آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

رضا برنجكار

- ۸ -


18 - بابيه و بهائيه

بابيه

بنيان گذار فرقه بابيه سيد على محمد شيرازى است . از آنجا كه او در ابتداى دعوتش مدعى بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان مى دانست ، ملقب به ((باب )) گرديد و پيروانش ((بابيه )) ناميده شدند. سيد على محمد در سال 1235ق . در شيراز به دنيا آمد. در كودكى به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت . شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائى (بنيان گذار شيخيه ) و شاگردش سيد كاظم رشتى بود و لذا سيد على محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد، به طورى كه چون سيد على محمد در سن حدود نوزده سالگى به كربلا رفت در درس سيد كاظم رشتى حاضر شد. در همين درس بود كه با مسائل عرفانى و تفسير و تاءويل آيات و احاديث و مسائل فقهى به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به كربلا، مدتى در بوشهر اقامت كرد و در آنجا به ((رياضت كشى )) پرداخت . نقل شده است كه در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشيد اورادى مى خواند. پس از درگذشت سيد كاظم رشتى تا مريدان و شاگردان وى جانشينى براى او مى جستند كه مصداق ((شيعه كامل )) يا ((ركن رابع )) شيخيه باشد. در اين باره ميان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سيد على محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاى از جانشينى سيد رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شيعيان يا ((ذكر)) او، يعنى واسطه ميان امام و مردم ، شمرد. هجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتى كه همگى شيخى مذهب بودند (و بعدها سيد على محمد آنها را حروف حى : ح 10، ناميد) از او پيروى كردند.

على محمد در آغاز امر بخشهايى از قرآن را با روشى كه از مكتب شيخيه آموخته بود تاءويل كرد و تصريح كرد كه از سوى امام زمان (عج ) ماءمور به ارشاد مردم است . سپس مسافرتهايى به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ كرد. يارانش نيز در نقاط ديگر به تبليغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى كه گروههايى به او گرويدند، ادعاى خود را تغيير داد و از مهدويت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى كرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خويش را مطرح كرد و مدعى شد كه دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدى همراه با كتاب آسمانى تازه به نام ((بيان )) را بر او نازل كرده است . على محمد در كتاب بيان خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است .

در زمانى كه على محمد هنوز از ادعاى با بيت امام زمان عليه السلام فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال 1261 ق . دستگير و به شيراز فرستاده شد و پس از آن و پس از آنكه در مناظره با علماى شيعه شكست خورد اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت : ((لعنت خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند)). پس ‍ از اين واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكه مى شنيد آنان در كار تبليغ دعاوى او مى كوشند به شوق افتاد و كتاب بيان را رد همان قلعه نوشت . دولت محمد شاه قاجار براى آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند در سال 1264 ق . وى را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكى اروميه منتقل كرد. پس از چندى او را به تبريز بردند و در حضور چند تن از علما محاكمه شد. على محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويت خود سخن گفت و ((بابيت امام زمان )) را كه پيش از آن ادعا كرده بود به ((بابيت علم خداوند)) تاءويل كرد. على محمد در مجالس ‍ علما نتوانست ادعاى خود را اثبات كند و چون از او درباره برخى مسائل دينى پرسيدند، از پاسخ فرو ماندد و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتيجه وى را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوى خويش تبرى جست و توبه نامه نوشت . اما اين توبه نيز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از اين رو پس از مدتى ادعاى پيامبرى كرد.

پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264 ق . مريدان على محمد، آشوبهايى در كشور پديد آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقى خان اميركبير - صد اعظم ناصرالدين شاه - تصميم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت . براى اين كار از علما فتوا خواست . برخى علما به دليل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش شبه خبط دماغ را مطرح كردند و از صدور حكم اعدام او خوددارى كردند. اما برخى ديگر على محمد را مردى دروغگو و رياست طلب مى شمردند و از اين رو حكم به قتل او دادند. على محمد همراه يكى از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.

