رساله توضيح المسائل
با تجديد نظر و اضافات

آيت الله العظمی لطف‌الله صافی گلپايگانی (مد ظله العالى)

- ۲۴ -


احكام طلاق

(مـسـاله 2507) مردى كه زن خود را طلاق مى دهد, بايد بالغ وعاقل باشد, و به اختيار خود طلاق دهـد, و اگـر او را مـجـبور كنند كه زنش را طلاق دهد, طلاق باطل است , و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد, پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويدصحيح نيست .

(مساله 2508) زن بايد در وقت طلاق از خون حيض ونفاس پاك باشد, و شوهرش در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد.

و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مى شود.

(مساله 2509) طلاق دادن زن در حال حيض يانفاس در سه صورت صحيح است : اول -آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.

دوم -آن كـه مـعـلوم باشد آبستن است , و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد, بعد بفهمد آبستن بوده , احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد ولى قبل از طلاق دوم با او معامله زن و شوهرى ننمايد.

سوم -آن كه مرد بواسطه غايب بودن , نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يانفاس پاك است يا نه .

(مساله 2510) اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد, بعد معلوم شودكه موقع طلاق در حال حيض بوده , طلاق باطل است .

و اگر او را در حيض بداند وطلاقش دهد, بعد معلوم شود پاك بوده , طلاق صحيح است .

(مساله 2511) كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است , اگر غايب شود- مثلا مسافرت كـنـد - وبـخواهد او را طلاق دهد, بايد تا مدتى كه معمولا زن ازحيض يا نفاس پاك مى شود صبر كند, و بعد طلاق دهد.

(مساله 2512) اگر مردى كه غايب است , بخواهد زن خود را طلاق دهد, چنانچه بتواند اطلاع پيدا كـنـد كـه زن او در حـال حـيض يا نفاس است يا نه , اگر چه اطلاع او ازروى عادت حيض زن , يا نـشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده , بايد تامدتى كه معمولا زنان از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.

(مـساله 2513) اگر با عيالش كه از خون حيض ونفاس پاك است , نزديكى كند وبخواهد طلاقش دهـد, بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود, و همچنين اگر در حال حيض يا نفاس با او نزديكى كند, نمى تواند در پاكى بعد از آن حيض يانفاس او را طلاق دهد, اگر چه در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد, ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده , يا آبستن است , يا اين كه يائسه شده , اگر بعد از نزديكى طلاق دهند اشكال ندارد.

(مـسـالـه 2514) اگـر بـا زنـى كه از خون حيض ونفاس پاك است نزديكى كند, و درهمان پاكى طلاقش دهد, چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده , بنابراحتياط مستحب دوباره او را طلاق دهد.

(مـسـالـه 2515) اگـر بـا زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند ومسافرت نمايد, چـنـانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد, بايد بقدرى كه زن معمولابعد از آن پاكى خون مى بيند و دوباره پاك مى شود, صبر كند و بنابر احتياط واجب اين مدت كمتر از يك ماه نباشد.

(مساله 2516) اگر مرد بخواهد زن خود را كه بواسطه اصل خلقت يا مرضى حيض نمى بيند طلاق دهـد, بـايد از وقتى كه با او نزديكى كرده تا سه ماه از جماع با اوخوددارى نمايد, و بعد او را طلاق دهد.

(مساله 2517) طلاق بايد به صيغه عربى صحيح به كلمه طالق خوانده شود, و دومرد عادل آن را بشنوند, و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد, بايد بگويد: (زوجتى فاطمه طالق ) يعنى : زن من فاطمه رها است .

و اگر ديگرى را وكيل كند, وكيل بايد بگويد: (زوجه موكلى فاطمه طالق ).

(مـساله 2518) زنى كه متعه شده , مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اندطلاق ندارد, و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود, يا مرد مدت را به اوببخشد, به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم .

و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست .

عده طلاق (مساله 2519) زنى كه نه سالش تمام نشده و نيز زن يائسه عده ندارد, يعنى : اگرچه شوهرش با او نزديكى كرده باشد, بعد از طلاق مى تواند فورا شوهر كند.

(مـسـالـه 2520) زنـى كـه نـه سـالش تمام شده و يائسه نيست , و شوهرش با او نزديكى كند اگر طـلاقش دهد, بعد از طلاق بايد عده نگهدارد يعنى : بعد از آن كه در پاكى طلاقش داد, ومقدارى هر چند كم باشد بعد از طلاق پاك بود, بقدرى صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود, وهمين كـه حيض سوم را ديد عده او تمام مى شود ومى تواند شوهر كند, ولى اگر بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد و طلاقش بدهدعده ندارد يعنى : مى تواند بعد از طلاق فورا شوهر كند.

