه و سنى أحاديث مستفيضه وارد شده است در بيان آن كه در هر شب از
شبهاى سنه يك ساعتى هست كه هر بنده از بندگان خداوند عالم جل شأنه در آن ساعت هر
گاه حاجتى از قاضى الحاجات بخواهد البته به اجابت مىرسد، و در أحاديث معتبره از
ائمه (صلوات اللّه و سلامه عليهم) بيان اين
ساعت شده، و فرمودهاند: اين در ثلث أول از نصف ثانى شب است. و به عبارت اخرى اين
ساعت در سدس رابع از شب است. و به عبارت ثالثه أخص از اوليين اين در آخر ثلث ثانى
شب است، كه آخر آن متصل است به أول ثلث آخر شب.
و در وقتى كه آفتاب در
رأس سرطان است در آفاق مايله شب در آن وقت در غايت كوتاهى است، مقدار شب در اين وقت
بنا بر آنچه در محل خود ذكر كردهاند در أواخر اقليم ثالث ده ساعت و ربع ساعت است،
و همچنين مقدار شب در أواخر اقليم ثالث و أوايل اقليم رابع نه ساعت و سه ربع ساعت
است، و اين مقدار از غروب شمس است تا طلوع شمس.
و ظاهر اين است شبى كه
در كلام ائمه ما (عليهم السلام) ذكر شده مراد
از آن از غروب شمس است تا طلوع فجر، پس ما بين طلوع فجر تا طلوع شمس از اين مقدار
بايد كم شود، و آن به اختلاف آفاق مختلف مىشود، و قدر متيقن امتداد در اقليم ثالث
مثل اصفهان و أمثال آن در فرض مذكور يك ساعت و چهل دقيقه است تقريبا، و بعد از
انتقاص اين مقدار از نه ساعت و چهل و پنج دقيقه باقى مىماند مقدار شب در
صورت مسطوره هشت ساعت و پنج دقيقه.
و بنابر آنچه از بركات
ائمه ما (صلوات اللّه عليهم) ظاهر شده آن است
كه اين ساعت مطلوبه بعد از انقضاى چهار ساعت و دو دقيقه و نيم در مقدار يك ساعت و
ثلث ساعت و دو ثلث دقيقه و سدس دقيقه باشد، بلكه به مقتضاى عبارت ثالثه ساعت مطلوبه
بعد از انقضاى نيم ساعت و دو ثلث دقيقه و سدس دقيقه از اين مقدار مىباشد. پس ساعت
باقيه از اين مقدار همان ساعتى است كه به مقتضاى أحاديث معتبره هر حاجتى كه بنده
ذليل از خداوند جليل در آن مسألت نمايد البته به درجه اجابت مشرف مىشود.
اى برادر عزيز متحمل
مشقت سفر و برودت و حرارت هوا مىشوى، و تملق أراذل ناس مىنمايى، و مذلت تردد در
خانه فلان و فلان را بر خود قرار مىدهى و غافل از مضمون حق مشحون «الحمد للّه
وكلني اليه فأكرمني و لا يكلني الى الناس فيهينوني» هستى، گويا به گوشت هرگز نرسيده
مضمون صدق آيين «الحمد للّه الذي أدعوه كلما شئت لحاجتي، و أخلو به حيث شئت لسري
بغير شفيع فيقضي لي حاجتي».
اين زحمات سفر و تملق و
مذلت أراذل ناس بر خود قرار مىدهى، و در فكر اين نيستى كه در صدد اين بوده با حال
مناسب و حواس جمع درك اين ساعت شريفه را نموده باشى، و در آن مناجات با قاضى
الحاجات و تضرع و ابتهال به درگاه خالق أرضين و سماوات نموده، از درگاه وهاب على
الاطلاق سؤال نمايد كه توفيق سعادت كمال معرفت به جناب أحديت، و لذت انس و مناجات
با معبود متعال را روزى نمايد، كه جميع لذائذ دنيا و آخرت در جنب او مقهور و مضمحل
و قاطبه ملاذ نشأتين در مقابل آن بىوقع و باطل است، و در آن حالت لسان معذرت به
درگاه كريم غفار منفتح نموده، كه قاطبه ما يحتاج دنيا و آخرت را بدون تحمل ذلت از اراذل ناس
به جهت تو ميسر و مقرر فرموده باشد، انصاف اين است كه بسيار ستم، بلكه بسيار بسيار
عجيب و غريب است.
مخفى نماند آنچه مذكور
شد در تعيين اين ساعت مطلوبه بود در أمثال اين بلاد در أوقات غايت قصر ليالى، و در
أوقات غايت امتداد شب، يعنى وقتى كه شمس در رأس جدى بوده باشد مقدار شب در آن وقت
چهارده ساعت و پانزده دقيقه مىباشد در مثل اصفهان، و بعد از انتقاص ما بين طلوعين
يعنى يك ساعت و هيفده دقيقه تقريبا در فرض مذكور از اين مقدار دوازده ساعت و نيم و
بيست و هشت دقيقه تقريبا، و شب شرعى در آن وقت عبارت از همين است، و ساعت مطلوبه
بنابر آنچه از بركات ائمه اطهار عليهم (صلوات اللّه
الملك الجبار) ظاهر مىشود بعد از انقضاى شش ساعت و چهارده دقيقه در دو ساعت
و چهار دقيقه و دو ثلث دقيقه متحقق است.