همان طور كه ديديم سيد على محمد آرا و عقايد متناقصى ابراز داشته است اما از كتاب بيان كه آن را كتاب آسمانى خويش مى دانست ، برمى آيد كه خود را برتر از همه انبياى الهى و مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است و عقيده داشت كه با ظهورش آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن ، به پا شده است . على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را ((من يظهره الله )) (كسى كه خدا او را آشكار مى كند) خوانده است و در ايمان پيروانش بدو تاءكيد فراوان دارد. او نسبت به كسانى كه آيين او را نپذيرفتند خشونت بسيارى را سفارش كرده است و از جمله وظايف فرمانرواى بابى را اين مى داند كه نبايد جز بابيها كسى را بر روى زمين باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غير از كتابهاى بابيان همه كتابهاى ديگر بايد محو و نابود شوند و پيروانش نبايد جز كتاب بيان و كتابهاى ديگر با بيان ، كتاب ديگرى را بياموزند.

بهائيه

فرقه بهائيه ، منشعب از فرقه بابيه است . بنيان گذار آيين بهائيت ، ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءالله است ، و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است . پدرش از منشيان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود بركنار شد و به شهر نور رفت . ميرزا حسينعلى در 1233 در تهران به دنيا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زير نظر پدر و معلمان و مربيان گذراند. پس ‍ از ادعاى بابيت توسط سيد على محمد شيرازى در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد و از فعال ترين افراد بابى شد و به ترويج بابيگرى ، بويژه در نور و مازندارن پرداخت . برخى از برادرانش از جمله برادر كوچكترش ميرزا يحيى معروف به ((صبح ازل )) نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند.

پس از اعدام على محمد باب به دستور امير كبير، ميرزا يحيى ادعاى جانشينى باب را كرد. ظاهرا يحيى نامه هايى براى على محمد باب نوشت و فعاليتهاى پيروان باب را توضيح داد. على محمد باب در پاسخ به اين نامه ها وصيت نامه اى براى يحيى فرستاد و او را وصى و جانشين خود اعلام كرد. برخى برخى گفته اند اين نامه ها توسط ميرزا حسينعلى و به امضاى ميرزا يحيى بوده است و حسينعلى اين كار و نيز معرفى يحيى به عنوان جانشينى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه ها ميرزا يحيى را وصى خود ندانسته بلكه به او توصيه كرده كه در سايه برادر بزرگتر خويش حسينعلى قرار گيرد. در هر حال ، پس از باب عموم بابيه به جانشينى ميرزا يحيى معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان يحيى بيش از نوزده سال نداشت ، ميرزا حسينعلى زمام كارها را در دست گرفت .