(مـسـالـه 2521) زنـى كـه حـيض نمى بيند, اگر در سن زنانى باشد كه حيض مى بينند,چنانچه شوهرش او را طلاق دهد,بايد بعد از طلاق سه ماه عده نگهدارد .

(مساله 2522) زنى كه عده او سه ماه است , اگر اول ماه طلاقش بدهند, بايد سه ماه هلالى يعنى : از موقعى كه ماه ديده مى شود, تا سه ماه عده نگهدارد.

و اگر در بين ماه طلاقش بدهند, بايد باقى مـاه را بـا دو مـاه بعد از آن , و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود, مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند, و آن ماه بيست ونه روز باشد, بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن وبيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد, و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد, تا با مقدارى كه از ماه اول عده نگهداشته سى روزشود.

(مساله 2523) اگر زن آبستن را كه حملش از شوهرش است طلاق دهند, عده اش تا دنيا آمدن , يا سـقـط شـدن بچه او است , بنابراين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا بيايد, عده اش تـمام مى شود, و اگر حمل از شوهرش نباشد خواه از زناباشد يا از شبهه , به وضع حمل عده طلاق تمام نمى شود, بلى عده وطى به شبهه به وضع حمل تمام مى شود, و زنا عده ندارد.

(مساله 2524) زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست , اگر متعه شود مثلا يك ماهه يا يك ساله شـوهـر كـند, چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد, و مدت آن زن تمام شود, يا شوهر مدت را به او ببخشد, بايد عده نگهدارد, پس اگر حيض مى بيند, واجب است به مقدار دو حيض عده نگهدارد, و اگـر حيض نمى بيند, بايدچهل وپنج روز از شوهر كردن خوددارى نمايد و اگر آبستن باشد بنابر احتياط لازم هر كدام از زائيدن و چهل و پنج روز را كه بيشتر است عده قرار دهد.

(مـسـالـه 2525) ابتداى عده طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مى شود, چه زن بداند طلاقش داده اند, يا نداند, پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق داده اند, لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زنى كه شوهرش مرده (مـسـالـه 2526) زنـى كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد, بايد چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يـعـنى : از شوهر كردن خوددارى نمايد, اگرچه يائسه يا متعه باشد, ياشوهرش با اونزديكى نكرده بـاشد, و اگر آبستن باشد, بايد تا موقع وضع حمل عده نگهدارد.

ولى اگر پيش از گذشتن چهار مـاه و ده روز, بـچـه اش بدنيا بيايد بايد تا چهارماه و ده روز پس از مرگ شوهرش صبر كند, و اين عده را عده وفات مى گويند.

(مـسـالـه 2527) زنـى كـه در عـده وفـات مى باشد, حرام است لباس الوان بپوشد وسرمه بكشد, وهمچنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود, بر او حرام مى باشد.

(مـسـالـه 2528) اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده , و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند, چـنـانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است , بايد از شوهر دوم جداشود, و در صورتى كه آبستن بـاشد به مقدارى كه در عده طلاق گفته شد يعنى : تاموقع زاييدن براى شوهر دوم عده طلاق , و بعد براى شوهر اول عده وفات نگهدارد, و اگر آبستن نباشد, براى شوهر اول عده وفات وبعد براى شـوهـر دوم عـده طـلاق نگهدارد, و ابتداى عده وفات را از موقعى كه خبر صحيح وفات شوهر به اورسيده قرار دهد.

(مساله 2529) ابتداى عده وفات از موقعى است , كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

(مساله 2530) اگر زن بگويد عده ام تمام شده , با دو شرط از او قبول مى شود: اول -آن كه مورد تهمت نباشد.

دوم -آن كـه از طـلاق يا مردن شوهر بقدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عده ممكن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعى (مـسـاله 2531) طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق , مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند يعنى : نمى تواند بدون عقد او را به زنى قبول نمايد, وآن بر پنج قسم است : اول - طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم - طلاق زنى كه يائسه باشد.

سوم - طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد.

چهارم - طلاق سوم زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم -طلاق خلع ومبارات .

واحكام اينها بعدا گفته خواهد شد, و غير اينهاطلاق رجعى است , كه بعد از طلاق تا وقتى زن در عده است ,مردمى تواند به او رجوع نمايد.

(مـساله 2532) كسى كه زنش را طلاق رجعى داده , حرام است او را از خانه اى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند, ولى در بعضى از مواقع كه در كتابهاى مفصل گفته شده , و از جمله آنها فحاشى و رفت وآمد با اجانب است , بيرون كردن او اشكال ندارد,و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون برود.

احكام رجوع كردن

(مساله 2533) در طلاق رجعى مرد به دو قسم مى تواند به زن خود رجوع كند: اول - حرفى بزند كه معنايش اين باشد, كه او را دوباره زن خود قرار داده است .

دوم - كارى كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است .

