آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

رضا برنجكار

- ۴ -


7 - اماميه

امام در لغت به كسى گفته مى شود كه به او اقتدا شود و مردم از او پيروى كنند. (80) چنان كه مى بينيم معناى لغوى شيعه و امام كاملا متناسب و متمم يكديگرند؛ شيعه به معنى پيروان است و امام كسى است كه از او پيروى مى شود. به اين ترتيب ، نقش اساسى دو مفهوم قرآنى ((امام )) و ((امت )) كه هر دو از يك ريشه لغوى هم به دست مى آيد، در فرهنگ تشيع معلوم مى شود.

اماميه يا شيعه اثنى عشريه در اصطلاح به كسانى گفته مى شود كه گذشته از اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل على عليه السلام ، پس از او حسن بن على عليه السلام و حسين بن على عليه السلام و نه فرزند حسين عليه السلام را كه آخرين آنها مهدى موعود(عج ) وامام قائم و غايب از ديده هاست ، به امامت مى پذيرند. (81)

همان گونه كه خواهيم ديد، دو مكتب معتزله و اشاعره تا حد زيادى بازتاب جريانهاى متضاد اعتقادى رايج در جامعه اسلامى بودند و در زمان و شرائط مشخصى اعلام موجوديت كردند. مكاتب ديگر، مانند خوارج و مرجئه نيز از اين وضع مستثنا نبودند و غالبا به صورت انفعالى و در واكنش به حوادث اعتقادى يا سياسى آن دوران متولد شدند. اما وضعيت اماميه به گونه اى ديگر بود. به اعتقاد شيعه و بر اساس پاره اى روايات اهل سنت ، جانشينان پيامبر دوازده تن بودند كه از زمان پيامبر، دست كم براى گروهى از اصحاب آن حضرت ، با اسم و نسب مشخص بودند. نخستين امام ، على عليه السلام ، همراه و همراز پيامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اينكه از همراه و همراز پيامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اينكه از تعاليم عمومى پيامبر بهره مد مى شد، از علوم و اسرار وحى نيز بهره مى گرفت و تفسير قرآن و معارف اعتقادى اسلام را در محضر حضرتش به طور كامل فرا گرفت . او نيز، گذشته از اينكه معارف دينى را در ضمن سخنان و خطبه هاى متعدد براى همگان بيان مى كرد، معارف عميقتر را براى فرزندان و نيز اصحاب خاص خويش توضيح مى داد و حتى معارف و احكامى را كه از پيامبر آموخته بود در ضمن آثار و نوشته هاى خود به فرزندانش منتقل ساخت . به اين ترتيب ، اين سنت ، سينه به سينه به ديگر امامان گشت و علوم ناب آسمانى به امامان و پيروان آنها توسط حاكمان بنى اميه ، اماميه به عنوان يك گروه منسجم با يك مدرسه كلامى و اعتقادى خاص فرصصت بروز و ظهور نيافت . تا اينكه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام با اندكى فرصتى كه از نزاع ميان امويان و عباسيان به دست آوردند، توانستند در كنار فقه و ديگر معارف شيعه ، كلام اماميه را نيز بنيان نهند. ايشان با برپايى كلاسهاى متعدد و تعليم شيعيان ، متكلمان برجسته اى

همچون هشام بن حكم ، هشام بن سالم ، مؤ من طاق و طيار را تربيت كردند كه هر يك در موضوع يا رشته اى خاص از كلام ، سر آمد ديگران بودند.(82) در واقع اين متكلمان با اعتقاد به عصمت و خطاناپذيزى امامان خويش ، معارف اعتقادى را از آن بزرگواران فرا مى گرفتند و خود با استدلال و بيان عقلى به دفاع از آن مى پرداختند. در يكى از روايات آمده است كه هشام بن حكم پس از گزارش يكى از مناظرات خود به امام صادق عليه السلام ، در جواب پرسش امام كه فرمود: اين مطلب را از كه آموخته اى ، گفت اصلش را از شما گرفتم و خودم آن را تاءليف و تنظيم كردم .(83)

كلام اماميه نه با عقل گريزى اصحاب حديث و حنابله موافق بود، و نه با عقل گرايى افراطى و جدلى معتزله همراهى داشت . همچنين كلام شيعه با جمودگرايى اشعرى و ناديده انگاشتن نقش تعقل در كشف عقايد سرآشتى نداشت .

قرآن ، سنت پيامبر و اهل بيت و نيز عقل از منابع معارف شيعه به شمار مى آمد. تاريخ تفكر شيعه گواهى مى دهد كه متكلمان اماميه با اجتهاد عقلى از قرآن و احاديث بهره ها مى گرفته اند و با ادله و شواهد عقلى ، معارف برگرفته از كتاب و سنت را تبيين و تنسيق مى كردند. اصولا پيامبر اكرم (ص ) و امامان عليه السلام خود از نخستين كسانى بودند كه زمينه بيان معارف اعتقادى و همچنين احتجاج و گفتگوى علمى با مخالفان را هموار كردند. احاديث فراوانى كه از اهل بيت درباره مسائل اعتقادى وارد شده است ، نشان از راه و روشى خاص در بهره گيرى از عقل و جدال احسن با مخالفان دارد، شيوه اى بديع كه در ميان متكلمان عصر كمتر براى آن نمونه اى مى توان يافت . كتاب توحيد صدوق و احتجاج طبرسى مى تواند شاهدى بر اين مدعا باشد كه ما در مباحث بعدى به اختصار از آنها ياد خواهيم كرد. بنابراين پيامبر و امامان شيعه نه تنها خود ترويج كننده گفتگو پيروامون مسائل اعتقادى بودند، بلكه آنان را مى توان نخستين متكلمان و مدافعه گران در تقابل و تعارض انديشه هاى گوناگون با دين اسلام دانست . در مباحث آينده با روش و مفهوم خردگرايى در شيعه و نيز با شرايط مناظره از اين ديدگاه آشنا خواهيم شد.