امير كبير براى فرونشاندن فتنه با بيان از ميرزا حسينعلى خواست تا ايران را به قصد كربلا ترك كند، و او در شعبان 1267 به كربلا رفت ؛ اما چند ماه بعد، پس از بركنارى و قتل اميركبير در ربيع الاول 1268 و صدارت يافتن ميرزا آقاخان نورى ، به دعوت و توصيه شخص اخير به تهران بازگشت . در همين سال تيراندازى با بيان به ناصرالدين شاه پيش آمد و بار ديگر به دستگيرى و اعدام بابيها انجاميد، و چون شواهدى براى نقش حسينعلى در طراحى اين سوء قصد وجود داشت ، او را دستگير كردند.اما حسينعلى به سفارت روس ‍ پناه برد و شخص سفير از او حمايت كرد. سرانجام با توافق دولت ايران و سفير روس ، ميرزا حسينعلى به بغداد منتقل شد و بدين ترتيب بهاء الله با حمايت دولت روس از مرگ نجات يافت . او پس از رسيدن به بغداد نامه اى به سفير روس نگاشت و از وى و دولت روس براى اين حمايت قدردانى كرد. در بغداد كنسول دولت انگلستان و نيز نماينده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات كردند و حمايت دولتهاى خويش را به او ابلاغ كردند و حتى تابعيت انگلستان و فرانسه را نيز پيشنهاد نمودند. والى بغداد نيز با حسينعلى با بيان با احترام رفتار كرد و حتى براى ايشان مقررى نيز تعيين شد. ميرزا يحيى كه عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب مى دانستند، با لباس درويشى مخفيانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسيد. در اين هنگام بغداد و كربلا نجف مركز اصلى فعاليتهاى بابيان شد و روز به روز بر جمعيت ايشان افزوده مى شد. در اين زمان برخى از بابيان ادعاى مقام ((من يظهر اللهى )) راساز كردند. مى دانيم كه على محمد باب به ظهور فرد ديگرى پس از خود بشارت داده بود و او را ((من يظهر الله )) ناميده بود و از بابيان خواسته بود به او ايمان بياورند. البته از تعبيرات وى برمى آيد كه زمان تقريبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى دانسته است ، بويژه آنكه ظهور آن موعود را به منزله فسخ كتاب بيان خويش ‍ مى دانسته است . اما شمارى از سران بابيه به اين موضوع اهميت ندادند و خود را ((من يظهره الله )) يا ((موعود بيان )) دانستند. گفته شده كه فقط در بغداد بيست و پنج نفر اين مقام را ادعا كردند كه بيشتر اين مدعيان با طراحى حسينعلى و همكارى يحيى يا كشته شدند يا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمكشى هايى كه در ميان بابيان رواج داشت و همچنين دزديدن اموال زائران اماكن مقدسه در عراق و نيز منازعات ميان بابيان و مسلمانان باعث شكايت مردم عراق و بويژه زائران ايرانى گرديد و دولت ايران از دولت عثمانى خواست تا بابيها را از بغداد و عراق اخراج كند. بدين ترتيب در اوايل سال 1280 ق . فرقه بابيه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در اين زمان ميرزا حسينعلى مقام ((من يظهر اللهى )) را براى خود ادعا كرد و از همين جا نزاع اصلى و جدايى و افتراق در ميان بابيان آغاز شد. بابيهايى كه ادعاى او را نپذيرفتند و بر جانشينى ميرزا يحيى (صبح ازل ) باقى ماندند، ازلى نام گرفتند و پذيرندگان ادعاى ميرزا حسينعلى (بهاءالله ) بهائى خوانده شدند. ميرزا حسينعلى با ارسال نوشته هاى خود به اطراف و اكناف رسما بابيان را به پذيرش آيين جديد فرا خواند و ديرى نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد فرا خواند و ديرى نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند. منازعات ازليه و بهائيه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و كشتار رواج يافت و هر يك از دو طرف بسيارى از اسرار يكديگر را باز گفتند. بهاء الله در كتابى به نام بديع ، و صايت و جانشينى صباح ازل را انكار كرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگويى به او و پيروانش پرداخت . در برابر، عزيه خواهر آن دو در كتاب تنبيه النائمين كارهاى بهاء الله را افشا كرد و يك بار نيز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است كه در اين ميان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم كرد و بر اثر همين مسموميت بهاء الله تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حكومت عثمانى براى پايان دادن به اين درگيريها بهاء الله و پيروانش را به عكا در فلسطين و صبح ازل را به قبرس تبعيد كرد، اما دشمنى ميان دو گروه ادامه يافت . بهاء الله مدت نه سال در قلعه اى در عكا تحت نظر بود و پانزده سال بقيه عمر خويش را نيز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق . در شهر حيفا از دنيا رفت .

ميرزا حسينعلى پس از اعلام ((من يظهره اللهى )) خويش ، به فرستادن نامه (الواح ) براى سلاطين و رهبران دينى و سياسى جهان اقدام كرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت . بارزترين مقام ادعايى او ربوبيت و الوهيت بود. او خود را خداى خدايان ، آفريدگار جهان ، كسى كه ((لم يلد و لم يولد)) است ، خداى تنهاى زندانى ، معبود حقيقى ، رب ما يرى و ما لا يرى ناميد. پيروانش نيز پس از مرگ او همين ادعاها را درباره اش ‍ ترويج كردند، و در نتيجه پيروانش نيز خدايى او را باور كردند و قبر او را قبله خويش گرفتند.

گذشته از ادعاى ربوبيت ، او شريعت جديد آورد و كتاب اقدس را نگاشت كه بهائيان آن را ((ناسخ جميع صحائف )) و ((مرجع تمام احكام و اوامر و نواهى )) مى شمارند. بابيهايى كه از قبول ادعاى او امتناع كردند، يكى از انتقاداتشان همين شريعت آورى او بود، از اين رو كه به اعتقاد آنان ، نسخ كتاب بيان نمى توانست در فاصله بسيار كوتاهى روى دهد. بويژه آنكه احكام بيان و اقدس هيچ مشابهتى با يكديگر ندارند؛ اساس بابيت ، از بين بردن همه كتابهاى غير بابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى كه اساس ‍ بهائيت ، ((راءفت كبرى و رحمت عظمى و الفت با جميع ملل )) بود. با اين حال ميرزا حسينعلى در برخى جاها منكر نسخ بيان شد.