(مساله 2534) براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد, يا به زن خبر دهد,بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد, بگويد: به زنم رجوع كردم صحيح است , ولى اگربعد از تمام شدن عده , مرد بگويد كه در عده رجوع نموده ام , لازم است اثبات نمايد.

(مـساله 2535) مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده , اگر مالى از او بگيرد و با اوصلح كند كه ديگر به او رجوع نكند اگرچه بايد رجوع ننمايد ولى حق رجوع او ازبين نمى رود و اگر رجوع كرد رجوع محقق مى شود.

(مـساله 2536) اگر زنى را دو مرتبه طلاق دهد و به او رجوع كند, يا دو مرتبه او راطلاق دهد, و بعد از هر طلاق عقدش كند, بعد از طلاق سوم , آن زن بر او حرام است .

ولى اگر بعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر كند, با پنج شرط به شوهر اول حلال مى شود, يعنى : مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد: اول -آن كه عقد شوهر دوم عقد دائم باشد, و اگر مثلا يك ماهه يا يك ساله اورا عقد كند بعد از آن كه از او جدا شد, شوهر اول نمى تواند او را عقد كند.

دوم -آن كه شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند, و بنابر احتياطواجب نزديكى از جلو باشد و انزال هم بنمايد.

سوم - آن كه شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم - عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

پنجم - آنكه بنابر احتياط شوهر دوم بالغ باشد.

طلاق خلع (مـساله 2537) طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست , و مهر يا مال ديگر خود رابه او مى بخشد كه طلاقش دهد, طلاق خلع گويند.

(مساله 2538) اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند, چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد, پس از بذل مى گويد: (زوجتى فاطمه خالعتها على ما بذلت هى طالق ) يعنى : زنم فاطمه را در مقابل چيزى كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است .

(مساله 2539) اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد, و شوهرهمان كس را وكـيـل كـنـد كـه زن را طلاق دهد, چنانچه مثلا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد, وكيل صيغه طلاق را اين طور مى خواند: (عن موكلتى فاطمه بذلت مهرها لموكلى محمد ليخلعها عليه ).

پس از آن بدون فاصله مى گويد: (زوجه موكلى خالعتها على ما بذلت هى طالق ).

و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر, چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد كه او راطلاق دهد, وكـيـل بايد بجاى كلمه (مهرها) آن چيز را بگويد, مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد: (بذلت ماه تومان ).

طلاق مبارات (مساله 2540) اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند, و زن مالى به مرد بدهد كه او راطلاق دهد, آن طلاق را مبارات گويند.

(مساله 2541) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند, چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد, بايد بگويد: (بارات زوجتى فاطمه على ما بذلت فهى طالق ) يعنى مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل آنچه بذل كرده او, پس او رهاست و اگر ديگرى را وكيل كند, وكيل بايد بگويد: (بارات زوجه موكلى فاطمه على ما بذلت فهى طالق ) ودر هردو صورت اگربجاى كلمه (على ما بذلت (بمابذلت )) بگويد, اشكال ندارد.

(مساله 2542) صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى خوانده شود.

ولى اگر زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد, مثلا به فارسى بگويد: براى طلاق , فلان مال را به تو بخشيدم اشكال ندارد.

(مـسـالـه 2543) اگـر زن در بـيـن عـده طلاق خلع , يا مبارات از بخشش خود برگردد ,شوهر مى تواند رجوع كند, و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

(مـسـاله 2544) مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد, بايد بيشتر از مهرنباشد.

ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.

احكام متفرقه طلاق

(مساله 2545) اگر با زن نامحرمى به گمان اين كه عيال خود اوست , نزديكى كند,چه زن بداند كه او شوهرش نيست , يا گمان كند شوهرش مى باشد, بايد عده نگهدارد.

(مساله 2546) اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست زنا كند, چنانچه زن بداند كه آن مرد شوهر او نـيـسـت , لازم نـيـست عده نگهدارد, و در صورتى كه زن گمان كندشوهرش مى باشد, احتياط مستحب نگهداشتن عده است .

(مساله 2547) اگرمرد, زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد, و زن او شود,طلاق و عقد آن زن صحيح است , ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.

(مـساله 2548) هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد, يا مثلا شـش مـاه به او خرجى ندهد اختيار طلاق با او باشد, اين شرط باطل است .

ولى چنانچه شرط كند وكـالـت فعلى خود را از طرف شوهر به اين كه در ضمن عقد شرط شود, كه مثلا زن از حين عقد وكـيـل باشد كه اگر شوهر مسافرت كند يامثلا تا شش ماه خرجى ندهد, طلاق خود را بدهد, اين شـرط صـحيح است , و تاشوهر او را عزل نكرده , و يا عزلش از وكالت به او نرسيده , چنانچه خود را طـلاق دهد صحيح است .