اصول دين در مكتب اماميه

متكلمان اماميه از گذشته هاى دور پنج اصل را به عنوان اصول عقايد معرفى مى كردند كه عبارت از: توحيد، عدل ، نبوت ، امامت و معاد. انتخاب اين پنج اصل نه به دليل انحاصر مسائل اعتقادى در آنها، بلكه به دليل اهميت بسيار اين اصول در مقايسه با ديگر معارف اعتقادى بوده است . البته بسيارى از مباحث مهم اعتقادى ديگر، به عنوان زير مجموعه اصول فوق و در ذيل آنها مورد بحث قرار مى گيرد.

از ديدگاه اماميه ، توحيد و عدل از ديگر اصول اعتقادى بسى مهمتر بوده است و در احاديث اين دو اصل به عنوان پايه هاى اساسى دين معرفى شده است .(84) از دير باز تفسير خاص اماميه و معتزله از اين دو اصل آنها را از ساير فرقه هاى كلامى جدا ساخت است ؛ از اين رو به اين دو گروه ((اصحاب التوحيد و العدل )) يا گاه به اختصار ((عدليه )) مى گفتند. اصل امامت نيز ويژگى اصلى اماميه بود و آنان را از ديگران و حتى از معتزله جدا مى كرد. اهميت اين اصل تا آنجاست كه در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليه السلام آمده است كه ((هر كس امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است )).(85)

شايان ذكر است كه شيعه على رغم پاره اى اختلافات ، در بسيارى از عقايد با ديگر مسلمانان اشتراك دارد كه در اينجا از تاءكيد بر آنها خوددارى مى شود.

در ادامه به برخى عقايد مهم اماميه اشاره مى كنيم :

1. توحيد: هر چند اصل توحيد در ميان متكلمان مسلمان محل اتفاق است ، اما ديدگاه اماميه در تبيين توحيد صفاتى و افعالى با سايرين تفاوتهاى مهمى دارد. آنان درباره توحيد صفاتى ، عقيده اشاعره را كه براى خدا صفات زايد بر ذات قائل بودند نمى پذيرند و نيز نظريه برخى معتزله را كه منكر صفات خداوند بودند و يا به نيابت ذات از صفات باور داشتند، مردود مى دانند.

از نظر متكلمان اماميه ، هر چند معنا و مفهوم صفات خدا با ذات او متفاوت است ، اما ذات و كليه صفات ، داراى يك مصداق واحد هستند. به ديگر سخن ، صفات حق تعالى عين ذات اوست و يك حقيقت واحد بيش ‍ نيست .

درباره توحيد افعالى ، اشاعره به انحصار فاعليت در خداوند و معتزله به فاعليت مستقل انسان در افعال خويش معتقد بودند، ولى در مكتب اماميه اين دو نظريه به صراحت مورد ترديد و تكذيب قرار گرفته است ؛ زيرا از يك سو انسان در افعال خويش مؤ ثر بوده و افعال در واقع از آدمى صادر مى شود، و از سوى ديگر، قدرت انتخاب و تاءثيرگذارى انسان در طول فاعليت خداست (توضيح اين مطلب را در مبحث بعد خواهيم ديد).

2. اختيار و آزادى : اماميه ، برخلاف اشاعره ، به اختيار و آزادى انسان و تاءثيرگذارى او در رفتار خويش اعتقاد دارد، الما اين اختيار هرگز به تفويض ‍ - كه اعتقاد معتزله است - نمى انجامد و وانهادگى انسان به خويش و بركنارى مشيت و اراده الهى از تاءثير و دخالت در امور انسان و جهان را نمى پذيرد. از اين ديدگاه . قدرت اختيار انسان در طول اختيار خداست و همان طور كه هستى انسان دائما از سوى پروردگار افاضه مى شود، قدرت اختيار و انجام كار را نيز به همان صورت از خداوند دريافت مى كند. اين گونه نيست كه خداوند قدرت انجام كار را به انسان واگذار و تفويض كند و از آن پس خود توان تاءثير بر افعال انسان را نداشته باشد، بلكه چون مالكيت انسان نسبت به توانايى انجام كار، در طول مالكيت خداست ، خداوند نيز نسبت به اين قدرت مالكتر و قادرتر از انسان است . بنابراين بايد گفت كه قدرت اختيار انسان متوقف بر اجاره و مشيت الهى است و خدا هر لحظه كه بخواهد مى توان اصل قدرت را از انسان باز ستاند و يا از تاءثير آن در رخداد فعل جلوگيرى كند. اين مطلب در روايات شيعه و در گفتار اهل بيت و به صورت يك قاعده كلى بيان شده است و درباره آن سخن فراوان گفته اند: ((لاجبر و لا تفويض ولكن امر بين الامرين ))(86). اين قاعده هماره يكى از امتيازات كلامى شيعه به شمار مى آمده است .

يكى از ادله متكلمان اماميه در رد نظريه جبر، منافات داشتن اين نظريه با عدل الهى است ؛ زيرا مجبور كردن انسانها بر گناه و سپس مجازات آنها به دليل ارتكاب آن ، كارى قبيح و ظالمانه است .(87) از اين رو، بحث اختيار و آزادى انسان از نظر شيعه همواره با نظريه عدل الهى پيوندى ناگسستنى و استوار داشته است .