مهم ترين برهان او بر حقانيت ادعايش ، مانند سيد باب ، سرعت نگارش و زيبايى خط بود. نقل شده كه در هر شبانه روز يك جلد كتاب مى نوشت . بسيارى از اين نوشته ها بعدها به دستور ميرزا حسينعلى نابود شد. نوشته هاى باقيمانده او نيز مملو از اغلاط املايى ، انشايى ، نحوى و غير آن بود. مهمترين كتاب بهاء الله ايقان بود كه در اثبات قائميت سيد على محمد باب در آخرين سالهاى اقامت در بغداد نگاشت .

اغلاط فراوان و نيز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در اين كتاب سبب شد كه از همان سالهاى پايانى زندگى ميرزا حسينعلى پيوسته در معرض تصحيح و تجديد نظر قرار گيرد.

بهائيه پس از بهاءالله

پس از مرگ ميرزا حسينعلى ، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 ق .) ملقب به عبد البهاء جانشين وى گرديد. البته ميان او و برادرش محمد على بر سر جانشينى پدر مناقشاتى رخ داد كه منشاء آن صدور ((لوح عهدى )) از سوى ميرزا حسينعلى بود كه در آن جانشين خود را عباس ‍ افندى و بعد از او محمد على افندى معين كرده بود. در ابتداى كار اكثر بهائيان از محمد على پيروى كردند اما در نهايت عباس افندى غالب شد. عبد البهاء ادعايى جز پيروى از پدر و نشر تعاليم او نداشت و به منظور جلب رضايت مقامات عثمانى ، رسما و با التزام تمام ، در مراسم دينى از جمله نماز جمعه شركت مى كرد و به بهائيان نيز سفارش كرده بود كه در آن ديار به كلى از سخن گفتن درباره آيين جديد بپرهيزند. در اواخر جنگ جهانى اول ، در شرايطى كه عثمانيها درگير جنگ با انگليسيها بودند و آرتور جيمز بالفور، وزير خارجه انگليس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلاميه مشهور خود مبنى بر تشكيل وطن ملى يهود در فلسطين را صادر كرده بود، مسائلى روى داد كه جمال پاشا، فرمانده كل قواى عثمانى ، عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراكز بهائى در عكا و حيفا گرفت . برخى مورخان ، منشاء اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس كه تازه در فلسطين مستقر شده بود، مى دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائيان بكوشد. پس از تسلط سپاه انگليس بر حيفا، عبد البهاء براى امپراتور انگليس ، ژرژ پنجم ، دعا كرد و از اينكه سراپرده عدل در سراسر سرزمين فلسطين گسترده شده به درگاه خدا شكر گزارد. پس از استقرار انگليسى ها در فلسطين ، عبد البهاء در سال 1340 ق . درگذشت و در حيفا به خاك سپرده شد. در مراسم خاكسپارى او نمايندگانى از دولت انگليس حضور داشتند و چرچيل ، وزير مستعمرات بريتانيا، با ارسال پيامى مراتب تسليت پادشاه انگليس را به جامعه بهائى ابلاغ كرد.

از مهمترين رويدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امريكا بود. اين سفر نقطه عطفى در ماهيت آيين بهايى محسوب مى گردد. پيش از اين مرحله ، آيين بهايى بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام يا تشيع و يا شاخه اى از متصوفه شناخته مى شد و رهبران بهائيه براى اثبات حقانيت خود از قرآن و حديث به جستجوى دليل مى پرداختند و اين دلايل را براى حقانيت خويش به مسلمانان و بويژه شيعيان ارائه مى كردند. مهمترين متن احكام آنان نيز از حيث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت . اما فاصله گرفتن رهبران بهائى از ايران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطين و در نهايت ارتباط با غرب ، عملا سمت و سوى اين آيين را تغيير داد و آن را از صورت آشناى دينهاى شناخته شده ، بويژه اسلام ، دور كرد.