ولى چنانچه وكالت معلق بر خرجى ندادن يا مسافرت شوهرباشد صحيح نيست .

(مـسـالـه 2549) زنـى كه شوهرش گم شده , اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند بايد نزدمجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

(مساله 2550) پدر و جد پدرى ديوانه , كه ديوانگى او متصل به زمان صغيربودنش باشد, مى توانند زن او را طـلاق بـدهـند.

و اگر متصل نباشد با حاكم شرع است .

و احتياط لازم آن است كه حاكم شرع هم از آنان اذن بگيرد.

(مـسـاله 2551) اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را متعه كند, اگر چه مقدارى از زمان تكليف بچه جز مدت عقد باشد, مثلا براى پسر چهارده ساله اش زنى را دو ساله متعه كند, چنانچه صلاح بچه باشد, مى تواند مدت آن زن را ببخشد, ولى زن دائمى او را نمى تواند طلاق دهد.

(مساله 2552) اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده , مرد دو نفر را عادل بداند, و زن خود را پـيـش آن دو طـلاق بدهد, ديگرى كه شك در عدالت آن دوداشته باشد, مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عده اش براى خود, يا براى كس ديگر عقد كند.

ولى براى كسى كه آن دو را فاسق بداند اكـتـفا به آن طلاق اشكال دارد, و احتياط واجب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد وبراى ديگرى هم او را عقد نكند.

(مـسـاله 2553) اگر كسى زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق بدهد, چنانچه مخارج او مثل وقـتى كه زنش بوده بدهد, و مثلا بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تورا طلاق دادم وشرعا هم ثـابت كند, مى تواند چيزهايى را كه در آن مدت براى زن تهيه نموده , و او مصرف نكرده است , از او پس بگيرد, ولى چيزهايى را كه مصرف كرده نمى تواند از او مطالبه نمايد.

احكام غصب

غصب آن است كه انسان از روى ظلم , بر مال يا حق كسى مسلط شود, و اين يكى ازگناهان بزرگ اسـت كه اگر كسى انجام دهد, درقيامت به عذاب سخت گرفتارمى شود.

از حضرت پيغمبر اكرم (ص ) روايت شده است كه : هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند, در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند.

(مـسـاله 2554) اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم سـاخته شده استفاده كنند, حق آنان را غصب نموده , و همچنين است اگر كسى در مسجد جايى براى خود بگيرد وديگرى نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

(مساله 2555) چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد, بايد پيش او بماند,كه اگر طلب او را نـدهـد, طلب خود را از آن بدست آورد, پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را به زور از او بگيرد, حق او را غصب كرده است .

(مـسـالـه 2556) مـالـى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند, اگر ديگرى غصب كند صاحب مال و طلبكار مى توانند چيزى را كه غصب كرده , از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند, باز هـم در گرو است .

و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن رابگيرند, آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.

(مـساله 2557) اگر انسان چيزى را غصب كند, بايد به صاحبش برگرداند, و اگر آن چيز از بين برود, بايد عوض آن را به او بدهد.

(مساله 2558) اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى بدست آيد, مثلا از گوسفندبره اى پيدا شود, مال صاحب مال است .

و نيز كسى كه مثلا خانه اى را غصب كرده ,اگرچه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

(مـسـاله 2559) اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند, بايد آن را به ولى او بدهد,و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.

(مـساله 2560) هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند, هر كدام از آن دو ضامن نصف آن است , اگرچه هر يك به تنهايى مى توانسته آن را غصب نمايد.

(مساله 2561) اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند, مثلا گندمى را كه غصب كـرده بـا جو مخلوط نمايد, چنانچه جدا كردن آنها ممكن است , اگر چه زحمت داشته باشد, بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

(مساله 2562) اگر مثلا گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد, بايد آن را با مزدساختنش به صـاحب آن بدهد, و چنانچه براى اين كه مزد ندهد, بگويد آن را مثل اولش مى سازم , مالك مجبور نيست قبول نمايد.

و نيز مالك نمى تواند او را مجبوركند كه آن را مثل اولش بسازد.

(مـسـالـه 2563) اگـر چـيـزى را كه غصب كرده بطورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود ,مثلا طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد, چنانچه صاحب مال بگويد: مال را به همين صورت بده , بـايد به او بدهد, و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد, بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را بـه صـورت اولش در آورد, و اگر بدون اجازه او آن چيزرا مثل اولش كند, بايد تفاوت قيمت ساخته ونساخته آنرا هم به صاحبش بدهد.

(مـسـاله 2564) اگر چيزى را كه غصب كرده بطورى تغيير دهد كه از اولش بهترشود, وصاحب مال بگويد بايد آن را به صورت اول درآورى , واجب است آن را به صورت اولش در آورد اگر قيمت آن بواسطه تغيير دادن آن صورت از قيمت اولش كمتر شود بايد تفاوت قيمت را بدهد.