3. عدل : متكلمان اماميه صفت عدل را به عنوان يكى از جامعترين صفات فعل خدا در نظر گرفته اند و از اين رو بسيارى از مباحث مربوط به افعال الهى را در ذيل اصل عدل مندرج مى ساخته اند. از نظر ايشان ، عدل الهى به معناى منزه بودن خدا از ارتكاب افعال قبيح و اخلال به واجبات و لزوم انجام دادن كارهاى درست و نيكوست .(88) امام اشاعره معتقدند كه خداوند هر فعلى انجام دهد همان عدل است ؛ زيرا او مالك همه موجودات است و مالك در ملك خويش هرگونه كه بخواهد، تصرف مى كند.(89) متكلمان اماميه در رد اين سخن دلائلى آورده اند؛ از جمله گفته اند كه برخى افعال به خودى خود عقلا قبيح و ظلم است ؛ از اين رو خداوند چنين كارى انجام نخواهد داد. براى نمونه مى توان به مجبور كردن انسانها به گناه و كيفر دادن آنها به خاطر گناهان يا تكليف بمالايطاق اشاره كرد. البته اين موضوع نيز ريشه در يكى از مباحث بحث انگيز كلامى ، يعنى مساءله حسن و قبح افعال دارد. در حقيقت تفسيرهاى گوناگون از مساءله عدل الهى در بين متكلمان مسلمان ، به تلقى و برداشت آنان از حسن و قبح عقلى و شرعى باز مى گردد.

4. حسن و قبح افعال : نظريه اماميه در مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است : نخست آنكه خوبى و بدى به عنوان يكى از ويژگيهاى اعمال در نظر گرفته مى شود (كه از اين به حسن و قبح ذاتى ، در مقابل الهى ، تعبير مى شود) و ديگر آنكه عقل آدمى را بر درك خوبى و بدى اعمال توانا مى داند (كه از اين بح حسن و قبح عقلى ، در مقابل شرعى ، تعبير مى شود). با وجود اين ، اماميه معتقدند كه انسان به دليل محدوديت عقل و آگاهى ، قادر نيست ارزش همه افعال را به درستى درك كند؛ نيازمند دين و شريعت است . اما اشاعره معتقدند كه افعال خود داراى خوبى و بدى نيستند و حتى اگر هم چنين مى بود، عقل آدمى از درك اين ويژگيها عاجز و ناتوان است . اماميه بر اساس نظريه خويش در حسن و قبح افعال ، مى كوشد تا افعالى را كه عقل ذاتا قبيح و ناشايسته مى داند، از خداوند متعال سلب كند. اما اشاعره كه حسن و قبح ذاتى و عقلى را قبول ندارند، بر آن اند كه خدا هر كارى انجام دهد همان عدل و خوب است ، نه اينكه خداوند فعلى را كه عقل آن را ذاتا خوب و عدل مى داند، انجام خواهد داد.

5. رؤ يت خدا: اماميه معتقد است كه خداوند متعال به هيچ صورت ، در دنيا و آخرت با چشم قابل رؤ يت نيست ؛ زيرا ديده شدن از ويژگيهاى موجود مخلوق مادى يعنى جسم است . البته در احاديث امامان به نوع ديگرى از رؤ يت - رؤ يت قبلى - اشاره شده است كه تنها مردود نيست ، بلكه از آن به عنوان عالى ترين نوع معرفت آدمى نسبت به خدا ياد مى شود. اين مشاهده و رؤ يت نه تنها در آخرت حاصل مى شود، بلكه در همين دنيا نيز ممكن و ميسر است . آنگاه كه از امام على عليه السلام درباره رؤ يت پرسيده شد كه ايا پروردگارت را هنگام پرستش ديده اى آن حضرت فرمود: ((من كسى نيستم كه پروردگارى را كه نديده ام بپرسم ))، عرض كردند: چگونه او را ديده اى ؟ فرمود: ((ديدگان با ديدن او را درك نكنند ولى دلها با حقايق ايمان او را مى بينند)).(90)

6. امامت : در بين مكاتب كلامى ، اماميه تنها گروهى هستند كه امامت را از اصول دين به شمار مى آورند و بر آن تاءكيد وافر دارند. ديگر حوزه هاى كلامى با اين اعتقاد كه نصب امام بر مسلمان واجب است نه بر خداوند، امامت را يك تكليف شرعى ماانند ديگر واجبات مى دانند و آن را از فروع دين مى شمارند.(91) امام اماميه ، امامت را از اصول دين مى داند؛ زيرا امام را خداوند معين كرده است و نصب امام ، همچون ارسال رسل ، يكى از وظايف خداوند در هدايت بندگان است . وظيفه مردم در اين ميان ، معرفت و شناسايى امام و بيعت با او و پيروى از آموزه ها و فرامين اوست . اين نكته را نيز بايد افزود كه مفهوم ((امت )) و ((امامت )) در تفكر شيعى به كلى با انگاره ديگران تفاوت دارد؛ به اعتقاد اماميه ، امامت صرفا يك رهبرى اجتماعى و حتى رهبرى دينى به معناى اجراى احكام اسلامى نيست ، بلكه امامت ، رهبرى امت اسلام در همه شؤ ون حيات بشرى اعم از اعتقادى ، عملى ، اخلاقى ، اجتماعى و سياسى است . از سوى ديگر، امام يك شخص ‍ و يا يك شخصيت عادى نيست كه مردم او را به ميل خويش برگزينند و او را به حل و فصل امور عادى و روزمره بگمارند، بلكه امام فردى معصوم از گناه و خطاست و رسالت سنگين استمرار راه نبوت را بر دوش دارد. بنابراين امام در همه شؤ ون پيامبر، غير از تلقى وحى و شريعت ، جانشين اوست و از وظايف امام ، ابلاغ احكام و معارفى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دليل نبود شرايط در ابلاغ آنها توفيق نيافت .

امامت براى اماميه نه تنها يكى از مهمترين اصول اعتقادات است ، بلكه جايگاه اماميه را در بسيارى ديگر از عقايد روشن و مشخص مى سازد. يكى از ويژگيهاى امام ، مرجعيت دينى و اعتقادى است و بديهى است كه شيعيان در مسائل اعتقادى خود از امامان و احاديث آنها كمك مى گيرند. به اين ترتيب امامت يك اعتقاد محورى و ويژگى اصلى اماميه است و ديگر عقايد ممتاز اماميه به امامت باز مى گردد. از ديگر عقايد اماميه كه برگرفته از گفتار امامان است ، مى توان از بداء، تقيه ، عذاب قبر، شفاعت و رجعت ، نام برد.