بر عاقل طالب معرفت و
سداد و راغب لذات طاعت و مناجات بسيار سهل و جزيى است اهتمام در درك اين مقدار به
جهت وصول به اين عطيه نامدار با وقار بلكه به معونت عبارت ثالثه مأخوذه از بعض نصوص
معتبره آن است كه در چنين صورت نيز ساعت مطلوبه، ساعت باقيه بعد از انقضاى يك ساعت
و چهار دقيقه و دو ثلث دقيقه خواهد بود. بنابر اين أمر در درك ساعت مطلوبه أسهل
خواهد بود، پس خاسر و مغبون كسى است كه خود را از شرافت سعادت اين نعمت عظمى و عطيه
كبرى و فضيلت مثلى محروم گرداند.
بدان كه طريقه دعاء در
ساعت مطلوبه كه مقرون به اجابت بوده باشد انشاء اللّه تعالى به نحوى كه از صحيح
مستفاد مىشود، أول آن است كه اتيان به دو ركعت نماز نمايد، خواه نماز حاجت بوده
باشد يا نماز ديگر، مثل دو ركعت نماز شب، اگر چه متيقن أولى است، بعد از آن استدعاى
حاجت خود از درگاه رب الارباب نمايد، خواه
در اثناى نماز مثل حالت قنوت يا حالت سجود بوده باشد يا بعد از فراغ از نماز، اگر
جمع ما بين هر دو نمايد أكمل و أدخل در اجابت خواهد بود انشاء اللّه تعالى.
مسأله ثانيه: در تعيين
سحر است. بدان كه احاديث در فضيلت استغفار در أسحار بىشمار است، و كفايت مىكند در
اين باب آيه شريفه مختومه الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ و آيه شريفه وَ
بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ و مشخص است درك اين فضيلت عظيم موقوف به معرفت
وقت سحر است، و به ادعيه وارده در وقت سحر، خصوصا در ماه مبارك رمضان معروف است، و
امتثال آن نيز موقوف بر معرفت آن است.
و كلمات علما در تعيين
آن وقت مختلف است. در صحاح و قاموس و غيرهما سحر را تفسير نمودهاند به قبيل الصبح،
يعنى بسيار نزديك به صبح.
و ظاهر از مرحوم علامه
رفع اللّه تعالى قدره در منتهى اختيار اين قول است.
و صاحب كشاف در كشاف در
تفسير آيه شريفه نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ در سوره قمر، سحر را تفسير نموده به سدس
آخر شب. و مرحوم شيخ طبرسى قدس اللّه تعالى روحه در جوامع الجامع نيز موافقت با
ايشان نموده. فخر رازى در تفسير خود اين قول
را نسبت به قيل داده بعد از آن كه سحر را تفسير نموده به آخر ليل. و بيضاوى نيز سحر
را تفسير به آخر شب نموده، و اين تفسير اعم از دو تفسير أول است.
و ظاهر اين است كه سحر
عبارت از ثلث آخر شب بوده باشد، پس سحر عبارت از مجموع سدس خامس و سدس آخر ليل
خواهد بود، چنانچه متبادر از اين لفظ در عرف اين معنى است، و لهذا هر گاه كسى
استغفار در اين وقت با عمل ديگر در اين وقت نمايد نمىتوان گفت كه استغفار در سحر
ننموده است.
و ظاهر مىشود اين قول
از مرحوم علامه در تذكره.
و مؤيد اين مطلب حديث
صحيحى است كه اسماعيل بن سعد الاشعرى روايت نموده قال: سألت أبا الحسن الرضا (عليه
السلام) عن ساعات الوتر قال: أحبها الي الفجر الاول، و سألته عن أفضل ساعات
الليل قال: الثلث الباقي. بنابر آن كه چون سحر أفضل اجزاى ليل است، و اين حديث
دلالت دارد بر اين كه أفضل ساعات شب ثلث آخر شب است، پس سحر عبارت از ثلث آخر شب
خواهد بود.
و قول أول مضايقه
نداريم كه گفته شود معنى لغوى سحر همان بوده باشد كه تفسير نمودهاند، لكن سحر در
عرف أعم از اين قدر است جزما، چگونه چنين نبوده باشد و حال آن كه مىتوان ادعا نمود
اين قدر كه مدلول عليه به اين تفسير است وسعت ربع أدعيه
وارده در سحر ماه مبارك را ندارد، ثمره مترتبه بر اين مطلب ظاهر است، چه أعمال
موظفه در سحر بنا بر قول به اين كه سحر عبارت از سدس آخر ليل است قبل از آن هر گاه
كسى اتيان به آن نمايد محصل امتثال نخواهد بود، بلكه حكم به مشروعيت آن نمودن مشكل
است.
چه اتيان به عبادت
موظفه به قصد توظيف قبل از وقت آن بدعت خواهد بود، بر خلاف اين كه گوييم كه سحر
عبارت از ثلث آخر شب مىباشد، و همچنين سجودى كه مستحب است در ماه مبارك رمضان
امتثال به آن در صورتى مىشود كه در ثلث آخر شب واقع شود، اگر چه در سدس خامس بوده
باشد، و هر گاه قبل از آن شود مؤدى سنت نخواهد بود، و همچنين است حال در استغفار در
أسحار.