(مـسـالـه 2565) اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند, يا درخت بنشاند, زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست .

و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند, غاصب بايد فورا زراعت يا درخت خود را اگرچه ضرر نمايد, از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مـدتـى كـه زراعت و درخت درآن بوده به صاحب زمين بدهد وخرابيهايى را كه در زمين پيدا شـده , درسـت كـند,مثلا جاى درختها را پر نمايد و اگر بواسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود, بايدتفاوت آن را هم بدهد و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به اوبفروشد, يا اجاره دهد.

و نيز صاحب زمين نمى تواند او را مجبور كند كه درخت يازراعت را به او بفروشد.

(مساله 2566) اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين اوبماند, كسى كه آن را غـصـب كـرده , لازم نـيست درخت وزراعت را بكند, ولى بايداجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.

(مـسـالـه 2567) اگـر چيزى را كه غصب كرده از بين برود, در صورتى كه مثل گاو وگوسفند بـاشد كه قيمت افراد آن بواسطه خصوصياتى كه دارند فرق دارد بايد قيمت آن را بدهد.

و چنانچه قـيمت بازار آن فرق كرده باشد, بايد قيمت وقتى را كه تلف شده بدهد.

واحتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتى را كه از زمان غصب تازمان پرداخت قيمت داشته , بدهد.

(مـسـالـه 2568) اگـر چـيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت افـرادش در جـهـت خـصـوصيات فردى باهم فرق ندارد, بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بـدهـد, ولـى چـيزى را كه مى دهد, بايد خصوصيات نوعى و سنخى آن مثل چيزى باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است مثلا اگر از نوع اعلاى برنج غصب كرده بايد از همان نوع بدهد.

(مساله 2569) اگر چيزى را مثل گوسفند غصب نمايد و از بين برود, چنانچه قيمت بازار آن فرق نـكرده باشد, ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد,بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد.

(مـساله 2570) اگر چيزى را كه غصب كرده , ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود, صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد, يا از هر كدام آنان مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد, و چنانچه عوض مال را از اولى بگيرد, اولى مى تواند آنچه را داده از دومى بگيرد, ولى اگر از دومى بگيرد, او نمى تواند آنچه راداده از اولى مطالبه نمايد.

(مـساله 2571) اگر چيزى را كه مى فروشد يكى از شرايط معامله در آن نباشد - مثلاچيزى را كه بـايـد بـا وزن خريد وفروش كنند, بدون وزن معامله نمايد معامله باطل است .

و چنانچه فروشنده وخـريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند, اشكال ندارد, وگرنه چـيـزى را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبى است و بايد آن را بهم برگردانند, و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود, چه بداند وچه نداند, معامله باطل است , و بايد عوض آن رابدهد.

(مساله 2572) هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند, يا مدتى نزد خودنگهدارد تا اگر پسنديد بخرد, در صورتى كه آن مال تلف شود, بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند

(مساله 2573) مال گمشده را اگر انسان پيدا كند و از قسم حيوان نباشد, اگرنشانه اى ندا شته بـاشـد كـه بواسطه آن , صاحبش معلوم شود, و قيمت آن كمتر از يك درهم (6/12 نخود نقره سكه دار) نباشد بنابر احتياط لازم بايد از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مـسـالـه 2574) اگـر مالى پيدا كند كه نشانه دارد وقيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر اسـت , چـنـانـچـه صاحب آن معلوم باشد, و انسان نداند راضى است يا نه ,نمى تواندبدون اجازه او بـردارد, واگـر صـاحـب آن معلوم نباشد, مى تواندبقصد اينكه ملك خودش شود بردارد, واحتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد, اگر عين مال باقى است آن را به صاحبش رد كند, و اگر عين از بين رفته دادن عوض لازم نيست .

(مساله 2575) هرگاه چيزى كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه بواسطه آن مى تواندصاحبش را پيدا كـنـد, اگـر چه بداند صاحب آن كافرى است كه در امان مسلمانان است در صورتى كه قيمت آن چـيز به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد بايد از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك سال در جاهايى كه مـردم اجتماع مى كنند اعلان كند ولازم نيست كه هرروز اعلان كند, بلكه اگر تا يك سال طورى بگويد واعلان كند كه مردم بگويند اعلان مى كند, كافى است .

(مـسـاله 2576) اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند, مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

(مساله 2577) اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود, در صورتى كه آن مال را در غير حرم پيدا كرده باشد مى تواند آن را براى خود بردارد, بقصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد, يا براى او نگهدارى كند كه هروقت پيدا شد به او بدهد, ولى احتياط مستحب آن اسـت كـه از طـرف صـاحـبش صدقه بدهد و اگر آن مال را در حرم پيدا كرده باشد بنابر احتياط واجب آن را صدقه بدهد.