متكلمان اماميه

در يك تقسيم بندى اوليه ، متكلمان برجسته اماميه را مى توان در دو طبقه اصلى جاى داد: طبقه اول متكلمان عصر حضورند كه غالبا از اصحاب امامان و تربيت يافتگان مستقيم ايشان به شمار مى روند، و طبقه دوم كه متكلمان عصر غيبت هستند. البته متكلمان عصر غيبت به طبقات متعددى تقسيم مى شوند هه بدون ترديد براى شناخت دقيقتر ديدگاههاى متكلمان شيعى ، بايد اين تقسيمات فرعى را پى گير كرد.

در اينجا به برخى از متكلمان اين دو دوره اشاره مى كنيم :

متكلمان نخستين

1. هشام بن حكم (م 199 ه‍ ق ): او از شاگردان و اصحاب برجسته امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بود كه در مباحث كلامى به خصوص در موضوع امامت سر آمد شاگردان امام صادق عليه السلام به شمار مى رفت و امام او را در فن مناظره بر ديگر شاگردانش ترجيح مى داد و به او مى فرمود: ((امثال تو بايد با مردم گفتگو و مناظره كنند.)) و نيز درباره او فرمود ((هشام با قلب و زبان و با دستش به ما كمك مى كند)).(92) و با متكلمان مشهور از فرقه هاى مختلف و به ويژه با معتزليان به مناظره مى پرداخت و معمولا در بحث ، بر آنان پيروز مى شد. گفتگوى او با عمرو بن عبيد، از مؤ سسان مكتب اعتزال ، در موضوع امامت مشهور است .(93) شايد به دليل همين تسلط بر مناظره و غلبه او به مخالفان بود كه از سوى فرقه هاى رقيب مورد اتهامات متعدد قرار گرفت و به دروغ او را قائل به تشبيه و تجسيم دانستند.(94) هشام در علم كلام و فن مناظره تا آنجا شهرت يافت كه يحيى بن خالد بر مكى وزير مقتدر هارون الرشيد، او را به رياست و مقام داورى در مجالس مناظره متكلمان برگزيده . وى داراى آثار كلامى متعددى است ؛ از جمله آنها كتاب التوحيد، كتاب الامامة ، كتاب الجبر و القدر، كتاب الرد على الزنادقه ، كتاب الرد على المعتزله ، كتاب الرد على ارسطاطاليس فى التوحيد مى باشد.(95)

2. هشام بن سالم : از شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام است . از پاره اى شواهد معلوم مى شوذد كه او به جهت تخصص در علم توحيد بيشتر در اين موضوع به بحث و مناظره پرداخته است .(96) او را مؤ لف كتابهايى از جمله كتابى درباره معراج دانسته اند.(97)

3. محمد بن على بن نعمان معروف به مؤ منن الطاق : وى از اصحاب امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام است . در مناظرات كلامى بسيار چيره دست و حاضر جواب بود و مخارفانش به او شيطان الطاق مى گفتند. از جمله كتابهايش ، كتاب المعرفة ، كتاب الامة ، كتاب الرد على المعتزله فى امامة المفضول است .(98)

4. قيس الماصر: علم كلام را از امام سجاد عليه السلام فرا گرفت . در مجلسى به همراه هشام بن حكم ، هشام بن سالم ، مؤ من الطاق و حمران بن اعين در محضر امام صادق عليه السلام با متكلم شامى به مناظره پرداخت و بر او غلبه كرد.(99)

5. زرارة بن اعين (م 150 ه‍ ق ): از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام و امام كاظم عليه السلام است . ابن نديم او را بزرگترين رجال شيعه از جهت فقه و كلام و حديث مى داند.(100) نجاشى او را فقيه و متكلم و اديب و شيخ اماميه در زمان خويش معرفى مى كند و كتابهايى در استطاعت و جبر از او بر مى شمارد.(101)

متكلمان ياد شده در قرن دوم هجرى مى زيسته اند. از ديگر متكلمان اماميه در اين قرن مى توان از حمران بن اعين ، عيسى بن روضه ، على بن اسماعيل (از نوادگان ميثم تمار صحابى مشهور امام على ) صحاك ، على بن حسين بن محمد الطائى ، حسن بن على بن يقطين ، حديد بن حكيم و فضال بن حسن بن فضال نام برد.(102)

البته در قرن سوم هجرى نيز متكلمان بسيارى از اصحاب ائمه مى زيسته اند و صاحب تاءليفات متعددى بوده اند. از ميان اين متكلمان ، تنها به ياد كردى از فضل بن شاذان بسنده مى كنيم .(103)

6. فضل بن شاذان (م 260 ه‍ ق ) از اصحاب امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام است و از متكلمان برجسته اماميه به شمار مى رود. ظاهرا او بيش از ديگران مطالب خود را به نگارش در مى آورده كه در حدود 180 كتاب به او نسبت داده شده است .(104) از كتابهاى او كه تاكنون بر جاى مانده است . كتاب معروف الايضاح است . اين كتاب در رد فرقه هاى كلامى مختلف به رشته تحرير در آمده است كه به نقل و رد آراى آنان مى پردازد. بخشى از اين كتاب درباره قرآن و بخشى ديگر درباره رجعت است .(105)

متكلمان عصر غيبت

با آغاز غيبت صغراى امام دوازدهم مهدى موعود (عج ) در سال 260 هجرى ، متكلمان شيعه از فيض حضور امام محروم مى شوند. بنابراين تمام متكلمانى كه از آن تاريخ تا كنون مى زيسته اند، از متكلمان عصر غيبت به شمار مى روند.