عبد البهاء در سفرهاى خود تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب ، خصوصا تحت عناوين روشنگرى و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتى داد. البته بايد توجه داشت كه خود بهاء الله نيز در مدت اقامتش ‍ در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل ميرزا ملكم خان ، كه به بغداد رفته بودند آشنا شد.

همچنين در مدت اقامتش در استانبول با ميرزا فتحعلى آخوند زاده كه سفرى به آن ديار كرده بود آشنا گرديد. افكار اين روشنفكران غربزده در تحولات فكرى ميرزا حسينعلى بى تاءثير نبود. نمونه اى از متاءثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربى مساءله وحدت زبان و خط بود كه يكى از تعاليم دوازده گانه او بود. اين تعليم برگرفته از پيشنهاد زبان اختراعى اسپرانتو است كه در اوايل قرن بيستم طرفدارانى يافته بود، ولى بزودى غير عملى بودن آن آشكار شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد ديگر تعاليم دوازده گانه عبارت است از: ترك تقليد (تحرى حقيقت ) تطابق دين با علم و عقل ، وحدت اساس اديان ، بيت العدل ، وحدت عالم انسانى ، ترك تعصبات ، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومى ، تساوى حقوق زنان و مردان ، تعليم و تربيت اجبارى ، صلح عمومى و تحريم جنگ . عبد البهاء اين تعاليم را از ابتكارات پدرش قلمداد مى كرد و معتقد بود پيش از او چنين تعاليمى وجود نداشت .

پس از عبد البهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصيت عبد البهاء جانشين وى گرديد. اين جانشينى نيز با منازعات همراه بود زيرا بر طبق وصيت بهاء الله پس از عبد البهاء بايد برادرش محمد على افندى به رياست بهائيه مى رسيد. اما عبد البهاء او را كنار زد و شوقى افندى را به جانشينى او نصب كرد و مقرر نمود كه رياست بهائيان پس از شوقى در فرزندان ذكور او ادامه يابد.

برخى از بهائيانرياست شوقى را نپذيرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگويى و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت . شوقى بر خلاف نياى خود تحصيلات رسمى داشت و در دانشگاه امريكاييبيروت و سپس در آكسفورد تحصيل كرده بود. نقش اساسى او در تاريخ بهائيه ، توسعه تشكيلات ادارى و جهانى اين آيين بود و اين فرايند بويژه در دهه شصت ميلادى در اروپا و امريكا سرعت بيشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به مشرق الاذكار به اتمام رسيد. تشكيلات بهائيان كه شوقى افندى به آن ((نظم ادارى امر الله )) نام داد، زير نظر مركز ادارى و روحانى بهائيان واقع در شهر حيفا (در كشور اسرائيل ) كه به ((بيت العدل اعظم الهى )) موسوم است اداره مى گردد. در زمان حيات شوقى از تاءسيس ‍ اين دولت حمايت كرد و مراتب دوستى بهائيان را نسبت به كشور اسرائيل به رئيس جمهور اسرائيل ابلاغ كرد.

بنابر تصريح عبد البهاء پس از وى بيست و چهار تن از فرزندان ذكورش ، نسل بعد از نسل با لقب ولى امرالله بايد رهبرى بهاييان را بر عهده مى گرفتند و هر يك بايد جانشين خود را تعين مى كرد. اما شوقى افندى عقيم بود و طبعا پس از وفاتش دوران ديگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در ميان بهائيان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر شوقى افندى ،

روحيه ماكسول و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به ((اياديان امرالله )) اكثريت بهائيان را به خود جلب و مخالفان خويش را طرد و بيت العدل را در 1963 تاءسيس كردند. از گروه اياديان امرالله در زمان حاضر سه نفر يعنى روحيه ماكسول و دو تن ديگر در قيد حيات اند و با كمك افراد منتخب بيت العدل كه به ((مشاورين قاره اى )) معروف اند رهبرى اكثر بهائيان را بر عهده دارند. به موازات رهبرى روحيه ماكسول ، چارلز ميس ريمى نيز مدعى جانشينى شوقى افندى را كرد و گروه ((بهائيان ارتدكس )) را پديد آورد كه امروزه در امريكا، هندوستان و استراليا و چند كشور ديگر پراكنده اند. عده اى ديگر از بهائيان به رهبرى جوانى از بهائيان خراسان ، به نام جمشيد معانى كه خود را ((سماء الله )) مى خواند، گروه ديگرى از بهائيان را تشكيل دادند كه در اندونزى ، هند، پاكستان و امريكا پراكنده اند. بر طبق آمارهاى بهائيان جمعيت آنان در سال 1992، پنج ميليون نفر تخمين زده مى شود كه البته اين آمار اغراق آميز است .