(مساله 2578) اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد وصاحب مال پيدا نشد, مال رابراى صاحبش نـگهدارى كند و از بين برود, چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده ,و تعدى يعنى زياده روى هم نـنـمـوده ضـامن نيست , ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد يا براى خود برداشته باشد, ضامن است .

(مـسـالـه 2579) كـسـى كه مالى را پيدا كرده , اگر عمدا به دستورى كه گفته شد اعلان نكند, گذشته از اين كه معصيت كرده , باز هم واجب است اعلان كند.

(مساله 2580) اگر بچه نابالغ چيزى پيدا كند, ولى او بايد اعلان نمايد.

(مـساله 2581) اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند, از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود, و بخواهد آن را صدقه بدهد اشكال ندارد.

(مـسـالـه 2582) اگـر در بـين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود, چنانچه در نگهدارى آن كـوتـاهـى كـرده , يـا تعدى يعنى زياده روى كرده باشد, بايد عوض آن را به صاحبش بدهد, واگر كوتاهى نكرده وزياده روى هم ننموده , چيزى بر او واجب نيست .

(مـسـالـه 2583) اگر مالى را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره سكه دارمى رسد, در جايى پيدا كند كه معلوم است بواسطه اعلان , صاحب آن پيدانمى شود, مى تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد.

و چنانچه صاحبش پيدا شود, و به صدقه دادن راضى نشود, بايد عوض آن را به او بدهد, وثواب صدقه اى كه داده مال خود اوست .

(مساله 2584) اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد وبعد بفهمد مال خـودش نـبوده , بايد تا يك سال اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلاپاى خود را به گمشده اى بزند, و آن را از جاى خودش حركت دهد.

(مـساله 2585) لازم نيست موقع اعلان , جنس چيزى را كه پيدا كرده معين نمايد,بلكه به نحوى كه در نظر عرف صدق تعريف كند, كه كسى كه مال را گم كرده است ملتفت شود اگرچه بگويد چيزى پيدا كرده ام كافى است .

(مـسـالـه 2586) اگر كسى چيزى را پيدا كند, و ديگرى بگويد مال من است درصورتى بايد به او بـدهـد كـه نـشانه هاى آن را بگويد.

ولى لازم نيست نشانه هايى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

(مساله 2587) اگر قيمت چيزى را كه پيدا كرده به 6/12 نخود نقره سكه دار برسد,چنانچه اعلان نـكند ودرمسجد, ياجاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود, يا ديگرى آن را بردارد, كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است .

(مساله 2588) هرگاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود, بايد قيمت آن رامعين كند, يا بـراى خودش بردارد, و يا به ديگرى بفروشد, و پولش را براى صاحبش نگهدارد.

و احتياط لازم آن اسـت كـه اين كار با اذن حاكم شرع , يا وكيل او باشد, و درهر دو صورت , وجوب اعلان تا يك سال سـاقـط نـمـى شود, و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد, مى تواند در ثمن تصرف كند و يا آن را از طـرف صـاحبش صدقه بدهد, وهر وقت صاحب مال پيدا شود, بايد عوض ثمن و يا قيمتى را كه به عهده گرفته ومال را براى خود برداشته , به او رد كند, ولى اگر ثمن را صدقه داده باشد, وصاحب مال به صدقه راضى شود, چيزى بر او نيست .

(مـسـاله 2589) اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه اوباشد, در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند, اشكال ندارد.

(مـساله 2590) اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند, چنانچه بداند كفشى كه مـانده مال كسى است كه كفش او را برده , مى تواند بجاى كفش خودش بردارد, بشرط آنكه قيمت آن از كـفـش خودش بيشتر نباشد, ولى اگر قيمتش بيشتر باشد و از دسترسى به صاحبش نااميد بـاشـد حـكـم مجهول المالك را دارد واگر بخواهد آن را بردارد بايد با اذن حاكم شرع و پرداخت زيـادى قـيـمـت بـه حـاكم شرع باشد چنانكه مى تواند زيادى قيمت را با اذن حاكم شرع از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشى كه مانده مال كسى نيست كه كفش او را برده ,در صـورتـى كـه قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره سكه دار كمتر باشد, و مايوس ازدسترسى به صاحبش بـاشـد, احتياطا آن را به حكم مجهول المالك عمل نمايد و اگربيشتر باشد تا يك سال اعلان كند وبعد از يك سال احتياطا از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مـسـالـه 2591) اگـر مالى را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيداكند, و از آن صرف نظر نمايد, و در مسجد يا جاى ديگر بگذارد, چنانچه كسى آن رابردارد, براى او حلال است .

احكام سر بريدن وشكار كردن حيوانات

(مساله 2592) اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعدا گفته مى شود سرببرند - وحشى باشد يا اهلى - بعد از جان دادن , گوشت آن حلال وبدن آن پاك است .