در اينجا تنها به مهمترين متكلمان كه بيشتر در قرن چهارم و پنجم مى زيسته اند اشاره اى مى كنيم . از آنجا كه تعدادى از متكلمان اين دوره از خاندان نوبختى هستند، لازم است نگاهى كوتاه به وضعيت اين خانواده هاى شيعى و امامى بودند كه متكلمان بسيارى از ميان آنها ظهور كردند. برخى از افراد اين خاندان از اصحاب و ياران امامان معصوم (عليهم السلام ) بوده اند و حسين بن روح نوبختى به عنوان چهارمين و آخرين نايب امام دوازدهم در عصر غيبت صغرى برگزيده شد. نوبختيان از يك خانواده منجم ايرانى بودند كه در زمان امويان مسلمان شدند و بعدها به تشيع گراييدند. ايشان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقش بسزايى داشتند و خود از جمله به علم نجوم و فلسفه مشهور و معروف بودند. آشنايى آنها با فلسفه و انديشه هاى معتزلى سبب شد تا كلام اماميه رفته رفته از نظر عقلى پر رنگتر گردد و مفاهيم فلسفى و منطقى به كلام شيعه راه يابد. كتاب الياقوت كه در ادامه به آن اشاره خواهيم كرد مؤ يد اين مطلب است (106) در اينجا ابتدا به سه تن از متكلمان امامى از اين خانواده خواهيم پرداخت :

1. ابوسهل نوبختى (237 - 311 ه‍ ق ) او را شيخ متكلمان شيعه و غير شيعه و از بزرگان شيعه و رهبر اماميه دانسته اند و كتابهاى بسيارى از جمله چندين كتاب درباره امامت به او نسبت داده اند.(107)

2. حسن بن موسى نوبختى (برادرزاده ابوسهل نوبختى ): نجاشى معتقد است كه او در زمان خويش و در سالهاى 300 هجرى بر ديگر متكلمان فضيلت و برترى داشته است و حدود 40 كتاب از تاءليفات او در مباحث علمى و فلسفى و كلامى را نام مى برد.(108) از جمله تاءليفات او، كه به دست ما رسيده است ، كتاب معروف فرق الشيعه است كه از مهمترين و قديمى ترين كتابها در موضوع ملل و نحل و در بيان تاريخ انديشه هاى شيعه است . او در اين كتاب به معرفى فرقه هاى مختلف شيعه مى پردازد و در آن به تفصيل از ظهور آرا و عقايد گوناگون شيعيان بحث مى كند.

3. ابو اسحق ابراهيم بن نوبخت : از متكلمان بزرگ اماميه و مؤ لف كتاب الياقوت است . اين كتاب يكى از يادگارهاى بر جاى مانده از نوبختيان و از قديمى ترين كتابهاى كلامى موجود اماميه است . او در اين كتاب شايد براى نخستين بار، مفاهيم فلسفى مانند جوهر، عرض ، تسلسل و تقسيم موجود به واجب و ممكن و استدلال به برهان وجوب و امكان را مورد بحث قرار مى دهد. علامه حلى شرحى بر اين كتاب نگاشته است كه در حوزه هاى علميه به عنوان يك متن كلامى تدريس مى شده است .(109)

4.محمد بن عبدالرحمن بن قبه معروف به ابن قبه : ابن نديم او را از متكلمان زبر دست شيعه دانسته است .(110) نجاشى معتقد است كه ابن قبه نخست پيرو مكتب اعتزال بود، ولى بعدها به مكتب اماميه گراييد. به اعتقاد همه او متكلمى توانمند و بلند مرتبه بوده است و كتابهايى در باره امامت و رد بر معتزليانى مانند ابوالقاسم بلخى و ابو على جبايى و نيز رد بر زيديه ، به رشته تحرير در آورده است .(111)

5. شيخ صدوق (م 381 ه‍ ق ) از شخصيتهاى برجسته اماميه و استاد شيخ مفيد بزرگترين متكلم اماميه است . شهرت او بيشتر در علم حديث است و كتابهاى روايى بسيارى را تاءليف كرده است ؛ از جمله مى توان به من لايحضره الفقيه ، يكى از كتابهاى چهارگانه اصلى و معتبر اماميه اشاره كرد. نجاشى او را شيخ و فقيه شيعه اماميه معرفى كرده و فهرست مفصلى از آثار او را ذكر كرده است .(112) شهرت صدوق در علم كلام بيشتر به دليل كتابهاى حديثى بسيارى است كه در موضوعات كلامى و اعتقادى تاءليف كرده است . وى هر چند در بحث و استدلال بسيار چيره دست بود، اما بنا به روش خاص خود بيشتر بر نصوص دينى تاءكيد مى ورزيد. او حتى در كتاب الاعتقادات كه به تبيين و تنسيق عقايد اماميه پرداخته است ، عبارات خود را به دقت از الفاظ قرآن و احاديث برگزيده است . كتاب التوحيد او جامع عقايد اصلى و مهم اماميه است و از مهمترين منابع كلام اماميه به شمار مى رود، و از او مناظره هايى در موضوع امامت نقل شده است .(113) روش ‍ شيخ صدوق از جهتى در مقابل روش متكلمان نوبختى است ؛ به اين معنا كه نوبختيان سعى مى كردند تا از مباحث فلسفى در علم كلام سود جويند و نقش عقل را در عقايد تقويت كنند، در حالى كه شيخ صدوق سعى مى كند بيشتر از نقل و نصوص دينى بهره گيرد. مقايسه اى بين مطالب كتاب الياقوت و الاعتقادات ، اين مطلب را به خوبى نمايان مى سازد.