آيينها و باورهاى بهائيان

نوشته هاى سيد على محمد باب ، ميرزا حسينعلى بهاء الله و عبد البهاء، تا حدى نيز شوقى افندى ربانى ، از نظر بهائيان مقدس است ، اما كتب باب عموما در دسترس بهائيان قرار نمى گيرد، و دو كتاب اقدس و ايفان ميرزا حسينعلى نورى در نزد آنان از اهميت خاصى برخوردار است . تقويم شمسى بهائى از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه ، در هر ماه به نوزده روز تقسيم مى شود و چهار روز (در سالهاى كبيسه پنج روز) باقيمانده ايام شكرگزارى و جشن تعيين شده است . بهائيان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرين ماه سال و زيارت يكى از اماكن مقدسه ايشان ، شامل منزل سيد على محمد باب در شيراز و منزل ميرزا حسينعلى نورى در بغدادند.

بهائيان همچنين به حضور در ضيافات موظف اند كه هر نوزده روز يك بار تشكيل مى گردد. در آيين بهايى نوشيدن مشروبات الكلى و مواد مضر به سلامت منع شده و رضايت والدين عروس و داماد در ازدواج ضرورى شمرده شده است .

آيين بهايى از ابداى پيدايش در ميان مسلمانان به عنوان يك انحراف اعتقادى (فرقه ضاله ) شناخته شد. ادعاى بابيت و سپس قائميت و مهدويت توسط سيد على محمد باب با توجه به احاديث قطعى پذيزفته نبود. ويژگيهاى مهدى در احاديث اسلامى به گونه اى تبيين شده كه راه هر گونه ادعاى بيجا را بسته است . در احاديث ادعاى بابيت امام غايت به شدت محكوم شده است . ادعاى دين جديد توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتميت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه توسط همه مسلمانان پذيرفته شده است ، سازگار نبود. از اين رو على رغم تبليغات گسترده ، بهائيان در ميان مسلمانان و شيعيان جايگاهى نيافتند.

تاريخ پر حادثه رهبران بهائى ، نادرست درآمدن پيشگويى هاى آنان و منازعات دور از ادب از يكسو و حمايتهاى دولتهاى استعمارى در مواضع مختلف از سران بهايى و بويژه همرهى آنان با دولت اسرائيل از سوى ديگر، زمينه فعاليت در كشورهاى اسلامى ، خصوصا ايران ، را از بهائيان گرفت . مؤ لفان بسيارى در نقد اين آيين كتاب نوشتند. علماى حوزه هاى علميه شيعه و دانشگاه الازهر و مفتيان بلاد اسلامى جدا بودن اين فرقه از امت اسلامى را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروريات اسلام معرفى كردند. بازگشت برخى مقامات و مبلغان بهائى از اين آيين و افشاى مسائل درونى اين فرقه ، نيز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از اين آيين بوده است . (239)

چكيده

1.بنيان گذار فرقه بابيه ، سيد على محمد شيرازى است . او چون در ابتدا مدعى باب بودن (دروازه ارتباط) با امام زمان عليه السلام بود ملقب به باب شد و پيروانش ((بابيه )) ناميده شدند. او از ابتدا با شيخيه آشنا شد و از اين طريق راهى به مسائل عرفانى و تفسير آيات و احاديث يافت .

2.پس از مرگ سيد كاظم رشتى ، مريدان او به دنبال جانشينى بودند. سيد على محمد در اين موقعيت خود را باب امام دوازدهم معرفى كرد و برخى از پيروان سيد كاظم هم از او تبعيت كردند. سيد على محمد به تدريج ادعاى مهدويت ، و سرانجام نبوت نمود.