ولى حيوانى كه نجاست خوار شده , اگر به دستورى كه در شرع معين نموده اند, آن را استبرا نكرده باشند, و حيوانى كه انسان با آن وطى (نـزديـكـى ) كرده وگوسفندى كه شير خوك بقدرى خورده باشد كه استخوانش از آن سخت شده باشدبعد از سر بريدن , گوشت آن حلال نيست .

(مساله 2593) حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كـه اهـلـى بـوده و بعدا وحشى شده , مثل گاو وشتر اهلى كه فرار كرده ووحشى شده است , و به سـهـولـت ذبحش ميسر نيست , اگر به دستورى كه بعدا گفته مى شود آنها را شكار كنند, پاك و حلال است .

ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانندگوسفند و مرغ خانگى , و حيوان حلال گوشت وحـشى كه بواسطه تربيت كردن اهلى شده است و ذبحش به سهولت ميسور است , با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

(مـسـالـه 2594) حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مى شود, كه بـتـوانـد فرار كند يا پرواز نمايد, بنابراين بچه آهو كه نمى تواند فرار كند,وبچه كبك كه نمى تواند پـرواز نـمايد, باشكار كردن پاك و حلال نمى شود.

و اگر آهوو بچه اش را كه نمى تواند فرار كند, با يك تير شكار نمايند, آهو حلال و بچه اش حرام است .

(مساله 2595) حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد, اگر بخودى خود بميرد, يا به غير دستور شرعى كه در صيد ماهى گفته مى شود, آن را بكشندپاك است , ولى گوشت آن را نمى شود خورد.

(مساله 2596) حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد, مانند مار با سربريدن حلال نمى شود, ولى مرده آن پاك است , چه خودش بميرد يا سرش را ببرند.

(مساله 2597) سگ و خوك بواسطه سربريدن و شكار كردن پاك نمى شوند وخوردن گوشت آنها هـم حرام است .

وحيوان حرام گوشتى را كه درنده وگوشت خوار است .

مانند گرگ وپلنگ اگر بـه دستورى كه گفته مى شود سر ببرند, يا باتير ومانند آن شكار كنند پاك است , ولى گوشت آن حلال نمى شود, و اگر با سگ شكارى آن را شكار كنند, پاك شدنش هم اشكال دارد.

(مـسـالـه 2598) فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتى كه مانند مار و سوسمار درداخل زمين زندگى مى كنند, اگر خون جهنده داشته باشند وبخودى خود بميردنجس اند, بلكه اگر سر آنها را هـم بـبـرند, يا آنها را شكار نمايند, پاك شدن بدنشان اشكال دارد, و احتياط لازم اجتناب از آنها است .

(مـسـالـه 2599) اگـر از شكم حيوان زنده , بچه مرده اى بيرون آيد, يا آن را بيرون آورند, خوردن گوشت آن حرام است .

دستور سر بريدن حيوان (مساله 2600) دستور سر بريدن حيوان آن است كه حلقوم (مجراى نفس ) ومرى (مجراى غذا) و دو شاهرگ را كه در دو طرف حلقوم است , كه به آنها اوداج اربعه (چهار رگ ) گفته مى شود, از پايين برآمدگى زير گلو بطور كامل ببرند, و اگر آنها رابشكافند كافى نيست .

(مساله 2601) اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده نـدارد, بـلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند, ولى بطور معمول چهاررگ را طورى پشت سرهم نبرند كه يك كار شمرده شود, اشكال دارد اگر چه پيش ازجان دادن حيوان , بقيه رگها را ببرند.

(مساله 2602) اگر گرگ گلوى گوسفند را بطورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است و بـايـد بـريده شود, چيزى نماند, آن گوسفند حرام مى شود, ولى اگر مقدارى ازگردن را بكند وچهار رگ باقى باشد, يا جاى ديگر بدن را بكند, در صورتى كه گوسفندزنده باشد, و به دستورى كه گفته شد سر آن را ببرند, حلال و پاك مى باشد.

شرايط سر بريدن حيوان (مساله 2603) سر بريدن حيوان پنج شرط دارد: اول - كـسـى كه سر حيوان را مى برد - چه مرد باشد چه زن , بايد مسلمان باشد واظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر (ص ) نكند.

وبچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعنى : خوب وبد را بفهمد مى تواند سر حيوان را ببرد.

دوم - سـر حـيـوان را بـا چيزى ببرند كه از آهن باشد ولى چنانچه آهن پيدا نشود و محتاج به ذبح حـيوان باشند با چيز تيزى كه چهار رگ را جدا كند - مانند شيشه و سنگ تيز -مى شود سر حيوان را بـريد و احتياط مستحب اينستكه در صورتى با اين اشيا ذبح نمايندكه بيم اين باشد كه اگر سر حيوان را نبرند بميرد يا مضطر به سر بريدن آن باشند.