6. شيخ مفيد (336 - 413 ه‍ ق ) ابن نديم كه معاصر اوست وى را رئيس ‍ متكلمان شيعه در عصر خويش و مقدم بر ديگران معرفى مى كند.(114) سيد مرتضى و شيخ طوسى از جمله شاگردان بسيار او در علم كلام و فقه به شمار مى آيند. مفيد مؤ لف كتابهاى بسيارى است كه بيشتر آنها در موضوعات كلامى است . (115) از مهمترين كتابهاى كلامى او اوائل المقالات است . چنان كه خود در مقدمه كتاب آورده است ، منظور شيخ از تاءليف اوائل ، بيان تفاوتها و تمايزهاى شيعه و معتزله و نيز بيان نقطه اشتراك او با آراى نوبختيان است . او با احاطه بر ابعاد گوناگون مكتب تشيع ، توانسته است به اختصار آرا و عقايد شيعه اماميه را به خوانندگان ارائه كند.(116)

تفكر كلامى مفيد را از جهت توجه به عقل و نقل مى توان حد وسط ميان روش متكلمان نوبختى و شيخ صدوق ارزيابى كرد. در حالى كه نوبختيان در مباحث كلامى عقل را اصل و اساس مى دانستند و به استقلال عقل در شناخت حقايق دين باور داشتند و شيخ صدوق بر قرآن و احاديث اهل بيت عليه السلام تكيه مى كرد، شيخ مفيد سعى مى كند تا بر هر دو منبع تاءكيد كند. او تصريح مى كند كه هر چند خرد آدمى با استدلال مى تواند به حقايق دينى راه يابد، اما وحى راه را بر عقل مى گشايد و كيفيت خردورزى را به او مى آموزد، از اين رو عقل محتاج قرآن و احاديث است و به اصطلاح سمع بر عقل مقدم است .(117)

7. سيد مرتضى علم الهدى (355 - 436 ه‍ ق ) او از بزرگترين متكلمان اماميه و استاد شيخ طوسى است . تاءليفات او به بيش از صد رساله و كتاب مى رسد كه برخى از آنها با عنوان رسائل الشريف المرتضى تاكنون در چهار مجلد منتشر شده است .(118)

سيد مرتضى كلام اماميه را بيش از شيخ مفيد به جانب عقلانيت كشاند. او تقدم سمع بر عقل را كه شيخ مفيد به آن معتقد بود، رد كرد(119) و بر آن شد كه عقل مستقلا و بى نياز از وحى مى تواند دست كم اصول و اركان انديشه دينى را به دست آورد.

8. شيخ طوسى (م 260 ه‍ ق ): مؤ سس حوزه علميه نجف اشرف و از بزرگان شيعه و جامع علوم مختلف اسلامى و از جمله علم كلام بوده است . دو مجموعه گرانسنگ روايى او، يعنى تهذيب الاحكام و الاستبصار، از چهار كتاب اصلى حديث اماميه به شمار مى آيد. مهمترين كتابهاى كلامى او تمهيدالاصول است كه شرحى بر بخش نظرى رساله جمل العلم و العمل سيد مرتضى است .(120) شيخ طوسى روش عقلانى سيد مرتضى را تكميل كرد و كلام عقلى شيعه را به كمال رساند.

متكلمان شيعه پس از شيخ طوسى تنها به شرح و بسط آراى پيشينيان برخاستند و عملا چيزى بر آن نيفزودند. تنها در قرن هفتم هجرى بود كه با ظهور خواجه نصيرالدين طوسى كلام شيعه دچار تحولى ديگر شد و راهى نو در پيش گرفت .

9. خواجه نصير الدين طوسى (م 672 ه‍ ق ): در مين متكلمان دوره غيبت او بيش از ديگران بر كلام اماميه به معناى امروزين آن تاءثير داشته است . اهميت خواجه بيشتر از آن روست كه وى بيش از همه به عقايد شيعه رنگ فلسفى داد و مباحث فلسفى را وارد كلام كرد. او با تاءليف كتاب تجريدالاعتقاد يكى از مهمترين كتابهاى كلامى شيعه را آفريد و ديگران را به پيروى از سبك عقلى خود رهنمون ساخت . اين كتاب از همان زمان تا كنون ، مهمترين متن درسى كلام در حوزه هاى شيعه و مورد توجه متكلمان شيعى و سنى بوده است . اهميت اين كتاب را از استقبال فراوان دانشمندان مذاهب گوناگون در نگارش شرح و حواشى بر آن مى توان دريافت ؛ از جمله كشف المراد اثر علامه حلى و شرح تجريدالعقايد نوشته قوشجى (اشعرى مذهب ) قابل ذكر مى باشد.

10. علامه حلى (648 - 726 ه‍ ق ): او جامع علوم عقلى و نقلى بود و در هوش و استعداد و جامعيت و فراوانى آثار و تاءليفاتى زبانزد عام و خاص ‍ بود. وى بى ترديد در علوم عقلى مانند منطق ، رياضيات و فلسفه صاحب نظر بود و از متكلمان برجسته اماميه به شمار مى آيد. علامه حلى در علوم عقلى شاگرد خواجه نصيرالدين طوسى و ادامه دهنده سنت فكرى او در كلام شيعى است .

پس از علامه حلى نيز متكلمان برجسته اى مانند علامه مجلسى ، فيض ‍ كاشانى و ملا عبدالرزاق لاهيجى ظهور كردند و هر يك آثار متعددى در كلام اماميه آفريدند.