3.سيد على محمد چندين بار توسط حكومت وقت دستگير و هر دفعه از گذشته خود ابراز ندامت نمود لكن هر بار توبه را مى شكست و دوباره تبليغ را شروع مى نمود تا اينكه سرانجام در تبريز تيرباران شد.

4.باب آراى متناقضى ابراز نموده كه برخى در كتاب بيان او آمده است . او نسبت به كسانى كه آيين او را نپذيرند خشونت زيادى سفارش كرده است ؛ همه افراد جز بابى ها بايد از بين بروند و همه كتابهاى ديگر بايد محو شوند.

5.فرقه بهائيه منشعب از فرقه بابيه است . بنيان گذار آيين بهائيت ، ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءالله است . او از پيروان و مبلغان باب بود. برادر كوچكترى هم به نام ميرزا محيى (صبح ازل ) داشت كه وصيتى از باب مبنى بر جانشينى در دست داشت و از اين رو پس از مرگ باب ، عده اى او را جانشين باب دانستند لكن به جهت سن كم ، ميرزا حسينعلى زمام كارها را به دست گرفت .

6.از آنجا كه باب به ظهور فردى پس از خود با مقام ((من يظهره الله )) نويد داده بود افراد زيادى ادعاى چنين مقامى كردند كه توسط حسينعلى و همكارى يحيى يا كشته شدند يا از ادعاى خود دست برداشتند. سپس ‍ ميرزا حسينعلى اين مقام را براى خود ادعا كرد و از اينجا نزاع اصلى در ميان بابيان آغاز شد. بابى هايى كه ادعاى حسينعلى را نپذيرفتند و بر جانشينى يحيى باقى ماندند ازلى نام گرفتند و پيروان حسينعلى (بهاء الله ) بهائى خوانده شدند. او با ارسال نامه هايى به اطراف رسما آيين جديد را اعلام و عده زيادى به او ايمان آوردند.

7.ميرزا حسينعلى مقامات زيادى براى خود ادعا كرد كه مهمترين آنها مقام الوهيت و ربوبيت بود. او همچنين ادعاى شريعت جديدى نمود و كتاب اقدس را نگاشت .

مهمترين كتاب بهاء الله ايقان بود كه در آخرين سالهاى اقامتش در بغداد نوشته است .

8.پس از مرگ ميرزا حسينعلى ، پسر بزرگش عباس افندى ملقب به عبد البهاء، جانشين وى شد. از رويدادهاى مهم در زمان او، سفرش به اروپا و امريكا بود كه نقطه عطفى در آيين بهايى محسوب مى شود و او در اين سفرها تعاليم باب و بهاء را با آنچه در غرب تحت عنوان مدرنيسم متداول بود آشتى داد.

9.برخى از تاءثيرات فرهنگ غربى در عبدالبها در تعاليم او آشكار است : ترك تقليد، تطابق دين و علم و عقل ، وحدت زبان و خط، وحدت اساسى اديان ، ترك تعصبات ، تساوى حقوق زن و مرد و...

10.پس از عبد البها، شوقى افندى فرزند ارشد دخترش بنا به وصيت عبدالبها جانشين وى شد. او بر خلاف نياى خود از دانشگاه بيروت و آكسفورد تحصيلات رسمى داشت . وى نقش ويژه اى در توسعه تشكيلات ادارى و جهانيآيين بهائيت ايفا نمود.

11.آيين بابى و بهايى از ابتداى پيدايش در ميان مسلمانان به عنوان اعتقادى انحرافى و فرقه ضاله شناخته شده است . ويژگيهاى مهدى موعود در احاديث اسلامى به نحوى تبيين شده كه راه هر گونه ادعاى نادرست را مى بندد. ادعاى دين جديد توسط باب و بهاء مخالف با اعتقاد به خاتميت پيامبر اسلام است . لذا عليرغم تبليغات وسيع هيچ گاه بهائيان در ميان مسلمانان جايگاهى نيافتند.

پرسش

1.فرقه بابيه چگونه و توسط چه كسى پيدا شد؟

2.نحوه پيدايش فرقه بهائيه چگونه بوده است و بهاء الله چه ادعاهايى اظهار كرده بود؟

3.چگونه فرقه بهاييه از فرهنگ غرب متاءثر شد؟

4.چرا آيين بهائيت در ميان مسلمانان جايگاهى نيافت ؟