سوم - در موقع سر بريدن , صورت ودست وپا وشكم حيوان رو به قبله باشد وكسى كه مى داند بايد رو بـه قـبـلـه سرببرد, اگر عمدا حيوان را رو بقبله نكند, حيوان حرام مى شود.

ولى اگر فراموش كند, يا مساله را نداند, يا قبله را اشتباه كند, يا نداندقبله كدام طرف است , يا نتواند حيوان را رو به قبله كند, اشكال ندارد و احتياطمستحب آنستكه ذبح كننده نيز رو به قبله باشد.

چهارم - وقتى مى خواهد سر حيوان را ببرد, يا كارد به گلويش بگذارد, به نيت سربريدن نام خدا را ببرد, و همين قدر كه بگويد (بسم اللّه ) يا (الحمد للّه ) يا (اللّه اكبر) كافى است .

و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد, آن حيوان پاك نمى شود, و گوشت آنهم حرام است و همچنين است اگر از روى جهل به مساله نام خدا را نبرد, ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد, اشكال ندارد.

پـنـجـم - در صـورتـيكه زنده بودن حيوان در حال ذبح معلوم نباشد بايد حيوان بعد ازسر بريدن حركتى بكند, اگر چه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد, يا پاى خود رابه زمين زند و يا آن كه به اندازه معمول خون از بدنش بيرون آيد اگرچه احتياط بنابراعتبار حركت است .

دستور كشتن شتر (مـسـالـه 2604) در تذكيه شتر علاوه بر پنج شرطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد, بايد كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن وبرنده باشد, در گودى بين گردن وسينه اش فرو كنند.

(مساله 2605) وقتى مى خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند, بهتر است كه شترايستاده باشد, ولـى اگـر در حالى كه زانوها را به زمين زده , يا به پهلو خوابيده و دست و پاو سينه اش رو به قبله است , كارد را در گودى گردنش فرو كنند اشكال ندارد.

(مـسـالـه 2606) اگـر بـجـاى ايـن كـه كـارد در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند, يـاگـوسـفـنـد و گـاو و مـانند اينها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند, گوشت آنـهـاحرام و بدن آنها نجس است , ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است كارد درگودى گردنش فرو كنند, گوشت آن حلال و بدن آن پاك است .

و نيز اگر كارد درگودى گردن گاو يـا گـوسفند و مانند اينها فرو كنند, و تا زنده است سر آن را به دستورى كه قبلا گفته شد ببرند, حلال و پاك مى باشد.

(مـسـالـه 2607) اگـر حـيـوانى سركش شود, و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بـكشند, يا مثلا در چاه بيفتد واحتمال بدهند كه در آنجا بميرد, و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد, هرجاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر آن زخم جان بدهد حلال مى شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرايط ديگرى را كه براى سر بريدن حيوان گفته شد, دارا باشد.

مستحبات سر بريدن حيوان (مساله 2608) چند چيز در سر بريدن حيوان مستحب است : اول - مـوقـع سـر بـريـدن گوسفند, دو دست ويك پاى آن را ببندند وپاى ديگرش را بازبگذارند ومـوقـع سـربريدن گاو چهار دست وپايش راببندند ودم آن را باز بگذارند, و موقع كشتن شتر دو دسـت آن را از پـايين تا زانو, يا زير بغل به يكديگر ببندند, و پاهايش را بازبگذارند.

و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم - كسى كه حيوان را مى كشد رو به قبله باشد.

سوم - پيش از كشتن حيوان آب جلوى آن بگذارند.

چهارم -كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود, مثلا كارد را خوب تيز كنند و باعجله سر حيوان را ببرند.

مكروهات سر بريدن حيوان (مساله 2609) چند چيز در سر بريدن حيوان مكروه است : اول - آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم - آن كـه پيش از بيرون آمدن روح , سر حيوان را از بدنش جدا كنند, بلكه احتياط واجب ترك ايـن كـار اسـت , اگـر چـه گـوشـت ذبيحه بواسطه آن حرام نمى شود,ولى اگر از روى غفلت يا بواسطه تيز بودن كارد بى اختيار سر حيوان جدا شود,مكروه نيست .

سـوم - آن كـه پيش از بيرون آمدن روح , پوست حيوان را بكنند, بلكه احتياط واجب ترك آن است اگر چه گوشت ذبيحه بواسطه آن حرام نمى شود.

چـهـارم - آن كـه پيش از بيرون آمدن روح , مغز حرام را كه در تيره پشت است ببرندبلكه احتياط ترك اين كار است .

پنجم - آن كه در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

شـشم - آن كه در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند, ولى در صورت احتياج عيبى ندارد.

هفتم - آن كه خود انسان چهار پايى را كه پرورش داده است بكشد.