به اين ترتيب كلام شيعه سه مرحله متوالى را پشت سر گذاشته است كه در هر دوره به تدريج بر جنبه هاى عقلانى آن افزوده شده و به علوم فلسفى نزديكتر گشته است . در دوره اول ، كلام شيعه بيشتر بر نصوص دينى و كلام امامان شيعه تكيه داشت و عقل در خدمت تبيين معارف وحى و دفاع از حقانيت آن در برابر نظريات رقيب بود. در دوره دوم كه با آغاز عصر غيبت و ظهور متكلمان نوبختى مقارن است ، مايه هاى عقلانى كلام شيعه افزايش ‍ يافت و در انديشه هاى بزرگانى ، مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى كاملا پخته و پرورده گشت و نظام و سامان منطقى خويش را بازيافت . با ظهور خواجه نصيرالدين طوسى كلام شيعه با فلسفه مشاء در هم آميخت ، هر چند تا رسيدن به يك كلام فلسفى كه به دست صدرالمتاءلهين و شاگردان او صورت گرفت ، هنوز راه درازى در پيش داشت . در اين دوره ، هر چند عقل گرايى فلسفى عملا بر كلام شيعه سايه انداخت ، اما نبايد پنداشت كه ديگر گرايشها به كلى به سردى و خاموشى گراييد.

كلام شيعه حتى در قرنهاى اخير شاهد گرايشهاى نص گرايانه و عقل گرايى معتدل بوده است و در عصر حاضر اين رويارويى همچنان ادامه دارد. اگر در نظر آوريم كه در دوران معاصر تمايلات علمى و تجربى و فلسفه مغرب زمين انديشه هاى كلامى را گاه و بى گاه تحت تاءثير قرار داده است ،، وجود اختلاف و چند گونگى در كلام نوين اسلامى بيشتر نمايان مى شود.

چكيده

1. معناى لغوى امام و شيعه متمم يكديگرند، شيعه به معنى پيروان است و امام كسى است از او پيروى مى شود اماميه يا شيعه اثنى عشريه اصطلاحا به كسانى گفته مى شود كه گذشته از اعتقاد به امامت بلافصل على عليه السلام پس از او حسين بن على عليه السلام و حسين بن على عليه السلام و نه فرزند ايشان كه آخرين آنها مهدى موعود (عج ) است به امامت مى پذيرند.

2. فرق اسلامى ، چون معتزله ، اشاعره ، خوارج و مرجئه ، غالبا در واكنش به حوادث اعتقادى و سياسى برخى دوره ها و به صورت انفعالى پيدا مى شدند ولى پيدايش اماميه اين گونه نبوده است . جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله از زمان خود حضرت ، دست كم براى عده اى از اصحاب مشخص بودند كه از علوم و اسرار پيامبر بهره خاص گرفته بودند و اين علوم و اسرار سينه به سينه در آنها انتقال پيدا كرده بود، لكن به جهت اختناق موجود در بعضى دوره ها فرصت بروز و ظهور به صورت گروهى منسجم را نيافتند تا اينكه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام با اندك فرصتى كه يافتند توانستند در كنار فقه شيعه ، كلام اماميه را هم بنيان نهند و متكلمان برجسته اى را تربيت كنند.

3. كلام اماميه نه با عقل گريزى اصحاب حديث و حنابله موافق بود و نه با عقل گرايى افراطى معتزله همراهى داشت چه اينكه با جمودگرايى اشعرى و ناديده گرفتن نقش تعقل در كشف عقايد سرآشتى نداشت . منابع معارف شيعه عبارت بودند از قران سنت پيامبر و اهل بيت و همچنين عقل . متكلمان اماميه گذشته از استفاده از مستقلات عقلى ، با اجتهاد عقلى معارف قرآن و سنت را استنباط مى كردند و به جدال احسن با مخالفان مى پرداختند.

4. پنج اصل توحيد، عدل ، نبوت ، امامت و معاد به عنوان اصول عقايد اماميه معرفى شده است . دو اصل توحيد و عدل در اين ميان اهميت بيشترى دارد و تفسير خاص اماميه و معتزله از اين دو اصل ، آنها را از ديگر فرق كلامى جدا كرده است . اصل امامت هم مختص اماميه بوده كه آنها را از بقيه و حتى معتزله جدا نموده است .

5. اماميه در مورد توحيد صفاتى معتقدند كه صفات را زايد بر ذات متغايرند لكن مصداقا واحد هستند، برخلاف معتقدند كه صفات را زايد بر ذات مى دانند و يا معتزله كه به نيابت ذات از صفات قائلند. در مورد توحيد افعالى هم نظر اشاعره مبنى بر انحصار فاعليت در خدا و نظر معتزله مبنى بر فاعليت مستقل انسان از سوى اماميه رد شده است . اختيار و آزادى انسان هرگز به تفويض معتزله نمى انجامد بلكه قدرت اختيار انسان متوقف بر اجازه الهى است .

عدل در نزد اماميه به معناى منزه بودن خداوند از ارتكاب افعال قبيح و لزوم انجام كارهاى نيكوست . آنان سخن اشاعره مبنى بر اينكه عدل همان فعلى است كه خدا انجام مى دهد (ولو قبيح ) با دلايلى رد مى كنند. نظريه اماميه در مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است . نخست آنكه حسن و قبح ، ذاتى افعال است و ديگر آنكه عقل آدمى قادر بر درك اين حسن و قبح است ، البته در برخى موارد براى شناخت حسن و قبح افعال محتاج دين و شريعت است . بر همين اساس اماميه افعالى را كه عقلا قبيح انداز خداى متعال سلب مى كنند.

7. اماميه معتقد است خداى متعال به هيچ صورت در دنيا و آخرت با چشم قابل رؤ يت نيست . البته رؤ يت قلبى كه در روايات آمده نه تنها مردود نيست بلكه عالى ترين نوع معرفت آدمى نسبت به خداوند است و چه بسا كه اين رؤ يت در همين دنيا هم ميسر باشد.

8. در ميان مكاتب كلامى ، اماميه تنها گروهى است كه امامت را از اصول دين مى شمارد و بر آن تاءكيد دارد. بنابر نظر اماميه ،

امام را خداوند تعيين مى كند و مردم مى بايد امام زمان خود را بشناسند و با او بيعت كنند. امامت رهبرى امت اسلامى در همه شؤ ون حيات بشرى اعم از اعتقادى ، علمى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى است و امام فردى معصوم از خطا و گناه است .

9. متكلمان برجسته اماميه از يك نظر به دو گروه تقسيم مى شوند: متكلمان عصر حضور كه از اصحاب ائمه اند و متكلمان عصر غيبت . برخى از متكلمان عصر حضور عبارت اند از: 1. هشام بن حكم ، شاگرد برجسته امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام كه سرآمد شاگردان آن حضرت در مباحث كلامى بوده و داراى آثار كلامى متعددى است ؛ 2. هشام بن سالم . شاگردان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام ؛ 3. محمد بن على بن نعمان معروف به مؤ من الطاق كه از اصحاب امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام است ؛ 4. قيس ‍ الماصر؛ 5. زرارة بن اعين : از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام كه برخى او را از بزرگترين رجال شيعه مى دانند. متكلمان ياد شده در قرن دوم هجرى مى زيسته اند. در قرن سوم هم متكلمان بسيارى بوده اند كه از جمله آنها فضل بن شاذان است كه از اصحاب امام رضا عليه السلام ، امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام است . كتاب معروف الايضاح كه در رد فرقه هاى مختلف كلامى است مربوط به اوست .

10. مهمترين متكلمان عصر غيبت مربوط به قرن 4 و 5 است كه تعدادى از آنها از خاندان نوبختى اند. خاندان نوبختى از مهمترين خانواده هاى شيعى بوده اند كه برخى از آنها ياران امام معصوم عليه السلام بوده اند از جمله حسين بن روح نوبختى كه آخرين نايب خاص امام دوازدهم عليه السلام بوده است . اين خاندان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقش به سزايى داشتند و به جهت آشنايى با فلسفه ، مفاهيم فلسفى را در كلام اماميه وارد كردند. ابوسهل نوبختى ، حسن بن موسى نوبختى (صاحب كتاب فرق الشيعه ) و ابواسحق ابراهيم بن نوبخت (صاحب كتاب الياقوت ) از جمله متكلمان اماميه منسوب به اين خاندان هستند.

11. يكى از شخصيتهاى برجسته اماميه شيخ صدوق صاحب كتاب من لايحضره الفقيه است . وى در كتب خويش بيشتر بر نصوص دينى تاءكيد ورزيده است . كتاب التوحيد شيخ صدوق جامع عقايد اصلى و مهم اماميه است .

روش شيخ صدوق از جهتى در مقابل روش متكلمان نوبختى است . نوبختيان سعى مى كردند از مباحث فلسفى و عقلى در كلام سود جويند و شيخ صدوق بيشتر از نصوص دينى بهره مى جست . مقايسه كتاب الياقوت و الاعتقادات اين مطلب را روشن مى سازد.

12. شيخ مفيد از ديگر متكلمان مشهور اماميه است كه سيد مرتضى و شيخ طوسى از شاگردان او محسوب مى شوند. مهمترين كتاب كلامى وى اوائل المقالات است . تفكر كلامى مفيد از جهت توجه به عقل و نقل حد وسط ميان روشن متكلمان نوبختى و شيخ صدوق محسوب مى شود. سيد مرتضى متكلم ديگر اماميه پس از شيخ مفيد كلام اماميه را بيشتر به جانب عقلانيت كشاند. شيخ طوسى كه داراى دو مجموعه هاى تهذيب الاحكام و الاستبصار است در زمينه كلامى كتاب تمهيدالاصول را نگاشته و روش ‍ عقلانى سيد مرتضى را تكميل كرده است و متكلمان شيعى پس از او تنها به شرح و بسط آراى سلف پرداختند تا در قرن هفتم با ظهور خواجه نصير الدين طوسى كلام شيعه دچار تحولى ديگر شد.

13. خواجه نصير الدين طوسى در ميان متكلمان دوره غيبت بيش از ديگران بر كلام اماميه تاءثير گذارده است . او بيش از همه به عقايد شيعه رنگ فلسفى داد و با تاءليف كتاب تجريد الاعتقاد يكى از مهمترين كتابهاى كلامى شيعه را آفريد. اهميت اين كتاب را از شروحى كه بر آن نوشته شده مى توان يافت .

علامه حلى كه جامع علوم عقلى و نقلى بود شرح كشف المراد را بر تجريد خواجه نگاشت و پس از وى هم متكلمان برجسته اى چون علامه مجلسى ، فيض كاشانى و ملاعبدالرزاق لاهيجى آثار ديگرى را در كلام اماميه آفريدند.

14. كلام شيعه در سه مرحله متوالى ، به تدريج بر جنبه عقلانى آن افزوده شد و به علوم فلسفى نزديكتر شد. در دوره نخست تاءكيد بيشتر بر نصوص ‍ دينى و كلام ائمه بود و عقل در خدمت تبيين معارف وحى و دفاع از حقانيت و عقلانيت آن بود. در دوره دوم مايه هاى عقلانى كلام شيعه افزايش يافت . در نهايت با ظهور خواجه طوسى كلام شيعه با فلسفه مشاء در آميخت . كلام شيعه در قرنهاى اخير هم شاهد گرايشهاى نص گرايانه و عقل گرايى معتدل بوده است و اين رويارويى همچنان ادامه دارد.

پرسش

1.تفاوت اماميه با ديگر فرق در چگونگى پيدايش چيست ؟

2.تفاوت روش كلامى اماميه با روش كلامى معتزله و اشاعره چيست ؟

3.اصول دين اماميه را بنويسيد و در هر مورد تفاوت اماميه با ديگر فرق را ذكر كنيد.

4.تفاوت نظريه اماميه در مورد رؤ يت الهى با ديگر فرق چيست ؟

5. كلامى اماميه چند مرحله را پيموده و در هر مرحله وضعيت آن چگونه بوده است .